You are on page 1of 105

‫انديشه نو‬

‫)پيرامون اختلفات مذهبي(‬

‫گردآوري شده توسط‪:‬‬


‫ابواسامه‬
‫‪10/7/88‬‬
‫فهرست‬

‫صفح‬ ‫موضوع‬ ‫ش‬


‫ه‬
‫‪1‬‬ ‫مقدمه‬ ‫‪1‬‬
‫‪2‬‬ ‫مبحث اول‪ :‬صحابه کرام ش‬ ‫‪2‬‬
‫‪16‬‬ ‫مبحث دوم‪ :‬مختصری در مورد تقیه‬ ‫‪3‬‬
‫‪18‬‬ ‫مبحث سوم‪ :‬جانشینی بعد از پیامبرص‬ ‫‪4‬‬
‫‪49‬‬ ‫مبحث چهارم‪ :‬حضرت فاطمه زهرال‬ ‫‪5‬‬
‫‪72‬‬ ‫مبحث پنجم‪ :‬ازدواج موقت‬ ‫‪6‬‬
‫‪82‬‬ ‫مبحث ششم‪ :‬توسل‬ ‫‪7‬‬
‫‪103‬‬ ‫مبحث هفتم‪ :‬مسح یا غسل پا در وضو؟‬ ‫‪8‬‬
‫‪105‬‬ ‫منابع‬ ‫‪9‬‬
‫﴿‪﴾1‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫مقدمه‬

‫إن الحمد لله نحمده ونستعينه ونستهديه ونعوذ بالله‬


‫من شرور أنفسنا وسّيئات أعمالنا من يهده الله فل‬
‫مضل له‪ ،‬ومن يضلل فل هادي له‪ ،‬وأشهد أن ل إله إل ّ‬
‫ن محمدا ً عبده‬
‫الله وحده ل شريك له‪ ،‬وأشهد أ ّ‬
‫ورسوله ص وعلی آله وصحبه أجمعين‪.‬‬
‫اما بعد‪ :‬شكر و سپاس ايزد منان را كه به اينجانب توفيق داد تا در موضوع تفكرات‬
‫مذهب تشيع و حوادث مهم اختلفي بعد از وفات پيامبرص به كنكاش و جستجو بپردازم‪.‬‬
‫روزگاري سخت بر مسلمانان گذشت‪ ,‬روزگاري كه همراه بود با سختي هاي جنگ‪،‬‬
‫اسارت‪ ،‬تحريم و‪ ....‬اما ياران پيامبرص تمام اين سختي ها را به جان خريده و مانند‬
‫تشنگاني كه در بيابان به دنبال جرعه آبي ميگردد‪ ،‬عطش خود را با مصاحبت سيد‬
‫المرسلين سيراب كردند‪ .‬اما زمانه وفا نكرد‪ ،‬مرگ‪ ،‬پيامبرص را به جايگاه ابدي اش‬
‫رساند و مسلمانان را در ميان بغض و اندوه فرو برد‪ ،‬در اين برهه از زمان بود كه ياران‬
‫و اصحاب اوص از به هم پاشيدگي امت اسلمي جلوگيري كردند و راه او را ادامه دادند‪.‬‬
‫اما عده اي شروع به دريده گويي نسبت به اين پهلوانان ورشيد مردان نمودند‪ .‬آنان ايشان‬
‫را منافق خوانده و از دين برگشته اعلم نمودند‪ .‬كساني كه جان خود را در طبق اخلص‬
‫گذاشته تا كلمه توحيد را به اقصي نقاط اين جهان برسانند‪ .‬آري حقانيت خلفاي راشدين‬
‫سوالي است كه امروزه ذهن تمام اقشار جامعه را خصوصا قشر جوان را به خود مشغول‬
‫نموده است‪ .‬برخود كه يكي از اقشار جوان جامعه هستم لزم دانستم كه در ميان اين هجوم‬
‫ها و توهين ها به اصحاب پاك رسول اللهص‪ ،‬رساله اي تهيه كنم كه حتي بطور اجمالي‬
‫هم كه شده به بررسي موضوعات اختلفي بپردازد‪ .‬اميد است خداوند متعال رهرو حقيقت‬
‫را برايمان نشان داده و محبت خود‪ ،‬رسول پاكش و اصحاب و اهل بيت آن را در دلهاي‬
‫ما جاري بگرداند‪.‬در پايان از دوستاني كه خالصانه مرا در اين راه ياري نمودند‪ ،‬خصوصا‬
‫علماي كرام كمال تشكر را دارم‪.‬‬
‫﴿‪      ‬‬
‫‪﴾    ‬‬
‫»پروردگارا ]این عمل را[ از ما بپذیر که تو شنوا و دانایی«‪.‬‬
‫ابواسام‬
‫ه‬

‫‪10/7/88‬‬

‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾2‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫مبحث اول‬
‫صحابه كرام ش‬
‫ديدگاه اهل سنت در مورد اصحاب‬
‫همانا ديدگاه اهل سنت درباره اصحاب رسول اللهص در درجه اول اهميت قرار دارد‬
‫یباشد‪ ،‬در غير اينصورت‪ ،‬اگر‬ ‫که برای مطالعه تاريخ اصحاب ‪ ‬لزم و ضروری م ‌‬
‫یشود‪.‬و بخاطر‬ ‫مسأله اصحاب در عقيده کنار گذاشته شود‪ ،‬انحراف و تشويش ايجاد م ‌‬
‫اهميت همين مسأله در همه کتابهای عقيدتی اهل سنت اين موضوع را بگون‌های آشکار‬
‫یبينيم‪ ،‬يعنی امکان ندارد که کتابی از اهل سنت را پيدا کنيد که به همه جوانب عقيده‬
‫م ‌‬
‫پرداخته باشد ولی به اين موضوع نپرداخته باشد‪ ،‬مانند‪ :‬کتاب »شرح أصول اعتقاد أهل‬
‫السنة« نويسنده‪ :‬للکائی‪ ،‬کتاب‪» :‬السنة« نويسنده‪ :‬ابن ابی عاصم‪ ،‬و‬
‫کتاب‪» :‬السنة« نويسنده‪ :‬عبدال احمد ابن حنبل‪ ،‬و کتاب‪» :‬البانة« نويسنده‪ :‬ابن‬
‫بطه‪ ،‬و کتاب‪» :‬عقيده السلف أصحاب الحديث« نويسنده‪ :‬صابونی‬
‫یکند اگرچه در‬ ‫و ‪. ...‬بلکه هر امامی از امامان اهل سنت وقتی عقيده خويش را بيان م ‌‬
‫یکند‪ ،‬و آن هم يا از جهت‬ ‫يک ورقه و يا کمتر هم باشد حتمًا به موضوع اصحاب اشاره م ‌‬
‫فضيلت آنها است‪ ،‬و يا فضيلت خلفای راشدين‪ ،‬و يا عدالت آنها بحث خواهند نمود‪ ،‬و سب‬
‫و دشنام دادن آنها را نهی کرد‌هاند‪ ،‬و از اختلفات و اختلف نظر آنها زبان فروبست‌هاند)‪.(1‬‬
‫دليل عدالت صحابه در قرآن کريم‬
‫یتوان گفت اين‬ ‫عدالت صحابه ‪ ‬نزد اهل سنت از مسايل قطعی عقيده م ‌‬
‫یباشد و يا م ‌‬
‫موضوع در دين بطور ضروری معلوم و مشخص است و برای اين ادعا از قرآن و سنت‬
‫یکند‪.‬‬
‫یشود و دليل بسياری از اين دو منبع وجود دارند که آنرا ثابت م ‌‬
‫دليل آورده م ‌‬
‫دليل قرآني‪:‬‬
‫آيه نخست‪:‬‬
‫یفرمايد‪                ﴿ :‬‬
‫م ‌‬ ‫خداونننننننننننننننند ‪‬‬
‫‪                ‬‬
‫‪                 ‬‬
‫‪         ‬‬
‫‪           ‬‬
‫‪) ﴾ ‬الفتح‪» (18 :‬خداوند از مؤمنان راضی گرديد همان دم که در زير درخت با تو‬
‫یدانست آنچه را که در درون دلهايشان نهفته بود‪ ،‬لذا اطمينننان خنناطری‬ ‫بيعت کردند‪ .‬خدا م ‌‬
‫به دلهايشان داد‪ ،‬و فتح نزديکی را پاداششان کرد«‪ .‬جابر بن عبدال ‪ ‬گفت‪ :‬ما هزار و‬
‫یکند بر اينکه خداوند آنان را‬ ‫چهارصد نفر بوديم)‪ .(2‬اين آيه بطور آشکار و روشن دللت م ‌‬
‫یتواننند بننر آن آگنناه باشنند‪ ،‬زيننرا ايننن‬
‫تزکيه نموده است‪ ،‬تزکي‌های که بجننز خداوننند کسننی نم ‌‬

‫ه(‬
‫)( )برای نمونه به کتاب شرح اصول اعتقاد اهل سنت‪ ،‬للکائی )ت ‪‍ 418‬‬ ‫‪1‬‬

‫مراجعه نمائید‪ ،‬که نویسنده در آن به عقیده ده نفر از بـزرگان اهل سنت اشاره‬
‫نموده و آنچه من اشاره نمودم ذکر کرده )‪ ،(186 – 10/151‬دکتر احمد سعد‬
‫حمدان الغامدی بر این کتاب تحقیق نموده است(‪.‬‬
‫﴿‪﴾3‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫یباشنند‪ ،‬و بهميننن خنناطر از‬ ‫تزکيه‪ ،‬تزکيه باطن و درون‪ ،‬و آنچه در دلهايشان نهفته اسننت م ‌‬
‫آنان راضی شد؛ و کسی که خداوند از او راضی شود غير ممکن است که بر کفننر بميننرد‪،‬‬
‫چون در اين جا ملک رضايت خدا بر وفات است‪ ،‬زيرا رضايت خدا در رابطه بننا کسننانی‬
‫یکند‪ :‬روايتی است‬ ‫یداند مسلمان خواهند مرد)‪ .(1‬آنچه که اين ديدگاه را ثابت م ‌‬ ‫است که م ‌‬
‫که مسلم در صحيح خود آورده که پيامبر فرمود‌هاند‪» :‬ل يدخل النار إن شششاء‬
‫الله من أصحاب الشجرة أحد؛ الذين بايعوا تحتها«)‪ .(2‬هيچ‬
‫فردي از اصحاب شجره كه با رسول اللهص بيعت كردند به دوزخ داخل نخواهد شد‪ .‬ابن‬
‫یباشد و تنهننا از بننندگانی اعلم رضننايت‬ ‫تيميه ‪:‬گفته است‪ ،‬رضا از صفات قديمی خداوند م ‌‬
‫یکنننند و خداوننند از هننر کسننی راضننی‬ ‫یداند موجبات رضای خنندا را فراهننم م ‌‬ ‫یکند که م ‌‬
‫م ‌‬
‫یگننردد‪ ،‬و خداوننند رضننايت خننود را از هننر کننس اعلم‬ ‫شود‪ ،‬هيچ وقت بر او خشمگين نم ‌‬
‫کرده باشد؛ بطور يقيننن آنشننخص بهشننتی اسننت؛ و اگننر اعلم رضننايت خنندا بعنند از ايمننان‬
‫شخص باشد‪ ،‬ايننن بخنناطر ذکننر منندح و سننتايش او اسننت‪ ،‬و اگننر خداوننند بداننند کننه بعنند از‬
‫یآيد)‪.(3‬‬‫یشود جزو آنان بحساب نم ‌‬ ‫کارهای نيک‪ ،‬فرد دچار کارهای ناشايست م ‌‬
‫یداند و از آنننان‬ ‫یگويد‪ :‬آنجا که خداوند فرموده‪ :‬آنچه در دلهايشان هست م ‌‬ ‫ابن حزم ‪ :‬م ‌‬
‫راضی گشته است و آرامش خويش را بر آنان وارد فرموده است‪ ،‬برای هيننچ کننس درسننت‬
‫نيست که دربار‌هی آن توقف نمايد و يا شکی به دل راه دهد)‪.(4‬‬
‫آيه دوم‪:‬‬
‫یفرمايننننند‪      ﴿ :‬‬
‫خداونننننند متعنننننال م ‌‬
‫‪   ‬‬ ‫‪  ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪   ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪  ‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪     ‬‬
‫‪  ‬‬
‫فتح ‪(29‬‬ ‫‪)﴾     ‬‬
‫»محمد فرستاده خداست; و كسانی كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد‪ ،‬و در‬
‫ميان خود مهربانند; پيوسته آنها را در حال ركننوع و سننجود ميبينننی در حننالی كننه همننواره‬
‫فضل خدا و رضای او را ميطلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است; ايننن‬
‫)( )صحیح بخاری‪ :‬کتاب المغازی‪ ،‬باب غزوة الحدیبیة‪ ،‬حدیث ]‪ ،[4154‬فتح الباری‪:‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ – 7/507‬چاپ ریان(‪.‬‬
‫)( الصواعق المحرقة‪ :‬ص ‪.316‬‬ ‫‪1‬‬

‫)( صحیح مسلم‪ :‬کتاب فضائل الصحابة‪ ،‬باب من فضائل أصحاب الشجرة‪ :‬حدیث )‬ ‫‪2‬‬

‫‪ (2496‬صحیح مسلم‪.4/1942 :‬‬


‫)( )الصارم المسلول‪573 – 572 :‬؛ ناشر‪ :‬دارالکتب العلمیة تعلیق‪ :‬محمد محیی‬ ‫‪3‬‬

‫الدین عبدالحمید(‪.‬‬
‫)( )الفصل فی الملل والنحل‪.(4/148 :‬‬ ‫‪4‬‬
‫﴿‪﴾4‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است‪ ،‬همانند زراعتی كه جوانههای خود‬
‫را خارج ساخته‪ ،‬سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پننای خننود ايسننتاده اسننت و‬
‫بقدری نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتی واميدارد; اين برای آن است كننه كننافران‬
‫را به خشم آورد )ولی( كسانی از آنها را كه ايمان آورده و كارهننای شايسننتهانجام دادهاننند‪،‬‬
‫یگوينند اسننت‪ :‬شنننيدم کننه‬
‫خداوند وعده آمننرزش و اجننر عظيمننی داده اسننت«‪.‬امننام مالننک م ‌‬
‫نصاری به هنگام فتح شننام وقننتی کننه اصننحابش را ديدند‪،‬گفت‌هاند‪ :‬به خدا قسم اينها از‬
‫حواريون مسيح بهتراند‪.‬‬

‫آيه سوم‪:‬‬
‫یفرمايننند‪  ﴿ :‬‬ ‫خداونننند م ‌‬
‫‪   ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪) ﴾ ‬الحشر‪» (8 :‬همچنين غنايم از آ ِ‬
‫ن فقرای مهاجرينی است که از خانه و کاشانه و‬
‫یخواهننند‪ ،‬و‬
‫اموال خود بيرون رانده شد‌هاند‪ ،‬آن کسانی کننه فضننل خنندا و خشنننودی او را م ‌‬
‫یدهننند‪ ،‬اينننان راسننتانند«‪.‬تننا آيننه ‪ 10‬سوره حشر كه خدا‬‫خنندا و پيغمننبرش را ينناری م ‌‬
‫يفرماينننننننننننننننننننند‪    ﴿ :‬‬ ‫م ‌‬
‫‪    ‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪) ﴾ ‬الحشر‪ » (10/‬کسانی که پس از مهاجرين و انصار به دنيا‬
‫یگويند‪ :‬پروردگارا! مننا را و بننرادران مننا را کننه در ايمننان آوردن بننر مننا پيشننی‬
‫یآيند‪ ،‬م ‌‬
‫م ‌‬
‫گرفت‌هاند بيامرز‪ ،‬وکين‌های نسبت به مؤمنان در دلهايمان جننای مننده‪ ،‬پروردگننارا! تننو دارای‬
‫رأفت و رحمت فراوانی هستی‪.« ...‬‬

‫آيه چهارم‪:‬‬
‫یفرمايننننند‪   ﴿ :‬‬ ‫خداونننننند م ‌‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪﴾     ‬‬ ‫‪ ‬‬
‫)التوبه‪» (100 :‬پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار‪ ،‬و كسانی كه به نيكی از آنها‬
‫پيروی كردند‪ ،‬خداوند از آنها خشنود گشت‪ ،‬و آنها )نيز( از او خشنود شدند; و باغهايی از‬
‫بهشت برای آنان فراهم ساخته‪ ،‬كه نهرها از زيننر درختننانش جنناری اسننت; جنناودانه در آن‬
‫خواهند ماند; و اين است پيروزی بزرگ!«‬
‫﴿‪﴾5‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫یگويد‪ :‬خداوند بدون هرگننونه شننرطی از سننابقين راضننی گشننته ولننی بننرای‬ ‫ابن تيميه م ‌‬
‫تابعين شرط احسان را در نظر گرفته‪ ،‬و از جمله تبعيت بننا احسننان ايننن اسننت کننه از آنننان‬
‫اظهار رضايت نموده و برايشان طلب مغفرت نمود)‪ .(1‬آيات زيادي در كلم پاك الهي در‬
‫مورد اصحاب رسول آمده است كه در اينجا به همين آيات بسنده ميكنيم‪.‬‬

‫دليل عدالت صحابه در سنت پيامبرص‬


‫حديث اول‪ :‬ابوسعيد روايت کرده م ‌‬
‫یگويد‪ :‬ميان خالد بن وليد و عبدالرحمن بن‬
‫عوفس دعوايی ايجاد شده بود‪ ،‬خالد او را دشنام داد‪ ،‬پيامبرص وقتی شنيد فرمود‪» :‬ل‬
‫ُ‬
‫د‬
‫ح ٍ‬
‫ن أحدكم لو أنفق مثل أ ُ‬ ‫تسبوا أحدا ً من أصحابي؛ فإ ّ‬
‫مدّ أحدهم ول نصيفه«)‪ (2‬هيچ کدام از أصحاب من را‬ ‫ذهبا ً ما أدرك ُ‬
‫دشنام ندهيد‪ ،‬زيرا اگر يکی از شما به اندازه کوه احد طل انفاق کند به اندازه يک مشت‬
‫یرسد!!‪.‬ابن تيميه در کتاب »الصارم المسلول« م ‌‬
‫یگويد‪ ،‬و‬ ‫آنان و حتی نصف آن هم نم ‌‬
‫همچنين امام احمد و غيره هم گفتند‪ :‬هرکس با پيامبرص يک سال و يا يک ماه يا يک‬
‫روز مصاحبت نموده باشد و يا حتی در حالی که ايمان آورده او را ديده باشد جزو‬
‫اصحاب پيامبرص به حساب م ‌‬
‫یآيد‪ ،‬و به همان اندازه که با ايشان بوده درج‌هی مصاحبت‬
‫خواهد داشت‪.‬‬
‫حديث دوم‪ :‬پيامبرص به عمر‪ ‬فرمود‪» :‬وما يدريك لعل الله‬
‫اطلع علی أهل بدر فقال‪ :‬اعملوا ما شئتم فقد‬
‫غفرت لكم«)‪ .(3‬چه م ‍‬
‫یدانی‪ :‬شايد خداوند به اهل بدر اطلع داده که‬
‫یخواهيد انجام دهيد زيرا از‬
‫بر دلهايشان آگاه است و فروده‪ :‬هرچه م ‍‬
‫گناهانتان در گذشتم‪.‬‬
‫حديث سوم‪ :‬عمران بن حصين ‪ ‬گفته است که پيامبر فرمود‪» :‬خير‬
‫أمتي قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم« قال‬
‫)‪(4‬‬ ‫عمران‪» :‬فل أدري‪ ،‬أ َذَ َ‬
‫كر بعد قرنه قرنين أو ثلثًا«‬
‫بهترين مسلمانان امت من‪ ،‬کسانی هستند که در اين قرن با من زندگی‬
‫یگويد‪:‬‬
‫یآيند‪ ،‬عمران م ‍‬
‫یکنند سپس آنانی که بعد از اين قرن م ‍‬
‫م ‍‬
‫یدانم آيا پيامبر بعد از قرن خويش دو قرن را گفت يا سه قرن‪.‬‬
‫نم ‍‬
‫حديث چهارم‪ :‬ابوموسی اشعری ‪ ‬از پيامبر روايت کرده که فرمود‪:‬‬
‫ة للسماء فإذا ذهبت النجوم أتی أهل‬‫»النجوم أمن ٌ‬
‫ت أنا‬
‫السماء ما يوعدون‪ ،‬وأنا أمنة لصحابي‪ ،‬فإذا ذهب ُ‬
‫‪1‬‬
‫)( الصارم المسلول‪.572 :‬‬
‫)( البخاری‪ :‬کتاب‪ :‬فضائل أصحاب النبی ‪ ،‬باب قول النبی‪ :‬لو کنت متخذا ً‬ ‫‪2‬‬

‫ل‪ ،‬حدیث ‪ .3673‬ومسلم‪ :‬کتاب فضائل الصحابة‪ ،‬باب تحریم سب الصحابة‪،‬‬ ‫خلی ً‬
‫حدیث‪ 2541 :‬صحیح مسلم ‪.4/1967‬‬
‫‪3‬‬
‫)( صحیح البخاری‪ :‬فتح الباری ح‪ 3983 :‬و مسلم ح‪.2494 :‬‬
‫‪4‬‬
‫)( بخاری‪ ،‬ح‪ (3650) :‬ومسلم‪ ،‬ح‪ (2535) :‬و اين لفظ بخاري است‪.‬‬
‫﴿‪﴾6‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫أتی أصحابي ما يوعدون‪ ،‬وأصحابي أمنة لمتي‪ ،‬فإذا‬


‫ذهب أصحابی أتی أمتی ما يوعدون« )‪ .(1‬ستارگان براي‬
‫هها بروند آنچه به اهل آسمان‬
‫آسمان امين و سپر هستند وقتيكه ستار ‍‬
‫یآيد و آنهم قيامت است‪ ،‬و من امين امتم‬ ‫وعده داده شده بر سرشان م ‍‬
‫هستم وقتيكه بروم آنچه براي آنان وعده داده شده خواهد آمد و آنهم‬
‫فتنه می باشد‪» ،‬و از فتنه مرتد شدن بسياری از مسلمانان بعد از وفات‬
‫رسول الله ص بود ولی خداوند ابوبكر‪ ‬را مسخر نمود تا در مقابل آنها‬
‫بايستد و مانع شود«‪ ،‬و اصحاب من برای امتم امين هستند وقتيكه بروند‬
‫آنچه برايشان وعده داده شده بر سرشان خواهد آمد و آنهم فتنه و ظلم‬
‫و جور و باطل است‪.‬‬

‫حديث پنجم‪ :‬عمر بن خطاب ‪ ‬از پيامبر نقل کرده که فرمود‪:‬‬


‫»أكرموا أصحابي‪ ،‬فإّنهم خياركم«)‪.(2‬‬
‫حديث ششم‪ :‬واثله بطور مرفوع از پيامبر ص نقل م ‍‬
‫یکند که فرمود‪:‬‬
‫»ل تزالون بخير مادام فيكم من رآني وصحبنى‪ ،‬والله‬
‫من رآنى‬ ‫ل تزالون بخير مادام فيكم من رأی َ‬
‫وصاحبنى« )‪ (3‬مدام بر خير و نيکی خواهيد ماند‪ ،‬مادام که در ميان‬
‫شما کسی باشدکه من را ديده باشد و با من مصاحبت نموده باشد‪ ،‬بخدا‬
‫سوگند مدام بر خير خواهيد بود بشرطيکه ميان شما رأی و نظر کسی‬
‫که من را ديده باشد و با من همنشين بوده باشد وجود داشته باشد‪.‬‬
‫خلصه آنچه که گذشت‬
‫از آيات و احاديثی که ذکر کرديم در مورد مناقب صحابه ‪ ‬نتيجه‬
‫ل‪ :‬خداوند‪ ‬ظاهر و باطن آنان را تزکيه نموده‪ ،‬و بعنوان‬
‫یگيريم که‪ :‬او ً‬
‫م ‍‬
‫یتوان گفت که خداوند آنان را به بزرگترين‬
‫مثال برای تزکيه ظاهرشان م ‍‬
‫اخلق پسنديده توصيف کرده است اما در مورد باطن و درون آنان‪ ،‬اين‬
‫چيزی است که تنها مخصوص خداوند است و تنها او است که بر دلها و‬
‫یباشد‪ ،‬و خداوند از صداقت و درستی باطن اصحاب‬ ‫درون آنها آگاه م ‍‬
‫خبر داده است ‪.‬ثانيًا‪ :‬بسبب توفيقات الهی به بزرگترين امور خير چه‬
‫یدهد که از آنان راضی گشته و توبه‬
‫ظاهری و چه باطنی‪ ،‬خداوند خبر م ‍‬

‫‪1‬‬
‫)( صحیح مسلم‪ ،‬ح‪.(2531) :‬‬
‫‪2‬‬
‫)( امام احمد‪ ،‬نسائی وحاکم با سند صحیح ونگا‪ :‬مشکاه المصابیح‪.3/1695 :‬‬
‫ونگا‪ :‬مسند امام احمد‪ ،‬تحقیق احمد شاکر‪.1/112 :‬‬
‫‪3‬‬
‫هاند و‬
‫یشيبة‪ 12/178 :‬وابن أبی عاصم‪ 2/630 :‬در »السنة« روایت کرد ‍‬ ‫)( ابن اب ‍‬
‫طبرانی در الکبیر ‪ ،22/85‬و أبونعيم در معرفة الصحابة ‪ ،1/133‬و حافظ ابن‬
‫حجر در الفتح‪ 7/5 :‬سند آن را حسن دانسته‪ ،‬وهيثمي در مجمع الزوائد ‪،10/20‬‬
‫وطبراني با طرق بسيارى روايت كرده كه يكي از طريقها رجال آن صحيح است‪.‬‬
‫﴿‪﴾7‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫حسنی را داده است‪.‬ثالثا‪ :‬بعد‬


‫و انابه آنان را پذيرفته و به همه آنان وعدة ُ‬
‫از همه اينها طبيعی است که عصر آنان بهترين و خيرالقرون باشد و امين‬
‫اين امت باشند و به همين دليل اقتدای امت به آنان واجب است بلکه‬
‫یباشد‪» :‬عليكم بسنتى‬ ‫تنها راه رسيدن به بهشت همين طريقه م ‍‬
‫وسنة الخلفاء الراشدين المهديين من بعدي«)‪ .(1‬بر شما‬
‫واجب است که پيرو سنت و روش من و روش خلفای راشدين هدايتگر‬
‫بعد از من باشيد‪.‬‬

‫دشنام دادن صحابه و حکم آن‬


‫یشود و هر نوع حکم‬
‫سب و دشنام دادن صحابه به چند نوع تقسيم م ‍‬
‫خويش را دارد‪.‬‬
‫تعريف سب‪ :‬عبارت است از تنقيص شخصيت و ب ‍‬
‫یارزش جلوه دادن‪ ،‬و‬
‫های‬‫اين چيزی است که بوسيله دشنام دادن به مردم بعلت اختلف عقيد ‍‬
‫یشود‪ ،‬مانند لعن و تقبيح و غيره)‪ (2‬و سب و دشنام‬ ‫که دارند ايجاد م ‍‬
‫صحابه انواعی دارد که بعضی از آنها بدتر و شرشان بيشتر است‪ ،‬مانند‬
‫یدهند و بعضی هم بوسيله‬ ‫اينکه برخی بوسيله کفر و فسق دشنام م ‍‬
‫یدهند‪ .‬اين سب و‬ ‫امور دنيوی مانند بخل و ضعف رأی سب و دشنام م ‍‬
‫یشود‪ ،‬و يا به بعضی از آنها‪ ،‬و يا به يک نفر‬‫دشنامها يا به همه آنها داده م ‍‬
‫یشود‪ ،‬و اين فرد هم يا نصوص متواتر بر اثبات‬ ‫از آنان نسبت داده م ‍‬
‫یباشد‪ .‬حال تفصيل آن و بيان‬ ‫فضل او وجود دارد‪ ،‬و يا کمتر از آن م ‍‬
‫احكام آن را بطور مفصل خواهيم گفت‪ :‬کسی که کفر و يا فسق را به‬
‫برخی يا به تمام اصحاب نسبت دهد‪ ،‬هيچ گونه شکی نيست که چنين‬
‫یشود‪ ،‬و برای اين حکم دليلی وجود دارد که اهم آنرا ذکر‬ ‫فردی کافر م ‍‬
‫یکنيم‪ .‬مضمون اين گفتار اين است که ناقلن قرآن و سنت کافر و يا‬ ‫م ‍‬
‫هاند‪ ،‬و بدين صورت در قرآن و سنت شک و شبهه ايجاد‬ ‫فاسق بود ‍‬
‫یشود‪ ،‬زيرا طعن زدن در ناقل در واقع طعن زدن در منقول است‪.‬‬ ‫م ‍‬
‫یشود که بطور روشن از آنان‬ ‫همچنين در اين گفتار تکذيب نص قرآن م ‍‬
‫اظهار رضايت نموده و آنان را مورد ستايش قرار داده است‪ ،‬و نصوص‬
‫یباشند بطور قطعی‬ ‫قرآنی و احاديث که دال بر افضليت اصحابش م ‍‬
‫یکند)‪.(3‬‬
‫چنين علمی را حاصل م ‍‬

‫‪1‬‬
‫)( »امام احمد‪ 127 – 4/126 :‬واصحاب سنن ودارمی این حدیث را روایت‬
‫هاند‪ .‬نگا‪ :‬جامع العلوم‬
‫هاند‪ ،‬و جماعتی از محدثین این حدیث را صحیح دانست ‍‬
‫کرد ‍‬
‫ه‪ .‬و نگاه‪:‬‬
‫والحکم‪ :‬ابن رجب حدیث‪ (38) :‬ص‪ ،387 :‬دارالفرقان‪ ،‬طبع اول ‪‍ 1411‬‬
‫الرواء حديث )‪.(8/107 ،(2544‬‬
‫‪2‬‬
‫)( الصارم المسلول ‪.561‬‬
‫‪3‬‬
‫)( الرد علی الرافضة‪ :‬ص ‪.19‬‬
‫﴿‪﴾8‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫وکسی که علم قطعی حاصل از قرآن و سنت را رد نمايد کافر‬


‫است‪.‬در اين سب و دشنام اذيت و آزار پيامبروجود دارد‪ ،‬چون اينان‬
‫اصحاب و ياران نزديک و مخصوص او بودند‪ ،‬دشنام دادن به نزديکان و‬
‫یدانيم که اذيت‬ ‫تآور است‪ ،‬و م ‍‬ ‫افراد مخصوص انسان بدون شک اذي ‍‬
‫کردن پيامبرصکفر است‪.‬‬
‫یگويد‪ :‬و اگر کسی از اين‬ ‫خالسلم ابن تيميه در تبيين اين حکم م ‍‬ ‫شي ‍‬
‫هاند‪،‬‬
‫تجاوز کند و گمان ببرد که اصحابش بعد از وفات پيامبرص مرتد گشت ‍‬
‫یرسند‪ .‬و يا اينکه بگويد همه اصحابش‬ ‫بجز تعدادی که به بيست نفر نم ‍‬
‫هاند‪ ،‬اين بدون شک کافر است‪ ،‬چون تکذيب نص قرآن را‬ ‫فاسق بود ‍‬
‫کرده که در چندين موضع اصحابش را ستوده و از آنان اظهار رضايت‬
‫نموده است‪ ،‬بلکه هر کس از کافر شدن اينها به خود شک راه دهد او نيز‬
‫یگويد‪ :‬کفر اينها بطور‬ ‫یدهد تا آنجا که م ‍‬‫یشود‪ .‬و اين را ادامه م ‍‬ ‫کافر م ‍‬
‫یتوان نتيجه گرفت‪ ،‬از‬ ‫یشود ‪ .‬پس م ‍‬
‫)‪(1‬‬
‫اضطرار از دين اسلم معلوم م ‍‬
‫آنجايی که اين دو خليفه راشده يعنی عمر‪ ‬و علی‪ ‬افراد را به تهمت‬
‫یزنند تنها بخاطر اينکه آنان را بر ابوبکر و يا ابوبکر و عمر‬ ‫افتراء حد م ‍‬
‫هاند‪ .‬در حالی که تفضيل دادن کسی بر ديگری نه سب است‬ ‫تفضيل داد ‍‬
‫و نه دشنام!! از اين حکم بايد دانسته شود حکم سب و دشنام آنان‬
‫چگونه خواهد بود؟!)‪.(2‬‬

‫مالمؤمنين عايشهل‬
‫حکم سب ا ‌‬
‫مالمؤمنين عايشه را به چيزی سب نمايد که خداوند در‬ ‫اما کسی که ا ‍‬
‫قرآن او را تبرئه و پاکی او را اعلم نموده است‪ ،‬بدون خلف کافر‬
‫هاند بدون هرگونه‬ ‫یشود‪ .‬و بر اين حکم ائمه بطور اجماع حکم نمود ‍‬ ‫م ‍‬
‫اختلف نظری! از امام مالک روايت شده که فرمود‪ :‬هر کس ابوبکرس‬
‫یشود و هر کس عايشه را سب نمايد کشته‬ ‫را دشنام دهد حد زده م ‍‬
‫خواهد شد‪ ،‬پرسيدند چرا؟ فرمود‪ :‬هر کس او را متهم نمايد با قرآن‬
‫مالمؤمنين وجود دارند‪،‬‬ ‫مخالفت ورزيده)‪ (3‬دليلی که بر کفر بودن سب ا ‍‬
‫صريح و ظاهر هستند از جمله‪:‬‬
‫یفرمايد‪ :‬اين‬
‫یکند که م ‍‬ ‫ل‪ :‬آنچه که امام مالک به آن استدلل م ‍‬
‫او ً‬
‫تکذيب قرآن است که بطور صريح و روشن برائت عايشه را اعلم کرده‬
‫قالقول‬
‫یگويد‪ :‬تمام علماء متف ‍‬
‫و تکذيب قرآن کفر است‪ .‬ابن کثير م ‍‬
‫هستند که هر کس عايشه را به چيزی که در قرآن برائتش آمده متهم‬
‫نمايد کافر است‪ ،‬چون چنين کسی مخالف قرآن است)‪.(4‬‬
‫‪1‬‬
‫)( الصارم المسلول ‪.587 – 586‬‬
‫‪2‬‬
‫)( )الصارم المسلول ص ‪.(586‬‬
‫‪3‬‬
‫)( )الصارم المسلول ص ‪ .566 ،566‬نگا‪ :‬المحلى ‪.(415 ،11/414‬‬
‫‪4‬‬
‫)( )تفسیر ابن کثير‪ (3/276 :‬نزد آيه ‪23‬سوره النور‪ .‬و در البداية والنهاية ‪،8/95‬‬
‫دار الكتب العلمية اجماع علما بر آن است‪.‬‬
‫﴿‪﴾9‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ینويسد‪ :‬فرموده‬‫ابن حزم در توضيح و تعليق بر قول امام مالک م ‍‬


‫یشود‪،‬‬‫امام مالک صحيح است چون اين دشنامها سبب مرتد گشتن او م ‍‬
‫چون خداوند را تکذيب نموده است)‪.(1‬‬
‫ثانيًا‪ :‬اين اتهام باعث تنقيص شخصيت پيامبرص م ‍‬
‫یشود که قرآن در‬
‫چند مورد به آن اشاره فرموده‪ ،‬از جمله‪» :‬كسانی كه زنان پاكدامن و‬
‫بیخبر )از هرگونه آلودگی( و مؤمن را متهم میسازند«‪ .‬ابن عباسس به‬
‫یگويد‪ :‬اين در شأن عايشهل و همسران پيامبرص‬ ‫هنگام تفسير اين آيه م ‍‬
‫یباشد و اين مبهم و قابل توبه نيست‪ ،‬ولی هر کس يک زن مؤمن را‬ ‫م ‍‬
‫یگويد که‬ ‫یدهد ‪ ...‬در ادامه م ‍‬‫قذف نمايد خداوند راه توبه را به او م ‍‬
‫مردی در جلسه خواست بلند شود و برای تفسير زيبايش صورت ابن‬
‫عباسس را ببوسد)‪ .(2‬ابن عباسب توضيح داده که اين آيه در مورد کسانی‬
‫نازل شده که عايشهل و همسران پاک پيامبرص را قذف نمودند‪ ،‬چون‬
‫یباشد‪ ،‬و هر کس زن کسی را‬ ‫قذف آنان طعن و دشنام به پيامبرص م ‍‬
‫متهم کند در واقع همسرش را مورد اذيت و آزار قرار داده است‪،‬‬
‫همانگونه که باعث عار و ننگ است برای پسرش‪ ،‬چون نسبت ناپاکی را‬
‫یتوان به یک مرد‬ ‫به همبسترش داده که این بزرگترین آزاری است که م ‍‬
‫یشد‪.‬‬‫رساند‪ ،‬حتی چنین تهمتی اگر به خودش نسبت داده م ‍‬
‫یگويد هرکس اتهام ناپاکی را به‬ ‫شيخ محمد بن عبدالوهاب ‪ :‬م ‍‬
‫مالمؤمنين عايشه مطهرهل نسبت دهد‪ ،‬او از زمره عبدالله بن ابی‬ ‫ا ّ‍‬
‫یباشد‪» .‬آنها كه خدا و پيامبرشص را آزار‬ ‫سلول سردسته منافقين م ‍‬
‫میدهند‪ ،‬خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته‪ ،‬و‬
‫برای آنها عذاب خواركنندهای آماده كرده است«‪.‬‬
‫حکم سب و دشنام دادن به بقيه امهات المؤمنين‪:‬‬
‫فنظر دارند ولی‬‫علماء نسبت به قذف بقيه همسران پيامبرص اختل ‍‬
‫هاند اين است که گوينده آن کافر‬
‫قول راجحی که اکثر علماء پذيرفت ‍‬
‫است‪ ،‬چون کسی که قذف شده است همسر پيامبرص است و بخاطر او‬
‫است که خشمگين شده‪ ،‬زيرا عايشهل همسر پيامبرص است و با بقيه‬
‫همسرانش برابر است)‪ .(3‬چون در بقيه ازواج پيامبرص هم تنقيص‬
‫یباشد)‪ .(4‬اين احکام را در مبحث حکم قذف عايشه‬ ‫شخصيت او در کار م ‍‬
‫لبيان نموديم‪ ،‬ولی حکم سب و دشنام بقيه زنان پيامبرص به دشنامی‬
‫غير از آنچه ذکر شد حکم قذف و سب بقيه اصحابش است با تفصيلی‬
‫که گذشت‪.‬‬

‫ديدگاه تشيع در مورد اصحابش‪ ،‬اهل بيت واهل سنت‬


‫‪1‬‬
‫)المحلی ‪.(11/415‬‬ ‫)(‬
‫‪2‬‬
‫نگا‪ :‬ابن جرير‪ 83 /18 :‬و ابن کثیر‪.3/277 :‬‬ ‫)(‬
‫‪3‬‬
‫البداية و النهایة ‪.(8/95‬‬ ‫)(‬
‫‪4‬‬
‫)الشفا ‪ (2/1113‬و نگا‪ :‬الصواعق المحرقة ص ‪ .387‬والمحلى‪.11/415 :‬‬ ‫)(‬
‫﴿‪﴾10‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫هنگامي كه ما كتب معتبر شيعيان را ميخوانيم و به اقوال فقهاء و‬


‫مجتهدين ايشان برميخوريم و ميبينيم كه يگانه دشمن شيعه‪ ،‬اهل سنت‬
‫هستند‪ ،‬لذا اسماء و القاب زيادي براي آنان گذاشته‪ ,‬گاهي عامه گاهي‬
‫يكنند‪ ،‬هنوز بعضي‬ ‫نواصب و گاهي با نامهاي ديگري به آنها اشاره م ‍‬
‫شيعيان معتقدند كه اهل سنت دم دارند‪ ،‬و اگر كسي خواسته باشد يكي‬
‫را دشنام دهد‪ ،‬و خشم خودش را براو فرونشاند‪ ،‬ميگويد‪» :‬استخوان‬
‫سني در گور پدرت باد«‪» ،‬ياعمر« و از اين قبيل حرفها!‪ .‬علت اين امر‬
‫يدانند كه اگر هزار‬
‫آنست كه اين گروه سني را بقدري نجس و پليد م ‍‬
‫يشود‪.‬‬ ‫بارهم شست وشو داده شود نجاستش از بين نميرود و پاك نم ‍‬
‫واين اعتقاد بيشتر شيعيان است‪ ،‬لذا فقهاي تشيع‪ ,‬سني را در رديف‬
‫كافر و مشرك و حتي خنزير شمرده و آنرا جزو چيزهاي نجس معرفي‬
‫يكنند واجب است كه‬ ‫كرده اند! به همين دليل است كه هر كاري آنان م ‍‬
‫عكس آنان عمل كرده شود‪.‬‬

‫واجب بودن اختلف با اهل سنت‪:‬‬


‫شيخ صدوق از علي بن اسباط روايت ميكند كه گفت به امام رضا؛‬
‫گفتم‪:‬گاهي مسئله اي پيش ميآيد كه فهميدن آن لزم است‪ ،‬و در شهري‬
‫كه من هستم كسي از شيعيان شما نيست كه از او فتوي بگيرم‪ ،‬امام‬
‫فرمودند‪ :‬نزد فقيه همان شهر برو و از او فتوي بخواه‪ ،‬هرچه جواب داد‬
‫بر عكس آن عمل كن كه حق در همين است‪) .‬عيون أخبار الرضا‬
‫‪1/275‬چاپ تهران(‪ .‬از حسن بن خالد روايت شده كه گفت‪ :‬از امام‬
‫رضا؛ نقل گرديده كه فرمودند‪ :‬شيعيان ما كساني هستند كه حرف ما را‬
‫ميپذيرند‪ ،‬و بادشمنان ما مخالفت ميكنند‪ ،‬كسي كه چنين نباشد از‬
‫مانيست‪).‬الفصول المهمة ‪ 225‬چاپ قم( مفضل بن عمر از امام صادق؛‬
‫روايت كرده كه فرمودند‪ :‬دروغ ميگويد كسي كه مدعي است ازشيعيان‬
‫ماست‪ ،‬در حالي كه به ريسمان غير ما چنگ زده است‪) .‬الفصول المهمة‬
‫ص ‪(225‬‬
‫موافقت با اهل سنت جايز نيست‬
‫اين عنوان بابي است كه حرعاملي در كتاب خودش وسائل الشيعة‬
‫بسته است‪ ،‬ميفرمايد‪ :‬احاديث در اين باره متواتراست از جمله قول‬
‫امام صادق؛ در باره دو حديث متعارض كه فرمودند‪:‬آنها را با روايات‬
‫عامه)مراد اهل سنت است( مطابقت دهيد‪ ،‬آنچه با روايات آنان موافق‬
‫بود‪ ,‬تركش كنيد وآنچه با روايات آنان مخالف بود به آن عمل‬
‫كنيد‪.‬همچنين فرمودند‪ :‬هرگاه دو حديث متعارض به شما رسيد‪ ،‬به آنچه‬
‫مخالف آنهاست عمل كنيد‪ .‬نيزفرمودند‪ :‬به آنچه خلف عامه است عمل‬
‫كن‪،‬وفرمود‪ :‬آنچه مخالف عامه باشد سعادت درآن است همچنين‬
‫فرمودند‪ :‬بخدا سوگند هرگز خداوند در پيروي از غير ما براي كسي هيچ‬
‫خيري نگذاشته است‪،‬كسيكه موافق ما عمل كند مخالف دشمن ماست‪،‬و‬
‫كسيكه درگفتارياكرداري موافق دشمن ما باشد نه او ازماست ونه ما از‬
‫﴿‪﴾11‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫او هستيم‪.‬امام رضا؛ فرمودند‪:‬هرگاه دو حديث را متعارض يافتيد‪ ،‬ببينيد‬


‫كدام يك باعامه مخالف است به آن عمل كنيد‪ ،‬و آنچه با روايات آنان‬
‫موافق بود آنرا بگذاريد‪ .‬همچنين از قول امام صادق؛ نقل شده كه ‪ :‬بخدا‬
‫قسم جز استقبال قبله در نزد آنها چيزي از حق نمانده است‪).‬الفصول‬
‫المهمة ص ‪(326-325‬حر عاملي در باره اينگونه روايات ميفرمايد‪ :‬ازحد‬
‫تواترگذشته است‪ ,‬تعحب است كه بعضي متأخرين خيال كرده اند كه‬
‫دليل ما در اينجا خبر واحد است‪ .‬همچنين ميفرمايد‪ :‬آنچه از اين احاديث‬
‫متواتره ثابت ميشود اين است كه اكثر قواعد اصولي اي كه در كتب‬
‫عامه وجود دارد باطل است‪) .‬الفصول المهمة ‪(326‬‬
‫با عامه )اهل سنت( مشترك نيستيم‪:‬‬
‫نعمت الله جزائري ميگوید‪ :‬ما با آنان در هيچ اصلي مشترك نيستيم‪.‬‬
‫نه در إله‪ ,‬نه در پيامبر و نه در امام‪ ،‬زيرا آنها معتقدند پروردگارشان ذاتي‬
‫است كه پيامبرش محمد و خليفه اش ابوبكر است‪ ،‬در حالي كه ما چنين‬
‫خدايي را قبول نداريم و نه چنين پيامبري را ) ل نقول بهذا الرب‬
‫ول بذلك النبي( پروردگاريكه خليفه پيامبرش ابوبكر باشد خداي‬
‫مانيست وآن پيامبرهم پيامبر ما نيست )إن الرب الذى خليفة‬
‫نبيه ابوبكر ليس ربنا ول ذلك النبي نبينا( )النوار‬
‫النعمانية ‪ 2/278‬باب نور في حقيقة دين المامية‬
‫والعلة التي من أجلها يجب الخذ بخلف ما تقوله‬
‫العامة(‪ .‬شيخ صدوق ازابواسحاق ارجاني روايت ميكند كه گفت‪ :‬امام‬
‫صادق؛ فرمودند‪ :‬آيا ميداني چرا به شما دستور داده شده برخلف اهل‬
‫سنت عمل كنيد؟ گفتم نميدانم فرمود ‪ :‬زيراكه علي؛ هيچ كاري نبوده كه‬
‫انجام دهد مگر اينكه امت با او مخالفت ميكرد‪ ،‬تا اينكه امر او را باطل‬
‫كنند‪ ،‬از آنچه نميدانستند از اميرالمؤمنين؛ ميپرسيدند‪ ،‬اما هرچه ايشان‬
‫فتوا ميداد آنها ازپيش خودشان براي آن ضدي ميتراشيدند‪ ،‬تا اينكه حق‬
‫را براي مردم وارونه جلوه دهند‪) :‬أتدري لم أمرتم بالخذ‬
‫بخلف ما تقوله العامة فقلت‪ :‬ل ندري‪ ،‬فقال‪ :‬إن عليا‬
‫لم يكن يدين بدين إل خالف عليه المة! إلى غيره‬
‫إرادة لبطال أمره وكانوا يسألون أميرالمؤمنين س‬
‫عن الشيء الذي ليعلمونه فإذا أفتاهم جعلوا له ضدا‬
‫من عندهم ليلبسوا علي الناس( ‪).‬علل الشرائع ص ‪531‬چاپ‬
‫ايران(‬
‫يشود‪ ،‬فرض كنيم كه در مسئله اي حق با عامه‬
‫اينجا سؤالي مطرح م ‍‬
‫است آيا با اين وجود واجب است كه برخلف قول آنان عمل كنيم؟‬

‫دشمني با صحابهش‪:‬‬
‫﴿‪﴾12‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫دشمني با اهل سنت امر تـازه اي نيسـت بلكـه ريشـه بسـيار طـولني‬
‫دارد حتي بــه قــرن اول ميرســد‪ ،‬يعنــي بــاخود صــحابه پيامبرص ـكه شــيعه‬
‫معتقد است همــه آنــان از دائره اســلم خارجنــد! بجزســه نفــر كــه ثقة‬
‫السلم كلينــي دركتــاب كــافي خــود آنهــا را اســتثناء كــرده اســت چنــانكه‬
‫ميفرمايد‪ :‬همه مردم بعداز پيامبر ص مرتد شدند بجزسه نفر‪ ،‬مقــداد بــن‬
‫اسود‪ ،‬سلمان فارسي و ابوذرغفاري‪) .‬روضــة الكــافي ‪.(8/246‬حــال ايــن‬
‫چه معمايي است‪ ,‬بنا به قول شهيد مولنـا محمـد عمــر ســربازي آيـا ايـن‬
‫قابل حل ميباشد كه امروزه در دانشگاهها و حوزه هــاي اســلمي ضــريب‬
‫قبولي حدود ‪ 70‬تا ‪ 90‬درصد ميباشد‪ ,‬آنگاه مكتب رسول الله ص فقط ‪3‬‬
‫شاگرد را بعد از ‪ 23‬سال نبوت به جامعه تحويــل داده اســت!!! ؟! يعنــي‬
‫دستاورد پيامبرص در تمام بيست و ســه ســال زنــدگي رســالت و دعــوت‬
‫فقط همين ســه نفــر بــوده اســت؟ چــرا پيــامبر عظيــم الشــان اســلمص‬
‫باچنين مشــكلي مــواجه شــدند؟! اگــر از يهــود بپرســند كــه در ديــن شــما‬
‫بهترين افراد پس از پيامبر شما چه كساني هســتند خواهنــد گفــت‪ :‬يــاران‬
‫حضرت موسي؛‪ ،‬نصاري خواهند گفت ‪:‬حواريون حضرت عيسي؛‪،‬ولي اگر‬
‫از شيعيان بپرسند كــه بــدترين افــراد درديــن شــما پــس از پيــامبرص چــه‬
‫كساني هستند ؟ خواهند گفت‪ :‬اصحاب پيامبرص براستي من از اين معما‬
‫سردر نميــآورم‪ ،‬بزرگــترين اصــحاب پيامبرص ـكه در واقــع ديــن را پــس از‬
‫رحلت ايشان نه تنها حفاظت كه از آن دفاع كردند و آنرا تا اقصــي نقــاط‬
‫جهان رساندند‪ ،‬مورد بــدترين حملــه هـا قــرار گرفتــه انــد‪.‬حــتي همســران‬
‫پيــامبرص كــه اهــل بيــت درجــه اول ايشــان هســتند وطبــق فرمــان الهــي‬
‫مــادران ﴿‪) ﴾ ‬الحـــزاب‪ (6/‬از‬
‫تــوهين و ناســزا محفــوظ نمانــده انــد‪ ،‬لــذا در دعــاي معــروف تشــيع كــه‬
‫بنام‪$‬دعاي صنمي قريش‪ #‬شــهرت دارد و دركتــب معتبرايشــان از قبيــل‬
‫بحــار النــوار و مفتــاح كفعمــي و غيــره درج گرديــده چنيــن آمــده اســت‬
‫)اللهششم العششن صششنمى قريششش وجبتيهمششا وطاغوتيهمششا‬
‫وابنتيهما( كه منظوراز دوصنم قريش و دو جّبت و دو طاغوت ابــوبكر‬
‫و عمرب پدر زنان پيامبرص و منظور از ابنتبهما عائشــه و حفصــه –ســلم‬
‫الله عليهم اجمعين ‪ -‬همسران پيامبرص هستند‪ .‬از حمزه بن محمد طيــار‬
‫نقل شده كه فرمود‪ :‬در مجلس امام صادق؛ بوديم كــه صــحبت از محمــد‬
‫پسر ابوبكر بميان آمد فرمودند‪“ :‬خدايش رحمت كند”‪ ،‬روزي خطــاب بــه‬
‫اميــر المــؤمنين؛ فرمــود‪“ :‬دســتتان را بدهيــد كــه بــا شــما بيعــت كنــم”‪،‬‬
‫پرسيدند‪ :‬مگربيعت نكرده اي؟ فرمود‪ :‬چرا بيعت كرده ام ولي براي امــر‬
‫ديگري ميخواهم بيعت كنم‪ ،‬اميرالمؤمنين دستشان را دراز كردند‪ ،‬محمــد‬
‫دســت حضــرت اميــر را گرفــت وفرمــود ‪ ) :‬أشششهد انششك امششام‬
‫مفترض طاعته و أن أبي فى النار( گواهي ميــدهم كــه شــما‬
‫امام واجب الطــاعت هســتي و پــدرم در دوزخ اســت‪).‬رجــال كشــي ص‪/‬‬
‫‪ .(61‬از شعيب نقل گرديده كه امــام صــادق؛ فرمودنــد‪ :‬هيــچ خــانواده اي‬
‫نيست مگر اينكه درآنها شــخص نجيــبي از خودشــان وجــود دارد‪ ،‬و نجيــب‬
‫﴿‪﴾13‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ترين شخص از بدترين خانواد‪ ،‬محمد بن ابــوبكر اســت‪) .‬رجــال كشي ص‪/‬‬
‫‪ .(61‬علوه بــرآن ايــن واقعيــت را حــد أقــل مــا ايرانيــان ميــدانيم كــه‬
‫درشهركاشان زيارتي است كه به نام بابا شجاع شهرت دارد و بسياري از‬
‫مردم از دور و نزديك براي ديدن اين زيــارت ميآينــد‪ ،‬تقريبــا چيــزي شــبيه‬
‫قبر سرباز گمنامي است كه در بعضي كشــورهاي غربــي وجــود دارد ايــن‬
‫قبرخيالي گويا قبر ابولؤلؤ مجوسي قاتل عمر بن خطابس اســت‪ ،‬بــر درو‬
‫ديــواراين زيــارت كلمــاتي از قبيــل مــرگ برابــوبكرمرگ بــر عمــر مــرگ‬
‫برعثمان را ميتوانيد مشاهده كنيد‪.‬‬
‫كليني از امام باقر؛ روايت ميكند كه فرمودند‪ :‬شيخين ‪ -‬ابوبكر و‬
‫عمرب‪ -‬در حالي از دنيا رفتند كه آنچه با اميرالمــؤمنين كــرده بودنــد بيــاد‬
‫نياوردند و ازآن توبه ننمودند‪ ،‬لعنت خدا و فرشتگان و همــه مــردم برآنـان‬
‫باد‪).‬روضة الكافي ‪ .(8/246‬و اما عثمان بن عفان كه دو دخــتر پيــامبرص‬
‫را به همسري گرفته بود‪ ،‬از علي بــن يــونس بياضــي روايــت اســت كــه ‪:‬‬
‫عثمان نامرد بود كه با او بازي مي شد‪) .‬الصــراط المســتقيم ‪ .(2/30‬امــا‬
‫عائشهل همسر پيامبرص كه چنــد آيــه از ســوره نــور در إثبــات پاكــدامني‬
‫ايشان نازل شد‪ ،‬ابن رجب البرسي ميگويد‪" :‬عائشه چهل دينار از خيــانت‬
‫جمع كرده بود‪).‬مشارف انـوار اليقيـن ص‪ (86/‬سـؤال اينجاسـت كـه اگـر‬
‫خلفاي سه گانه داراي چنين صفاتي بودند‪ ،‬پس چرا اميرالمؤمنين؛ با آنان‬
‫بيعت كرد‪ ،‬و چرا در تمام مدت خلفت آنان به عنوان يك وزير مشــاور بــا‬
‫آنان همكاري كرد‪ ،‬آيا از آنان ميترسيد‪ .‬آيــا ايــن عمــل او مخــالف دســتور‬
‫الهــــــــــــي نيســــــــــــت؟ ﴿‪  ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪) ﴾‬المائدة‪$ (2/‬و یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و‬
‫‪‬‬
‫پرهیزکاری یاری نمایید‪ ،‬و یکدیگر را بر گناه و تجاوز یاری ندهید‪.#‬‬
‫آيا اين كار حضرت تعاون با اثم و عــدوان نيســت؟ و چــرا دخــترش ام‬
‫كلثوم را بــه ازدواج عمــرس داد در حــالي كــه عمــرس چنيــن بيمــاري اي‬
‫داشت‪ ،‬يا اينكه اميرالمــؤمنين ازايـن بيمـاري عمــرس اطلع نداشــت امــا‬
‫نعمــت اللــه جــزائري اطلع پيــدا كــرد!؟‪ .‬فقــط انــدكي فكــر و تأمــل لزم‬
‫است‪ ،‬مسأله بسياي روشن است بشرطيكه كسـي بخواهــد از عقــل كــار‬
‫بگيرد‪.‬‬
‫كليني حديث نقل ميكندكه‪ :‬جز شيعيان ما همه مردم نطفة زنا هستند‪.‬‬
‫)روضة الكافي ‪.(8/135‬به همين علت است كه علماي تشيع خون و مــال‬
‫سني ها را مباح دانســته انــد‪ .‬از داود ابـن فرقــد روايــت اســت كــه گفــت‬
‫خدمت امام صادق؛ عــرض كــردم كـه نظــر شــما در بــاره كشــتن ناصــبي‬
‫چيست؟ فرمودند‪ :‬حلل الدم است‪،‬ولي ميترســم بــه توضــرري برســانند‪،‬‬
‫اگر بتواني او را زير ديوار كني يا در آب غرق كني كه برعليــه تــو گــواهي‬
‫ندهــد ايــن كــار را بكــن‪) .‬وسششائل الشششيعة ‪ ،18/463‬بحــار النــوار‬
‫‪.(27/231‬‬
‫خلصه اين بخش را بــا مطلــبي جــامع و مهــم از نعمــت اللــه جــزائري‬
‫درباره حكم نواصب بپايان ميبرم‪ ،‬كه ميگوید‪:‬آنها به اجماع علمــاي شــيعه‬
‫﴿‪﴾14‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫امامي كافر و نجس هستند و از يهود و نصاري بدترند‪ ،‬از علمات ناصــبي‬
‫اين است كه غير علي را در امــامت بــر او مقــدم دارد‪).‬النــوار النعمانيــة‬
‫ص‪206/‬و ‪(207‬‬

‫خلصه گفتار‬
‫پس اعتقاد ما به عدالت صحابهش مستلزم عصمت نيست‪ ،‬بلکه‬
‫یباشد‪ .‬و ماحصل آن به گروهی‬ ‫عدالت يعنی استقامت سيره و دين م ‍‬
‫یگردد که متحمل تقوی و پرهيزگاری هستند تا اينکه‬ ‫راسخ در نفس بر م ‍‬
‫یشود؛ تازه شرط نيست که انسان‬ ‫ثقه و اعتبار به صداقت آنها ايجاد م ‍‬
‫از همه گناهان معصوم باشد)‪.(1‬‬
‫با وجود همه اينها واجب است از ذکر معايب آنان زبان فرو بنديم و‬
‫اگر ضرورتا ً نياز بود آن را بازگو کنيم بايد در مقابل آن منزلت و مقام آن‬
‫صحابی‪ ،‬توبه‪ ،‬جهاد و سوابق ايمانی او را هم در کنارش بياوريم‪ ،‬مثل ً اين‬
‫ظلم خواهد بود اشتباه حاطب بن بلتعه ‪ ‬را بياوريم ولی ذکری از‬
‫های که او کرده است نياوريم)‪.(2‬‬ ‫توب ‍‬
‫انسان بخاطر اشتباه کوچکی که مرتکب شده و در طول زندگی‬
‫یشود‪ ،‬بلکه در اينجا به انتهای‬ ‫خويش از آن توبه کرده باشد سرزنش نم ‍‬
‫یرود‪ ،‬تازه اگر‬‫یشود و اوايل زندگی از بين نم ‍‬ ‫زندگی نگاه کرده م ‍‬
‫حسنات و مناقب بزرگی هم داشته باشد و کسی او را تزکيه ننمايد‪ ،‬پس‬
‫چگونه اگر پروردگارش او را مورد تزکيه قرار داده باشد که از دلش آگاه‬
‫است؟!‬
‫آري‪ ،‬كساني كه درتمامي ميدانهاي دعوت وجهاد در كنار پيامبر‬
‫ايستاده بودند! وپيامبرص را در طول ‪ 23‬سال نبوت ياري كردند اينگونه‬
‫مورد توهين و سب قرار ميگيرند‪».‬پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در‬
‫ايمان بر ما پيشی گرفتند بيامرز‪ ،‬و در دلهايمان حسد و كينهای نسبت به‬
‫مؤمنان قرار مده! پروردگارا‪ ،‬تو مهربان و رحيمی!«‪ .‬وما علينا إل‬
‫البلغ‪....‬‬

‫‪1‬‬
‫)( المستصفى‪ :‬الغزالي ‪ ،1/157‬و براى توضيح بيشتر نگا‪ :‬منهج النقد عند‬
‫المحدثين‪ :‬العظمي ‪ 23‬ـ ‪.29‬‬
‫‪2‬‬
‫ینعیم ‪ .341 ،340‬ومنهاج السنة ‪.6/207‬‬ ‫)( المامة‪ ،‬أب ‍‬
‫﴿‪﴾15‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫مبحث دوم‬
‫مختصری در مورد تقیه‬

‫در اینجا لزم میدانم مطالبی هر چند کوتاه در مورد بحث تقیه خــدمت‬
‫شما دوستان عزیز عارض شوم‪.‬این مبحث در قرآن از آیــه ‪ 28‬ســوره آل‬
‫عمـــران ثـــابت میشـــود‪ .‬خداونـــد عظیـــم الشـــان میفرمایـــد‪ ﴿ :‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪  ‬‬ ‫‪   ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪$ ﴾   ‬مؤمنان نباید کافران را بــه جــای اهــل ایمــان‪،‬‬
‫سرپرست و دوست بگیرند؛ و هر کس چنین کنــد در هیــچ پیونــد و رابطــه‬
‫ای با خدا نیست مگر آنکه از ایشان پرهیز کند‪ ،‬پرهیز کردنی و خـدا شـما‬
‫را از ]عــذاب[ خــود بــر حــذر مــی دارد‪ ،‬و بازگشــت ]همــه[ بــه ســوی‬
‫خداست‪#‬‬

‫دید گاه تشیع‪:‬‬


‫در تفسیر نمونه) ج ‪ (2/372‬در ذیل این آیه چنین می آید‪ :‬در این‬
‫جمله قرآن استثنائی موجود می باشد و آن اینست که در مورد تقیه‬
‫مانعی موجود ندارد که مسلمانان با افراد بی ایمان بخاطر حفظ جان‬
‫خود و مانند آن ابراز دوستی کنند و پس در آخر این آیه با دسپیگر با دو‬
‫جمله ﴿‪ ﴾   ‬و ﴿‪‬‬
‫‪ ﴾   ‬حکم فوق را تایید میکند‪ ،‬نخست اینکه‬
‫خداوند شما را از مجازات و خشم خود بر حذر میدارد و دیگر اینکه‬
‫بازگشت همه بسوی خداست و چنانچه طرح دوستی با دشمنان حق‪،‬‬
‫بریزید بزودی نتیجه عمل خود را خواهید یافت‪ .‬درست است گاهی‬
‫انسان بخاطر هدفهای عالیتر‪ ،‬حفظ شرافت و کوبیدن باطل و بیان حق‬
‫حاضر است از جان عزیز خود بگذرد‪ ،‬اما هیچ انسانی حاضر نیست‬
‫بخاطر هدفهای اندک جان خود را بخطر بیاندازد‪ .‬نکته ای که کامل باید به‬
‫آن توجه داشت این است که تقیه در همه جا یک حکم ندارد‪ ،‬بلکه گاهی‬
‫واجب و گاهی حرام می باشد‪ .‬وجوب تقیه در صورتی است که بدون‬
‫فایده ای جان انسان بخطر بیفتد‪ ،‬اما در صورتی که تقیه موجب ترویج‬
‫باطل و گمراه ساختن مردم و تقویت ظلم وستم گردد‪ ،‬حرام وممنوع‬
‫میباشد‪.‬‬

‫دیدگاه اهل سنت‪:‬‬


‫﴿‪﴾16‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫در تفسیر تبین الفرقان از علمه شهید مولنا محمد عمر سربازی‬
‫)رحمه الله( اینگونه بیان شده است که‪ :‬لفظ تقه به معنای نجات دادن‬
‫است‪ ،‬بر وزن قضاه که قاعده آن در صرف مثل قضات است‪ .‬در کل‬
‫تقیه به معنای ترسیدن‪ ،‬نجات دادن و پرهیز کردن است‪ .‬در باره تقیه و‬
‫مراتب آن علماء سه گره میباشند‪.‬‬
‫‪ -1‬این گروه منکر تقیه بوده آن را بطور قطع رد میکنند‪ ،‬حال به هر‬
‫نوع میخواهد باشد‪) .‬مذهب خوارج(‬
‫‪ -2‬این گروه بر عکس گروه اول به آن خیلی اهمیت قائل میشوند و‬
‫آن را جزء عقاید مهم مذهبی خود میدانند‪) .‬اهل تشیع(‬
‫‪ -3‬گروه سوم اهل سنت می باشند که قائل اند تقیه همچون مدارات‬
‫به سه صورت جائز و یک صورت ممنوع میباشد‪.‬‬
‫اقسام مدارات‬
‫مدارات به چهار قسمت تقسیم میشود‪:‬‬
‫‪ -1‬بخش اول یعنی مدارات کردن بخاطر دفع ضرر و زیان‪ ،‬ظاهر‬
‫سازی‬
‫‪ -2‬بخش دوم بنابر مصلحت دینی میباشد که شاید به وسیله آن‬
‫امیدی برای اسلم آوردن یکی از آنها باشد)منظور یهود و نصاری(‬
‫‪ -3‬بخش سوم اکرام یک کافر میباشد که طبق دستور رسول خدا‬
‫جائز می باشد‪.‬‬
‫‪ -4‬بخش چهارم مدارات کردن جهت کسب منفعت دینی و عزت‬
‫دنیوی است که بطور قطع نا جائز می باشد‪.‬‬

‫خلصه گفتار‬
‫برای درک راحتتر این مسئله نکاتی را یاد آور میشوم‪:‬‬
‫اگر تمام معادلت اهل تشیع در مورد تقیه درست میباشد‪ ،‬میتوان‬
‫گفت تقیه در جائی که موجب ترویج بطلن باشد ناجائز است‪ .‬حال اگر‬
‫حضرت علیس به خاطر جلوگیری از به پاشیدگی امت اسلم بیست و‬
‫شش سال سکوت کرد‪ ،‬چرا امت اسلمی امروزه بخاطر جلوگیری از به‬
‫هم پاشیدگی امت اسلم تقیه نمیکند؟ آیا اینها مصلحت امت اسلم را‬
‫بهتر از حضرت علیس درک میکنند؟ چرا در کتب تشیع بیشتر اعمال‬
‫پیامبرص حمل بر تقیه شده ؟ اینها سوالتی است که هیچ جوابی نمیتوان‬
‫برای آن یافت مگر با تقیه!!!! وما علینا ال البلغ‪.....‬‬

‫مبحث سوم‬
‫جانشيني بعد از پيامبرص‬

‫اين مبحث سررشته اكثر اختلفات بين دو مذهب ميباشد كه به اجمال‬


‫در مورد آن صحبت ميشود‪.‬‬
‫﴿‪﴾17‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫بررسي ديدگاه اهل سنت و تشيع در مورد جانشيني‬


‫‪ .1‬نزد اهل سنت و جماعت بر عهده عامه مسلمين است كه از ميان‬
‫خود شخصي را كه اهليت و صلحيت داشته باشد به عنوان امام تعيين‬
‫كنند‪ .‬نزد شيعه تعيين امام‪ ،‬بر خدا واجب است‪ .‬جزوي از همين عقيده‬
‫است كه اهل سنت قائل بر »ل يجب على الله شئ« است يعني‬
‫هيچ چيز بر الله تعالي واجب نيست در حالي كه شيعه قائل بر وجوب‬
‫علي الله مي باشد‪) .‬در كتب علم كلم به تفصيل در اين مورد‪ ،‬بحث مي‬
‫شود(‪.‬‬
‫‪ .2‬نزد اهل سنت‪ ،‬امام »منصوص من الله« نيست‪ .‬به نظر شيعه‪،‬‬
‫امام منصوص من الله است‪ .‬يعني امام از طرف الله تعالي تعيين مي‬
‫شود‪.‬‬
‫‪ .3‬به نظر اهل سنت‪ ،‬اهليت و صلحيت براي امام ضروري است؛‬
‫ولي عصمت لزم نمي باشد‪ .‬به نظر شيعه‪ ،‬امام هميشه معصوم است‪.‬‬
‫‪ .4‬از ديدگاه اهل سنت‪ ،‬امام بايد در جامعه‪ ،‬خود را ظاهر كند تا مردم‬
‫بتوانند براي رفع مشكلت خود به او مراجعه نمايند‪ .‬شيعه معتقد است‬
‫كه امام مي تواند خود را از ديد ديگران مخفي نگه دارد؛ حتي اگر‬
‫سالهاي سال طول بكشد‪.‬‬
‫‪ .5‬اهل سنت بر اين باور است كه بر امام لزم است كه صاحب‬
‫اقتدار و اختيار باشد و گر نه چگونه مي تواند به مسائل مردم رسيدگي‬
‫كند؟ در حاليكه نزد شيعه براي امام جائز است كه بي قدرت و بي اختيار‬
‫باشد‪.‬‬
‫‪ .6‬از نظر اهل سنت‪ ،‬از پيامبرص گرفته تا قيامت‪ ،‬تعداد امامان‬
‫مشخص نيست‪ .‬و با توجه به موقعيت زماني و مكاني‪ ،‬مسلمانان امامي‬
‫براي خود تعيين مي كنند و او وظايف امامت را انجام مي دهد‪ .‬از نظر‬
‫شيعه‪ ،‬الله تعالي از زمان رسول الله ‪ r‬تا قيامت‪ ،‬دوازده امام تعيين‬
‫كرده است كه غير از اينها كسي ديگر حق امامت ندارد‪) .‬بنا بر همين‬
‫نظريه به شيعه‪ ،‬اماميه و اثنا عشريه نيز گفته مي شود‪(.‬‬
‫‪ .7‬اهل سنت طبق تصريح و اشاره پيامبر اكرم ‪ r‬از طرف امت‬
‫اسلمي چهار امام بر حق را به اين ترتيب معرفي مي كند‪:‬‬
‫امام دوم‪:‬‬ ‫امام اول‪ :‬سيدنا ابوبكر صديق ‪t‬‬
‫سيدنا عمر فاروق ‪t‬‬
‫امام چهارم‪:‬‬ ‫امام سوم‪ :‬سيدنا عثمان غني ‪t‬‬
‫سيدنا علي مرتضي ‪t‬‬
‫پس از اينها نيز سلسله امامت جريان داشت و تا قيامت ادامه خواهد‬
‫داشت‪ .‬هيچكدام از اينها معصوم نيستند‪ .‬البته برخي عادل هستند و‬
‫بعضي ظالم خواهند بود‪.‬‬
‫نزد شيعه تعداد امامان تا آمدن قيامت دوازده نفر مي باشد كه‬
‫اسامي آنها پس از رسول اكرم ‪ r‬بدين قرار است‪:‬‬
‫﴿‪﴾18‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫‪ _2‬حضرت حسن ‪t‬‬ ‫‪ _1‬حضرت علي مرتضي ‪t‬‬


‫‪ _4‬حضرت علي زين‬ ‫‪ _3‬حضرت حسين ‪t‬‬
‫العابدين ‪t‬‬
‫‪_6‬حضرت جعفر‬ ‫‪ _5‬حضرت محمد باقر ‪t‬‬
‫صادق ‪t‬‬
‫‪ _8‬حضرت علي رضا ‪t‬‬ ‫‪ _7‬حضرت موسي كاظم ‪t‬‬
‫‪ _10‬حضرت علي‬ ‫‪ _9‬حضرت محمد تقي ‪t‬‬
‫نقي ‪t‬‬
‫‪ _12‬حضرت محمد‬ ‫‪ _11‬حضرت حسن عسكري ‪t‬‬
‫‪1‬‬
‫مهدي ‪t‬‬
‫و از ديدگاه شيعه امام دوازدهم به خاطر ظلم ظالمان و ستم‬
‫ستمگران به امر خداوندي در غيبت بسر مي برد‪ ،‬و در قيد حيات است‪،‬‬
‫و هر وقت خدا مصلحت بداند ظهور خواهد كرد‪ 2.‬اما يازده امام ديگر‪،‬‬
‫رحلت كرده اند‪.‬‬
‫‪ .8‬اهل سنت اگر چه از دل و جان معترف به اهليت‪ ،‬صلحيت و‬
‫فضايل حضرت علي ‪ t‬هستند ولي ايشان را به عنوان خليفه بلفصل‬
‫رسول الله ص قبول ندارند؛ بلكه امامت ايشان را طبق ترتيب خلفت‬
‫مي دانند‪ .‬و ايشان را رابع خلفاء الراشدين )يعني چهارمين خليفه از‬
‫يدهند‪ .‬اما شيعه قائل به امامت بلفصل حضرت‬ ‫خلفاي راشدين( قرار م ‍‬
‫علي ‪ t‬است‪ .‬يعني آنان بر اين اعتقاد هستند كه حضرت علي ‪ t‬پس از‬
‫وفات رسول الله ص‪ ،‬خليفه بلفصل مي باشد‪.‬‬
‫‪ .9‬از نظر اهل سنت‪ ،‬خلفت سيدنا علي ‪ t‬در رتبة خودش قرار‬
‫گرفته است‪ .‬لذا صحابه و تابعيني كه )به اجماع امت( با سيدنا ابوبكر‬

‫‪ -‬تحفة العوام طبع نو لكشور ص ‪ 5‬و ‪ ،6‬علوه بر دوازده امام‪ ،‬شيعه جناب‬ ‫‪1‬‬

‫رسول الله ‪ r‬و حضرت فاطمه الزهرال را هم معصوم مي دانند‪ .‬به اين چهارده‬
‫نفر »چهارده معصوم« گفته مي شود‪ .‬شيعيان‪ ،‬تا امام ششم از اين دوازده امام‬
‫اتفاق دارند‪ .‬در تعيين ائمه پس از او در ميان شيعه اختلف شديدي وجود دارد و‬
‫به سبب تعيين آنان‪ ،‬فرقه هاي بي شماري در شيعه‪ ،‬پديدار شد‪ .‬الملل و النحل‬
‫للشهرستاني ‪ ،1/361‬تحفه اثنا عشريه و غيره‪.‬‬
‫‪ -‬ابوالحسن سيدنا علي بن ابيطالب المرتضي )‪ 40 _..‬هـ( ابو محمد الحسن بن‬ ‫‪2‬‬

‫علي الزكي )‪ 50 _ 3‬هـ( ابو عبدالله الحسين بن علي الشهيد )‪ 61 _ 4‬هـ( ابو‬
‫محمد علي بن الحسين زين العابدين )‪ 95 _ 38‬هـ( ابو جعفر محند بن علي الباقر‬
‫)‪ 114 _ 57‬هـ( ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق )‪ 148 _ 83‬هـ( ابو ابراهيم‬
‫موسي بن جعفر الكاظم )‪ 183 _ 128‬هـ( ابوالحسن علي موسي الرضا )‪_ 148‬‬
‫‪ 202‬هـ( ابوجعفر محمد بن علي الجواد التقي )‪ 220 _ 195‬هـ( ابوالحسن علي‬
‫ابن محمد الهادي النقي )‪ 253 _ 212‬هـ( ابو محمد الحسن ابن علي العسكري )‬
‫‪ 260 _ 232‬هـ( ابوالقاسم محمد بن الحسن المهدي )‪ 260_ 256‬هـ( ]المامة‬
‫عند الجمهور والفرق المختلفة للدكتور علي احمد السالوس ص ‪) .[25‬اما محمد‬
‫بن حسن عسکری مهدی مزعوم‪ ،‬وجود خارجی ندارد‪ ،‬چون حسن عسکری پسری‬
‫نداشت(‪.‬‬
‫﴿‪﴾19‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫صديق ‪ ،t‬و سيدنا عمر فاروق ‪ t‬و سيدنا عثمان غني ‪ t‬بيعت كرده بودند‬
‫صر وگناهكار نمي دانند‪ .‬اما شيعه‪ ،‬خلفت و امامت بلفصل را حق‬ ‫را مق ّ‬
‫حضرت علي ‪ t‬مي دانند وبيشترصحابهش و تابعين اين حق را به ايشان‬
‫واگذار نكردند‪ .‬بنابراين‪ ،‬آنان يا كافر هستند يا فاسق‪) (1).‬نعوذ بالله من‬
‫ذلك(‬
‫‪.10‬نزد اهل سنت‪ ،‬بيعت حضرت علي ‪ t‬با خلفاي ثلثه پيش از خلفت‬
‫خويش‪ ،‬و بيعت حضرت حسن ‪ t‬علوه بر خلفاي ثلثه با حضرت معاويه‬
‫‪ ،t‬و بيعت نه امام ديگر با خلفاي زمان خود‪ ،‬بدور از مداهنت‪ ،‬نفاق‪،‬‬
‫بزدلي‪ ،‬كذب و تقيه بود‪ .‬اهل سنت عقيده دارند كه بيعت اين حضرات كه‬
‫با آگاهي تمام صورت گرفته بود‪ ،‬كامل ً مطابق با احكام شريعت و موافق‬
‫با مصلحت امت بود‪ .‬قطعا ً بر هيچ يك از آن بزرگان‪ ،‬هيچ اتهامي وارد‬
‫نمي آيد‪ .‬اما نزد شيعه بيعت يازده امام با خلفاي زمان خويش از صميم‬
‫قلب نبوده‪ ،‬بلكه آنان تقيه )حفاظت در پيش(كار گرفته بودند‪ .‬بنابر‬
‫همين‪ ،‬شيعه »تقيه« را به عنوان مهمترين جزو دين خود مي شناسد‪.‬‬
‫چرا كه بدون اثبات تقيه‪ ،‬تهمت زدائي از شأن آن بزرگان ممكن نيست‪.‬‬
‫‪.11‬همانطور كه گفته شد از ديدگاه اهل سنت‪ ،‬تعيين ائمه بر الله‬
‫تعالي واجب نيست و نه تعداد آنان را تا ظهور قيامت مشخص كرده‬
‫است‪ .‬اما شيعه بر اين اعتقاد است كه الله تعالي تا آمدن قيامت‪،‬‬
‫دوازده امام مقرر كرده است كه يازده امام به رحمت حق پيوسته اند و‬
‫امام دوازدهم محمد مهدي‪ ،‬امام منتظر مي باشد و معتقدند كه ايشان‬
‫پس از تولد‪ ،‬فعل ً غايب هستند ‪ -‬در وقتي معين ظهور خواهد كرد و جهان‬
‫را پر از عدل و انصاف خواهد نمود‪ .‬شيعه بنابر همين عقيدة خود كه ائمه‬
‫دوازده نفر هستند مجبور گشت كه به زنده بودن امام دوازدهم قائل‬
‫شود‪) .‬در سال ‪ 256‬هـ تولد؛ و در سال ‪ 260‬هـ در چهار سالگي در‬
‫غاري واقع در شهر »سر من رأي« غايب شد‪(.‬و تاكنون زنده است‪ ،‬و از‬
‫ظلم ظالمان پنهان شده است‪ .‬گويا عمرشان بطور غير طبيعي طولني‬
‫شده است‪) .‬عمر طولني اي كه ما براي آن نظير و همانندي نداريم‪(.‬‬

‫سه نکتةاصلی اختلف‬


‫اگر اختلفاتي كه در بال از مسئله امامت منشعب مي شد‪ ،‬با دقت‬
‫تمام مورد بررسي قرار گيرند واضح خواهد شد كه بنياد اين همه‬

‫‪ -‬حق اليقين عربى لعبدالله بن شبر‪ ،‬المبحث الخامس في ذكر المتاع‬ ‫‪1‬‬

‫)علي الصحابه( و فصل في جواب من اعترض علي الماميه بتعرضهم‬


‫للصحابه من ص ‪ 177‬الي ‪ 195‬والمبحث السابع في بيان الفتن الواقعه بعد‬
‫النبي و في حقيقه امر الخلفه و في سبب ارتداد اكثر هذه المة بعد نبيها‬
‫ص ‪ 213‬طبع دارالكتاب السلمي – و حق اليقين فارسي از محمد باقر‬
‫مجلسي از ص ‪ 155‬تا ‪ 278‬طبع انتشارات كتابفروشي اسلميه تهران و كشف‬
‫اسرار فارسي از خميني‪ ،‬مخالفتهاي ابوبكر با نص قرآن از ص ‪ 144‬و مخالفت‬
‫عمر با قرآن خدا از ص ‪ 147‬و نتيجه سخن ص ‪ 150‬طبع ايران‪.‬‬
‫﴿‪﴾20‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫اختلفات كه به تفصيل بيان شدند فقط سه نكته اساسي مي باشد‪ .‬اصل‬


‫و اساس اختلفات‪ ،‬همين سه نكته هستند‪ .‬به نظر ما سه نكته اساسي‬
‫مذهب شيعه از اين قرار است‪:‬‬
‫‪».1‬امامت« نيز مانند توحيد‪ ،‬نبوت‪ ،‬معاد و غيره يكي از عقايد مهم‬
‫اسلمي مي باشد‪.‬‬
‫‪.2‬تعداد ائمه تا قيامت دوازده نفر مي باشد كه همگي از طرف الله‬
‫تعالي تعيين شده هستند‪.‬‬
‫‪.3‬حضرت علي ‪ ،t‬امام بلفصل بودند‪.‬‬
‫اسناد اين سه اصل‬
‫‪.1‬آيات قرآني‬
‫آياتي كه از آنها نويسندگان شيعه مثل ً عالم مشهورشان محمد باقر‬
‫مجلسي در تأليف فارسي خود »حق اليقين في اصول الدين«‪ ،‬السيد‬
‫الكبر عبدالله شبر در كتاب عربي خود »حق اليقين في معرفة اصول‬
‫الدين« و خميني در نوشته فارسي خود »كشف السرار«‪ ،‬بر امامت‬
‫بلفصل علي ‪ t‬استدلل كرده اند‪ ،‬سه آيه زير ميباشد‪ .‬نويسندگان شيعه‪،‬‬
‫بيشتر توانايي خود را براين سه آيه صرف مي كنند‪ .‬بدين دليل ما هم‬
‫درباره اين سه آيه‪ ،‬مطالب واضحي را يادآوري مي كنيم‪:‬‬

‫آييييييييييه اول‪         ﴿:‬‬
‫‪          ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪     ‬‬
‫»اي‬ ‫‪) ﴾    ‬النسششششاء‪(59:‬‬
‫کساني که ايمان آوردهايد! فرمانبرداري كنيد خدا را و فرمــانبرداري كنيــد‬
‫پيغمبر را و فرمان روايــان را از جنــس خــويش‪ ،‬و هرگــاه در چيــزي نــزاع‬
‫داشتيد آن را به خدا و پيــامبر خــدا بازگردانيــد اگــر بــه خــدا و روز آخــرت‬
‫ايمان داريد! اين )کار( براي شما بهتر‪ ،‬و عاقبت و پايانش نيکوتر است«‬
‫خميني در كشف السرار صفحه ‪ 137‬مي نويسد‪ :‬اينك به ذكر‬
‫بعضي از آيات كه در موضوع امامت وارد شده مي پردازيم و از خرد كه‬
‫فرستاده نزديك خداست داوري ميخواهيم‪.‬ايشان پس از نقل بخش‬
‫ابتدايي آيه‪ ،‬با استفاده از قياسهاي عقلي و دليل ذهني كوشيده است تا‬
‫ثابت كند كه در اين آيه مراد از »اولي المر« دوازده امام است‪ .‬سؤال‬
‫اين است كه آيا عقيده مذهبي را مي توان با قياسهاي عقلي به اثبات‬
‫رسانيد در حالي كه در تمام قرآن كريم‪ ،‬ذكري از آن به ميان نيامده‬
‫باشد؟ بالخصوص وقتي كه بخش دوم آيه كه خميني آن را ذكر نكرده‬
‫چنين مي فرمايد كه‪» :‬پس هرگاه در چيزي نزاع داشتيد آن را به خدا و‬
‫پيامبرص خدا بازگردانيد «‪.‬از آن معلوم مي شود كه اگر بين حكام و‬
‫مردم‪ ،‬اختلف واقع شود‪ ،‬فيصله خدا و رسول خداص در اين اختلف‪،‬‬
‫﴿‪﴾21‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫»حرف آخر« تلقي خواهد شد نه حرف اولي المر‪ .‬اگر مراد از اولي‬
‫المر‪ ،‬ائمه معصومين باشند پس مراجعه به قرآن و سنت با ترك رأي‬
‫معصومين چطور؟ در حاليكه نزد شيعه‪ ،‬رأي معصومين هم مثل‬
‫خودشان‪ ،‬هميشه معصوم مي باشد‪ .‬آنان نمي توانند چيزي غير از قرآن‬
‫و سنت بگويند‪ .‬بنابراين‪ ،‬اثبات عقيده امامت‪ ،‬از اين آيه بدون ترديد بي‬
‫اندازه غلط و نادرست است‪ (1).‬بلكه تحت همين آيه‪ ،‬علمه سيوطي‬
‫)رحمه الله( در تفسير خود »الدر المنثور« قولي از حضرت علي ‪ t‬نقل‬
‫كرده كه با توجه به آن اعتقاد به »ائمه معصومين« نفي مي شود بلكه از‬
‫آن‪ ،‬مسلك اهل سنت و جماعت در مسئله امامت‪ ،‬بطور كلي تأييد مي‬
‫گردد‪ ).‬اخرج البيهقي عن علي بن ابيطالب قال‪ :‬ل‬
‫يصلح الناس ال امير برا و فاجر قالوا‪ :‬هذا البر فكيف‬
‫بالفاجر‪ ،‬قال‪ :‬ان الفاجر يؤمن الله به السبل ويجاهد‬
‫به العدو‪ ،‬ويجبي به الفئ ويقام به الحدود‪ ،‬ويحج به‬
‫البيت ويعبد الله فيه آمنا حتى يأتيه أجله( ‪.‬‬
‫)‪(2‬‬

‫بيهقي روايت مي كند كه حضرت علي بن ابيطالب فرمود‪ :‬اصلح‬


‫مردم جز با امير امكان پذير نيست؛ گفتند اما امير فاسق چگونه ممكن‬
‫است مردم را اصلح كند؟ )چه سودي براي مردم دارد؟( حضرت علي ‪t‬‬
‫فرمود‪ :‬الله تعالي به وسيله حاكم بد نيز‪ ،‬راهها را پر امن مي گرداند‪،‬‬
‫تحت قيادت و فرماندهي او‪ ،‬جهاد با دشمنان كافر ادامه مي يابد‪ ،‬مال‬
‫غنيمت بدست مي آيد‪ ،‬حدود به اجرا در مي آيند‪ ،‬حج بيت الله برقرار‬
‫مي ماند‪ ،‬و در قلمرو او‪ ،‬مسلمانان تا واپسين لحظات زندگي با احساس‬
‫امنيت‪ ،‬به عبادت الله تعالي مشغول مي شوند‪ (3).‬طبق گفته ها و احاديث‬
‫روايي در اين بخش از آن ثابت شد كه مراد از »اولي المر« دوازده‬
‫امام معصومي هستند كه شيعه قائل بر امامتشان تا قيام قيامت مي‬
‫باشد‪.‬‬
‫آيييييييييييه دوم‪  ﴿ :‬‬
‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪    ‬‬
‫»امروز‪ ،‬دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم‬
‫و دين اسلم را براي شما اختيار كردم«‪.‬‬
‫در اين آيه هم ذكري از امامت بلفصل علي ‪ t‬نيست در ضمن اين‬
‫آيه‪ ،‬روايتي كه مصنفين و مؤلفين شيعه نقل كرده اند در هيچ كتاب‬
‫معتبري ذكر نشده است‪.‬‬
‫علوه بر اين‪ ،‬ادعاي نويســنده شــيعه دربـاره ايـن آيــه مبنــي بــر اينكــه‬
‫درهنگام بازگشت از حجة الوداع در محلي به نام غــدير خــم روز هجــدهم‬
‫ذي الحجه پس از ايراد خطبه نازل شد كامل ً نادرست و بي اساس اســت‬
‫‪ -‬تفسير قرطبي‪ ،‬تفسير مظهري و غيره‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬الدر المنثور للسيوطي ‪2/178‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬نهج البلغه ص ‪ 107‬طبع دارالكتب العربية‪ ،‬مصر با اندكي تغيير‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾22‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫و وقوع چنين ادعاهايي از نويســندگان شــيعه‪ ،‬انســان را حيــرت زده مــي‬


‫گرداند‪ .‬چون كه جمهور مفسرين بر اين مطلب اتفاق رأي دارند كــه ايــن‬
‫آيه كريمه در حجـه الـوداع در ميـدان عرفـات روز عرفـه نهـم ذي الحجـه‬
‫‪1‬‬
‫شامگاه روز جمعه نازل شد‪.‬‬
‫علي ‪ t‬خود نيز مي فرمايد كه اين آيه روز عرفه به وقت شــام )يعنــي‬
‫نهم ذي الحجه( نازل شده بــود‪ 2.‬علمــه آلوســي )رحمــه اللــه( در تفســير‬
‫خود روح المعاني مي نويسد‪»:‬شيعه از حضرت ابــو ســعيد خــدري ‪ t‬ايــن‬
‫روايــت را نقــل كــرده كــه آيــه مــذكور‪              ﴿ :‬‬
‫‪ ﴾       ‬در غدير خم هنگامي نازل شــد كــه حضــرت‬
‫رسول اكرمص به علي ‪ t‬فرمود‪» :‬من كنت موله فعلي موله«‬
‫پس از نزول اين آيــه حضــرت رســول اكرمــص فرمودنــد‪) :‬الله اكبر‬
‫علششي اكمششال الششدين و اتمششام النعمششة و رضششاء الششرب‬
‫برسالتى و وليت على كرم الله وجهه بعدى؛( يعني‪ :‬اللــه‬
‫اكبر بر كامل شدن دين‪ ،‬بر اتمام نعمت‪ ،‬بر رضايت پروردگــار از رســالتم‬
‫و بر وليت علي كرم الله وجهه‪ «… ،‬علمه آلوسي )رحمــه اللــه( پــس از‬
‫نقل اين روايت مــي فرمايــد‪ :‬ايــن روايــت‪ ،‬نمــونه اي از افتراهــاي شــيعه‬
‫است و الفاظ ركيك ايــن روايــت )علوه بــر ســند( خــود شــاهدي بــر ايــن‬
‫افتراء مي باشد‪3.‬مفسر نامور علمــه ابــن كــثير هــم در تفســير مســتند و‬
‫معتبر خود – ابن كثير – پس از نقل دو روايت شيعه مي فرمايد‪» :‬نه ايــن‬
‫روايت صحيح است و نه آن روايت‪ ،‬سخن حق كه در آن گنجايش كمترين‬
‫شك و ترديدي وجود ندارد همان است كه اين آيه در روز عرفـه )نهـم ذي‬
‫الحجه( روز جمعه نازل گشت‪ .‬چنانچه از امير المؤمنين عمــر فــاروق ‪ t‬و‬
‫از سمره بن جنــدب ‪ t‬مــروي اســت‪ .‬نيــز قــول شــعبي‪ ،‬قتــاده‪ ،‬شـهر بــن‬
‫‪4‬‬
‫حوشب و ديگر ائمه و علماء همين است‪.‬‬
‫‪ -‬در اينجا نقل آن روايت مشهور كه تقريبا ً در تمام كتابهاي سيرت‪ ،‬حديث و‬ ‫‪1‬‬

‫تفسير آمده بيجا نيست كه يهوديي به سيدنا حضرت عمر فاروق ‪ t‬گفت‪ :‬اي امير‬
‫المومنين در كتاب الله شما چنان آيه اي است كه اگر به ما يهوديان نازل مي شد‬
‫روز نزول آن را عيد مي گرفتيم‪ .‬سيدنا عمر فاروق ‪ t‬پرسيد‪ :‬كدام آيه است؟ آن‬
‫يهودي اين آيه را خواند﴿ ‪   ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪) ﴾    ‬المائدة‪ (3:‬سيدنا عمر فاروق ‪ t‬فرمود‪:‬‬
‫من مي دانم كه اين آيه چه روزي و چه جايي نازل شد‪ .‬روز عرفه روز جمعه در‬
‫عرفه نازل شد هنگامي كه حضرت رسول اكرم ‪ r‬در ميدان عرفات وقوف كرده‬
‫بودند‪) .‬يعني نزولش در حجه الوداع جمعه بود‪ .‬روز عرفه بود‪ ،‬ميدان عرفات بود‪.‬‬
‫عيدي بزرگتر از اين چه مي تواند باشد؟( )تفسير قرطبي ‪ 6/61‬به حواله مسلم‬
‫شريف‪ ،‬نسائي و ديگر كتب حديث – نيز مسلم شريف مترجم طبع قرآن محل‬
‫كراچي ‪(3/976‬‬
‫‪ -‬تفسير ابن كثير ‪2/13‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬روح المعاني ‪ ،61 :6‬نصيحه الشيعه از مولنا احتشام الحسن كاندهلوي ص ‪547‬‬ ‫‪3‬‬

‫تا ‪.598‬‬
‫‪ -‬تفسير ابن كثير ‪14 :2‬‬ ‫‪4‬‬
‫﴿‪﴾23‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫هميـن علمـه ابـن كــثير در كتـاب معــروف و مشـهور خـود »البدايـة و‬


‫النهاية« پس از نقل اين روايت كه درباره آن گفته شــد كــه در غــدير خــم‬
‫نازل شده مي نويسد‪» :‬اين حديث نه تنها منكر در حد اعلــي اســت بلكــه‬
‫كذب است‪ .‬چون كه مخالف با حديث مستند صـحيحين مـي باشـد كـه در‬
‫آن از امير المؤمنين عمر فاروق ‪ t‬ثابت شده كــه ايــن آيــه روز جمعــه در‬
‫عرفه نازل شده بود«‪ 1‬امام فخر الدين رازي )رحمــه اللــه( در تفســير بــا‬
‫عظمت خود – تفسير كبير – از همين آيه بر بطلن استدلل مذهب شيعه‬
‫در اين مــورد اســتفاده كــرده اســت‪ .‬امــام رازي مــي نگــارد‪»:‬علمــاي مــا‬
‫فرمودنــــــد كــــــه ايــــــن آيــــــه﴿‪  ‬‬
‫‪ ﴾  ‬بر بطلن قول تشيع دللت مي كند‪ .‬براي اينكه اللــه‬
‫تعالي در ابتــداي ايــن آيــه فرمــوده اســت‪ ﴿ :‬‬
‫‪       ‬‬
‫»امـــروز‬ ‫‪) ﴾   ‬المـــائدة‪(3:‬‬
‫نااميد شــدند كـافران از ديــن شــما‪ ،‬پــس نترســيد از ايشـان و بترســيد از‬
‫من«‪.‬‬
‫به وضوح پيداست كه كافران از بروز تغيير و تبديل در دين نااميد شده‬
‫اند و نيز فرمود كه اينــك از آنــان نترســيد و از مــن بترســيد‪ .‬اگــر امــامت‬
‫حضرت علي بن ابيطالب ‪ t‬از طرف اللــه تعــالي و رســولش ‪ r‬منصــوص‬
‫مي بود يعني نص )واجب الطاعة( مي بود طبق ايــن آيــه كســي كــه‬
‫آن را پنهان مي كرد و در آن تبديل و تغيير ايجاد مي كرد بايد نااميد شود‪.‬‬
‫يعني يك نفر از صحابه نه مي توانست اين نص را انكار نمايد و نــه در آن‬
‫تغيير بوجود آورد و نه آن را مخفي نگه دارد‪ .‬و وقتي كه هيچكدام از اينها‬
‫نشد بلكه نه ذكري از نص امامت شد و نه خبر آن ظاهر شد و نه روايتي‬
‫در اين باره نقل شد دانستيم كه ادعــاي ايــن نــص‪ ،‬كــذب محــض اســت و‬
‫دانستيم كه حضرت علي بن ابيطالب يقينا ً منصوص بالمامت نبــود‪ 2.‬اگــر‬
‫بر اين عبارت امام المتكلمين امام رازي )رحمه الله( با خونســردي تمــام‬
‫غور شود‪ ،‬خواننده محترم بدون ترديد به اين نتيجه خواهد رســيد كــه ايــن‬
‫آيه ﴿‪ ﴾    ‬نــه‬
‫تنها به نفع شيعه نيست بلكه دليلــي روشــن و آشــكار بــراي جمهــور اهــل‬
‫سنت و جماعت مي باشد‪ .‬والله الموفق‪.‬‬
‫يوم‪    ﴿ :‬‬ ‫يه سي‬
‫آيي‬
‫‪      ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪)﴾    ‬المائدة‪(67:‬‬
‫آيه سوم كه نويسندگان شيعه خيلي از آن استدلل مي كنند به اين‬
‫معناست كه‪:‬‬

‫‪ -‬البداية و النهاية ‪214 :5‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬تفسير كبير‪ :‬فخر الدين رازي ‪11/139‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾24‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫‪$‬ای پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده اسننت‪) ،‬بننه مننردم( برسننان!‬
‫واگر چنين نكردي‪،‬رسالت او را انجام ندادهاي‪ ،‬خداوند تننو را از مردمننان نگنناه منني دارد‪،‬‬
‫هر آيينه خداوند گروه كافران را هدايت نمي كند‪ .#‬شيعه مي گويد اين آيه كمي پيش از‬
‫خطبه غدير خم )‪ 18‬ذي الحجه سال دهم هجرت( نازل شد‪ .‬پيش از اين‪ ،‬حكم امامت علي‬
‫بر حضرت رسول اكرمص نازل شده بود ولي ايشان بنا به دليلي‪ ،‬از رسانيدن آن حكم‬
‫مي ترسيدند تا اينكه اين آيه نازل شد و به حضرت رسول اكرمص دستور داده شدكه حكم‬
‫امامت علي را در بين مردم اعلم نماييد ما شما را حفاظت خننواهيم كننرد‪.‬حضننرت رسننول‬
‫اكرمص مطابق با اين آيه در تاريخ ‪ 18‬ذي الحجه سال دهم هجري در محلي بنام غدير‬
‫خم امامت حضرت عليس را اعلم كردند و از مردمان حاضر در آنجا به دست حضرت‬
‫‪1‬‬
‫علي ‪ t‬بيعت گرفتند‪ .‬نويسندگان ديگر شيعه هم همين موقف را دارند‪.‬‬
‫ما بجاي تفسير و تشريح كامل آيه‪ ،‬توجه شما را به چند نكته جلننب منني كنيننم كننه از آن‬
‫ماهيت و حقيقت استدلل شيعه ان شاء ال واضح خواهد شد‪:‬‬
‫‪.1‬در اين آيه كريمه مطلبي كه قبل از هر چيز‪ ،‬قابل توجه مي باشد‬
‫اين است كه شيعه درصدد اثبات عقيده امامت بلفصل علي ‪ t‬از اين آيه‬
‫است‪ ،‬در حالي كه در اين آيه‪ ،‬نه ذكري از علي ‪ t‬است و نه حرفي از‬
‫امامت؛ بلكه به طور عام به حضرت رسول اكرم ص حكم داده شده كه‬
‫شما در تبليغ احكام خداوندي از هيچ كوششي دريغ نورزيد‪ .‬الله تعالي‬
‫شما را حفاظت خواهد كرد‪ .‬كافران بپذيرند يا نپذيرند شأن تبليغ شما از‬
‫آن متأثر نمي گردد‪ .‬چرا كه هدايت كافران در دست الله است نه به‬
‫دست شما‪.‬‬
‫اين خلصه و مطلب اين آيه‪ .‬از الفاظ‪ ،‬ترجمه‪ ،‬سياق و سباق اين آيه‪،‬‬
‫با احتمالت بسيار بعيد هم‪ ،‬نه عقيده امامت ثابت مي شود و نه امامت‬
‫بلفصل علي ‪ .t‬بنابراين اثبات عقيده امامت از اين آيه‪ ،‬آيا افتراي محض‬
‫بر قرآن نيست؟ )اما درباره روايات غدير خم‪ ،‬ان شاء الله در صفحات‬
‫بعد‪ ،‬بحث و گفتگو خواهيم كرد(‪.‬‬
‫‪ .2‬طبق رأي علمه ابن تيميه و جمهور مفسرين‪ ،‬اين آيه‪ ،‬عقيده‬
‫امامت شيعه را رد مي كند‪ .‬چرا كه در اين آيه‪ ،‬به حضرت رسول‬
‫اكرمص دستور داده شده تمام احكام دين را برساند‪ .‬پس اگر عقيده‬
‫امامت حكمي از احكام دين مي بود چگونه ممكن است كه حضرت‬
‫رسول اكرمص‪ ،‬آن حكم را در مل عام‪ ،‬واضح و روشن به امت بيان‬
‫نكرده باشند‪ .‬به همين خاطر‪ ،‬حضرت عائشهل مي فرمايد‪ :‬شخصي كه‬
‫گمان برد حضرت محمد مصطفيص چيزي از وحي را مخفي نگهداشته‬
‫دروغگوست‪ .‬چرا كه الله تعالي به رسول اكرمص دستور داد‪ ،‬تمام دين‬
‫را به امت ابلغ كند‪.‬و همچنين اگر حكم عقيدة امامت يا امامت بلفصل‬
‫سيدنا علي ‪ t‬را رسول اكرمص به امت رسانيده باشند چگونه ممكن‬
‫است كه امت بر آن حكم‪ ،‬عمل نكنند يا حداقل به هنگام اختلف‪ ،‬از آن‬
‫حكم استدلل نشود‪ .‬در حالي كه پس از وفات رسول اكرمص صحابه‬
‫‪ -‬كشف اسرار خميني ص ‪ 164‬تا ‪ ،165‬حق اليقين فارسي از محمد باقر‬ ‫‪1‬‬

‫مجلسي بحث اثبات امامت علي و حق اليقين عربي از عبدالله شبر ص ‪ 139‬و‬
‫غيره‪.‬‬
‫﴿‪﴾25‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫كرام هم از مهاجرين و انصار وقتي كه در سقيفة بني ساعده گرد هم‬


‫آمدند دلئل مختلفي پيش كردند اما هيچ يك از ايشان اين نص )عقيدة‬
‫امامت( را پيش نكرد‪ .‬سپس خلفت عمر فاروق ‪ t‬و عثمان غني ‪ t‬و‬
‫ما كسي از صحابه كه علي ‪ t‬نيز يكي از آنها‬ ‫واقعات شوري روي داد ا ّ‬
‫مي باشد چنين نصي پيش نكرد‪ .‬حتي در دورة خلفت علي ‪ t‬اختلفاتي‬
‫بروز كرد ولي در آن هنگام نيز‪ ،‬كسي از اصحاب )بشمول اهل بيت( نص‬
‫عقيدة امامت را اظهار نكرد‪ .‬آيا اين همه دليل روشني بر عدم وجود‬
‫چنين نصي نيست؟ اين ادعا‪ ،‬ادعايي است كه از صحابهش و اهل بيت‪،‬‬
‫نه كسي قائل به آن بود و نه ناقل آن!‬
‫‪ .3‬شيعه مدعي است كه اين آيه‪ ،‬پس از حجه الوداع و پيش از خطبة‬
‫غدير خم نازل گشت‪ ،‬و پس از نزول همين آيه‪ ،‬ايشان در تاريخ ‪ 18‬ذي‬
‫الحجه سال دهم هجري در محلي به نام غدير خم امامت علي ‪ t‬را اعلم‬
‫كردند‪ .‬كساني كه خطبه رسول الله در حجه الوداع را كه در ميدان‬
‫عرفات در تاريخ ‪ 9‬ذي الحجه در برابر هزاران صحابه ‪ y‬ايراد نمودند‬
‫خوانده اند بخوبي مي دانند كه در اين خطبة تاريخي حجه الوداع وقتي‬
‫كه رسول اكرمص حضار را از مسائل بنيادي و مهم دين اسلم آگاه مي‬
‫كردند در آخر رو به اصحاب فرمودند‪) :‬وقد تركت فيكم ما لم‬
‫تضلوا بعده‪ ،‬إن اعصمتم به كتاب الله وأنتم تسئلون‬
‫عنى فما أنتم قائلون؟ قالوا‪ :‬ونشهد أنك قد بلغت‬
‫وأديت ونصحت‪ .‬فقال بأصبعه السبابة يرفعها إلى‬
‫السماء وينكتها إلى الناس ويقول‪ :‬اللهم اشهد‪ ،‬اللهم‬
‫اشهد‪ ،‬اللهم اشهد‪ .‬ثلث مرات(‪ .‬و به تحقيق من در ميان‬
‫شما چيزي از خود بجا مي گذارم كه اگر به آن چنگ بزنيد هرگز گمراه‬
‫نخواهيد شد و آن كتاب الله است و دربارة من از شما پرسيده خواهد‬
‫شد‪ ،‬آنگاه چه جواب خواهيد داد؟ حاضرين عرض كردند‪ :‬ما گواهي مي‬
‫دهيم كه شما به طور كامل ابلغ كرديد‪ ،‬و حق آن را ادا نموديد و خير‬
‫خواه ما بوديد‪ .‬پس از آن حضرت رسول اكرمص در حالي كه انگشت‬
‫سبابه اش را به طرف آسمان بلند مي كردند و رو به مردم كردند و‬
‫فرمودند‪ :‬پروردگارا! گواه باش‪ ،‬پروردگارا! گواه باش‪ ،‬پروردگارا! گواه‬
‫باش‪1.‬حال اين چگونه ممكن است كه در نهم ذي الحجة حضرت رسول‬
‫اكرم ص با گواه ساختن الله تعالي‪ ،‬از صحابه كرام اقرار و اعتراف‬
‫بگيرند كه من تمام عقائد و احكام ديني را به شما ابلغ نمودم و در تاريخ‬
‫‪ 18‬ذي الحجة در محلي به نام غديرخم عقيده اي را كه به قول شيعه‬
‫مخفي نگه داشته بود اظهار كنند‪ .‬آيا اين مطلب‪ ،‬براي خواننده اي كه‬
‫انصاف داشته باشد قابل درك و فهم مي باشد؟‬
‫‪ .4‬تمام روايات مستندي كه در شأن نزول اين آيه كريمه‪﴿ :‬‬
‫‪﴾      ‬‬
‫‪1‬‬
‫‪ -‬مسلم شريف ‪1/397‬‬
‫﴿‪﴾26‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫وارد شده‪ ،‬همگي ادعاي نويسندگان شيعه مبني بر نزول اين آيه در حجة‬
‫الوداع را نفي مي كند‪ .‬از رواياتي كه علمه ابن جرير طبري‪ ،‬امام‬
‫ثعالبي‪ ،‬امام فخر الدين رازي‪ ،‬علمه قرطبي‪ ،‬علمه آلوسي و جمهور‬
‫مفسرين از عبدالله بن شفيق‪ ،‬عائشه و عبدالله بن عباس ‪ y‬ذكر كرده‬
‫اند‪ ،‬معلوم مي شود كه اين آيه خيلي قبل از حجة الوداع نازل شده بود‪.‬‬
‫كي است‪ .‬ولي بيشتر‬ ‫از بعضي از روايات چنين برمي آيد كه اين آيه م ّ‬
‫مفسرين‪ ،‬اين آيه را مدني مي دانند‪ .‬علمه قرطبي )رحمه الله( مي‬
‫نويسد‪ :‬دليل مدني بودن اين آيه روايتي است كه امام مسلم در صحيح‬
‫خويش از حضرت ل نقل كرده است‪ .‬حضرت عايشه ل مي فرمايد‪ :‬پس‬
‫از آمدن به مدينه‪ ،‬شبي رسول الله ص بيدار بودند و فرمودند‪ :‬كاش يكي‬
‫از اصحابم‪ ،‬از من نگهباني مي كرد‪ .‬حضرت عايشه )رضي الله عنها( مي‬
‫فرمايد‪ :‬در اين هنگام صداي تصادم شمشيرها به گوش رسيد‪ .‬حضرت‬
‫رسول اكرم ص پرسيدند‪ :‬كيستي؟ گفت‪ :‬سعد بن ابي وقاص هستم‪.‬‬
‫حضرت رسول اكرم ص فرمودند‪ :‬براي چه آمدي؟ گفت‪ :‬احساس كردم‬
‫خطري متوجه شماست‪ .‬براي حفاظت و نگاهباني از شما آمده ام‪.‬‬
‫حضرت رسول اكرم ص در حق وي دعا كردند و خوابيدند‪ .‬علوه بر‬
‫صحيح مسلم در روايات ديگري مي آيد كه در اين هنگام‪ ،‬آواز شمشيرها‬
‫را شنيديم‪ .‬حضرت رسول اكرمص پرسيدند‪ :‬كيستي؟ پاسخ دادند‪ :‬ما‬
‫سعد و حذيفه هستيم‪ .‬براي نگاهباني از شما آمده ايم‪ .‬رسول الله ‪ r‬به‬
‫خواب رفتند حتي كه ما آواز خواب ايشان را شنيديم و اين آيه ﴿‪‬‬
‫‪﴾      ‬‬
‫نازل شد‪ .‬حضرت رسول اكرم ص سر از خيمة پوستي بيرون آورده‬
‫فرمودند‪ :‬اي مردم برگرديد؛ چرا كه الله تعالي مرا خود حفاظت مي‬
‫‪1‬‬
‫كند‪.‬‬
‫علمه فخرالدين رازي )رحمه الله( در شأن نزول اين آيه‪ ،‬ده وجه‬
‫نوشته است‪ .‬دهمين وجه اين است كه طبق بعضي از روايات‪ ،‬اين آيه در‬
‫مورد فضليت حضرت علي ‪) t‬نه امامت ايشان( نازل شده بود‪ .‬امام‬
‫رازي پس از ذكر ده وجه مي نويسد‪ :‬اگر چه تعداد اين روايات‪ ،‬مختلف‬
‫و بسيار است اما در مورد اين آيه بهتر همين است كه بر حفاظت از مكر‬
‫و فريب يهوديان و مسيحيان‪ ،‬حمل كرده شود و با بي پروايي از آنها‬
‫دستور به تبليغ داده شده است‪ .‬براي اينكه در قبل و بعد اين آيه‪ ،‬روي‬
‫سخن با يهوديان و مسيحيان است‪ .‬براي همين قائل شدن به وجوهاتي‬
‫كه اين آيه را از سياق و سباق منفك و منقطع مي گرداند ممتنع به نظر‬
‫مي رسد‪2.‬علمه آلوسي )رحمه الله(‪ ،‬پس از بحثي طولني درباره خطبه‬
‫غدير خم و روايات شيعه در ضمن اين آيه‪ ،‬در خاتمه مينويسد‪:‬رواياتي از‬
‫اهل سنت كه بيانگر نزول اين آيه در فضيلت علي ‪ t‬است اگر پذيرفته‬
‫شود كه درست و قابل استدلل هستند باز هم از آنها فضيلت علي ‪t‬‬

‫‪ -‬تفسير قرطبي ‪6/244‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬امام رازي تفسير كبير ‪12/50‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾27‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ثابت مي شود يا كه طبق اين روايات علي ‪ t‬محبوب مؤمنين است و ما‬
‫هرگز اين را انكار نمي كنيم بلكه هركس )فضليت علي ‪ t‬و محبوبيت‬
‫‪1‬‬
‫ايشان را( انكار كند او را ملعون مي دانيم‪.‬‬
‫‪                  ‬‬‫‪.5‬آخــر ايــن آيــه‪  ﴿ :‬‬
‫‪                       ‬‬
‫‪) ﴾‬المائدة‪» (67:‬و خدا شما را از مردمان محفوظ نگه خواهـد داشـت‪،‬‬
‫فار را هدايت نمي دهد« خود دليلي است بر اينكه مــراد از‬ ‫همانا خداوند ك ّ‬
‫اين آيه‪ ،‬ابلغ عقيدة امامت در حضور صــحابة كــرام ‪ y‬نمــي توانــد باشــد‪.‬‬
‫چونكه بنا به قول شيعه‪ ،‬حضرت رسول اكرمص در ابلغ عقيدة امامت از‬
‫مخالفت صحابة كرام ‪ y‬بيمناك بودند؛ و در اين آيه ذكري از صحابة كــرام‬
‫نيست بلكه از كافران سخن بـه ميـان آمـده اسـت‪ .‬بنـابراين چطـور مـي‬
‫توان صحابه كرامش را از اين آيه مراد گرفت‪ .‬مگر اينكه شخصي گستاخ‬
‫صحابة كرامش را نعوذ بالله كافر قــرار دهــد )چنــانكه از شــيعيان منقــول‬
‫است( آناني كــه قــرآن در مــورد ايشــان مــي فرمايــد‪   ﴿ :‬‬
‫‪) ﴾        ‬المائدة‪$ (119:‬خدا از آنان‬
‫خشنود و آنان از خدا خشنودند‪ #‬خلصه كلم آنكه‪ ،‬از هر جهت به اين آيه‬
‫نظر افكنده شود‪ ،‬و به الفاظ و ترجمة آن نظر شود‪ ،‬وسياق و سـباق آن‬
‫بررسي شود‪ ،‬و روايات شأن نزولش مورد بررســي قــرار گيــرد بــه هيــچ‬
‫نحوي‪ ،‬از اين آيه‪ ،‬عقيدة امامت بلفصــل علــي ‪ t‬بــه اثبــات نمــي رســد و‬
‫اثبات اين عقيده از آيات مذكور‪ ،‬در واقع چيزي جز تحريف معنــوي قــرآن‬
‫مجيد نيست‪.‬‬

‫‪.2‬احاديث‬
‫حديث غدير‬
‫اما حديث غدير‪» :‬من كنت موله فعلششى مششوله« نويســندگان‬
‫شيعي‪ ،‬اين حديث را مهمترين دليل براي اثبات مدعاي خــود مــي داننــد و‬
‫تمام آيات قرآني را كه درباره عقيده امامت ارائه مي دهند حول و حوش‬
‫همين حديث ذكر كرده مي كوشند تا به مقصود خود دست يابند‪ .‬به همين‬
‫سبب مناسب مي دانيم كه در مورد اين حديث‪ ،‬معلومات مستند‪ ،‬محكــم‬
‫و دقيقي ارائه شود‪.‬‬
‫سند حديث غدير‬
‫اين حديث‪ ،‬اگر چه نه متواتر است و نه متفق عليه؛ حتي برخي از‬
‫محدثين بزرگوار در صحت آن‪ ،‬كلم كرده اند و با دلئل قوي اين حديث‬
‫را ضعيف قرار داده اند؛‪ 2‬و ليكن طبق قول راجح‪ ،‬حديث صحيح است و‬

‫‪ -‬علمه آلوسي تفسير روح المعاني ‪.6/197‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬مثل ً علمه ابن تيميه‪ ،‬ابو داوود سجستاني‪ ،‬ابو حاتم الرازي و غيره‪ ،‬منهاج السنة‬ ‫‪2‬‬

‫لبن تيمية ‪ 4/86‬والصواعق المحرقة لبن حجر هيثمي ص ‪.42‬‬


‫﴿‪﴾28‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫با طرق متعدد روايت شده است كه اصطلحا ً بعضي از آنها در درجه‬
‫»صحيح« و بعضي در درجه »حسن« قرار دارد‪ .‬بنابر روايت شدن با‬
‫طرق متعدد‪ ،‬اين حديث از زمره »مشهور« بشمار مي آيد‪ .‬شهادت و‬
‫گواهي علمه ابن حجر عسقلني )رحمه الله( و علمه ابن حجر هيثمي‬
‫)رحمه الله(‪ ،‬براي صحت سند اين حديث كافي مي باشد‪.‬علمه ابن حجر‬
‫عسقلني )رحمه الله( در كتاب ارزنده و قابل افتخار خويش »فتح‬
‫الباري« مي نگارد‪» :‬وأما حديث من كنت موله فعلي موله‬
‫فقد أخرجه الترمذي والنسائي وهو كثير الطرق جدًا‪،‬‬
‫وقد استوعبها ابن عقده في كتاب مفرد‪ ،‬وكثير من‬
‫أسانيدها صحاح وحسان«‪1‬حديث »من كنت موله فعلي‬
‫موله« را ترمذي و نسائي بيان كرده اند‪ ،‬و با طرق مختلف‪ ،‬روايت‬
‫شده است‪ .‬ابن عقده در كتابي مستقل‪ ،‬همه طرق را جمع آوري كرده‬
‫است‪ .‬خيلي از اسانيد اين حديث در رتبه »صحيح« و »حسن« قرار‬
‫دارند‪.‬و علمه ابن حجر هيثمي مكي )رحمه الله( مي فرمايد‪»:‬و بيانه‬
‫أنه حديث صحيح ل مرية فيه وقد أخرجه جماعة‬
‫كالترمذي والنسائي وأحمد وطرقه كثيرة جدا ً ومن ثم‬
‫رواه ستة عشر صحابيًا‪ ،‬و في رواية لحمد‪ :‬أنه سمعه‬
‫من النبي ‪ r‬ثلثون صحابيًا‪ ،‬و شهدوا به لعلي لما نوزع‬
‫أيام خلفه كم مر وسيأتي‪ ،‬و كثير من أسانيدها صحاح‬
‫وحسان ول التفات لمن قدح في صحته ول لمن رده‬
‫بان عليا ً كان باليمن لثبوت رجوعه منها وادراكه الحج‬
‫مع النبي ‪ r‬وقول بعضهم‪ :‬إن زيادة اللهم وال من‬
‫واله الخ موضوعة مردود فقط ورد ذلك من طرق‬
‫صحح الذهبي كثيرا ً منها«‬
‫بدون ترديد اين حديث‪ ،‬صحيح است‪ .‬جماعتي از محدثين مانند‬
‫ترمذي‪ ،‬نسائي و احمد )رحمهم الله( اين حديث را تخريج كرده اند‪ .‬اين‬
‫حديث اسانيد بسيار دارد‪ .‬شانزده صحابي‪ ،‬اين حديث را روايت كرده اند‬
‫و مطابق با يك روايت مسند احمد سي صحابي‪ ،‬اين حديث را از رسول‬
‫الله ‪ r‬شنيده اند‪ .‬هنگامي كه در دوره خلفت علي ‪ ،t‬با وي مخالفت شد‪،‬‬
‫اصحاب به وسيله همين حديث گواهي دادند‪ .‬بسياري از اسانيدش‪ ،‬به‬
‫درجه »صحيح و حسن« رسيده اند‪ .‬حرف شخصي كه بر صحت اين‬
‫حديث‪ ،‬اعتراض كند يا با اين گفتار كه در آن وقت علي ‪ t‬در يمن بود رد‬
‫كند بي اعتبار است‪ .‬چرا كه بازگشت حضرت علي ‪ t‬از يمن و شركتش‬
‫همراه رسول الله ص در حجه الوداع‪ ،‬به ثبوت رسيده است‪ .‬حرف‬

‫‪ -‬فتح الباري به شرح صحيح البخاري ‪.7/74‬‬ ‫‪1‬‬


‫﴿‪﴾29‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫كساني كه گفته اند »اللهم وال من واله« بر حديث اضافه اي‬


‫است موضوع‪ ،‬پذيرفتني نيست‪ .‬براي اينكه اين اضافه‪ ،‬با چندين سند‪،‬‬
‫روايت شده است و امام ذهبي )رحمه الله(‪ ،‬بيشتر سندها را صحيح قرار‬
‫‪1‬‬
‫داده است‪.‬‬

‫زمان و مکان خطبه غدير‬

‫علما تاريخ و سيرت‪ ،‬به خوبي مي دانند كه »حجــة الــوداع« آخريــن و‬


‫مهمترين سفر رسول الله ‪ r‬بود‪ .‬پس از فتح مكه‪ ،‬طبق بشارت قرآني﴿‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬‫‪ ‬‬
‫‪‬‬‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪‬‬‫‪   ‬‬
‫»چچچون‬ ‫‪) ﴾      ‬الّنصر‪(2-1:‬‬ ‫‪‬‬‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫ياري خدا و پيروزي فرا رسد و ببينى كه مردم دست‌هدسته در دين خچچدا درآينچچد« مردم‪،‬‬
‫گروه گروه مشرف به اسلم مي شدند؛ دين اسلم داشت به پايه تكميــل‬
‫مي رسيد تا اينكه در همين سفر‪ ،‬در ميدان عرفات‪ ،‬نهــم ذي الحجــة ايــن‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬‫‪ ‬‬ ‫آيــه نــازل شــد‪ ﴿ :‬‬
‫‪‬‬‫‪ ‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪) ﴾  ‬المائدة‪.(3:‬‬
‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪ ‬‬

‫جماعت بزرگي از صحابه جــان نثــار در ايــن ســفر‪ ،‬هــم ركــاب رســول‬
‫اللهص بودند‪ .‬به هميــن خــاطر رســول اكرمـص در جــاي جــاي ايــن ســفر‬
‫خطبه فرمودند‪ .‬در اين خطبه ها نـبي اكرمـص بـار بـار بـه اصـول بنيـادي‬
‫دين‪ ،‬توصيه و تأ كيـد كردنـد‪ .‬بـراي اينكـه امـت در آينـده از گمراهـي هـا‪،‬‬
‫مصــون و محفــوظ بمانــد‪ .‬نصــايح مهــم و بــا ارزش ايــراد فرمودنــد و بــا‬
‫يادآوري امور تنــازعي و اختلفــات از دور جــاهليت تــا كنــون‪ ،‬قــول فصــل‬
‫اظهار داشــتند تــا اينكــه امــت از اختلفــات درونــي‪ ،‬محفــوظ مانــده و بــر‬
‫)‪(2‬‬
‫»صراط مستقيم« گام بردارد‪.‬‬
‫رسول اكرمص در خطبه تاريخي حجه الوداع كه در ميدان عرفات‬
‫ايراد نمودند امور سياسي دين اسلم و نصايحي كه در آينده به كار امت‬
‫آيد را متذكر شدند و خصومتهاي قديمي را كه در آينده احتمال داشت‬
‫شعله ور شود حل و فصل نمودند‪.‬هنگام بازگشت از حجه الوداع‪ ،‬كنار‬
‫چشمه ای بين مكه و مدينه‪ ،‬نزديك جحفه‪ ،‬زير سايه درختان اتراق‬
‫كردند‪ .‬اين منطقه‪ ،‬معروف به »وادي خم« و »غدير خم«)‪ (3‬بود‪ .‬اعلن‬
‫شد كه نماز ظهر خوانده مي شود‪ .‬ظهر را اول وقت خواندند‪ .‬پس از‬
‫آن‪ ،‬رسول اكرمص خطبه ايراد كردند‪ .‬همين خطبه‪ ،‬به نام »حديث‬

‫‪ -‬الصواعق المحرقة لبن حجر الهيثمي ص ‪ 42‬طبع ملتان‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬خطبه حجه الوداع و خطبات كريمه ديگر اين سفر‪ ،‬سيرت ابن كثير‪ ،‬خطبات‬ ‫‪2‬‬

‫محمدي قسمت پنجم‪ ،‬حجة الوداع الشيخ محمد زكريا الكاندهلوي )رحمه الله(‬
‫‪ -‬قال الصمعي‪ :‬لم يولد بغدير خم أحد إلي أن يحتلم إل أن يتحول‬ ‫‪3‬‬

‫منها‪ ،‬وغدير خم موضع بالجحفة‪ ،‬مرقات شرح مشكوة ‪6/21‬‬


‫﴿‪﴾30‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫غدير« مشهور گشت‪ .‬آن روز يكشنبه هجدهم ذي الحجه بود در حالي كه‬
‫)‪(1‬‬
‫روز چهارشنبه چهاردهم ذي الحجه‪ ،‬از مكه مكرمه روانه شده بودند‪.‬‬
‫محرك و عوامل ايراد خطبه‪:‬‬
‫چه چيزي باعث شد تا در اين محل‪ ،‬خطبه ايراد شود و هدف اساسي‬
‫از اين خطبه چه بود؟محرك و عامل ايراد اين خطبه‪ ،‬اين بود كه وقتي‬
‫رسول الله ‪ ،r‬چهاردهم ذي الحجه هنگام حجه الوداع به مكه مكرمه‬
‫رسيدند؛ پس از اداي عمره‪ ،‬تا چهار روز در مكه مكرمه اقامت گزيدند‪.‬‬
‫در همين مدت‪ ،‬علي ‪ t‬كه رمضان سال دهم هجري به يمن تشريف برده‬
‫بود خود را به مكه رسانيد و خمسي )‪ 5/1‬مال غنيمت( را كه حضرت‬
‫رسول اكرم ‪،r‬او را براي دريافت آن به يمن فرستاده بودند به حضرت‬
‫رسول اكرم ‪ r‬تحويل داد‪ .‬در اين سفر بعضي از ياران علي ‪ ،t‬از دست‬
‫وي شكايتهايي داشتند‪.‬پس از بازگشت از يمن‪ ،‬اين شكايات نزد رسول‬
‫اكرم ‪ r‬مطرح شد‪ .‬اين شكايات چه بودند؟ در اين باره‪ ،‬روايتهاي‬
‫مختلفي آمده است‪ .‬ظاهرا ً چنين معلوم مي شود كه ياران مختلف‪،‬‬
‫شكايات جداگانه اي داشته اند‪ .‬در »البداية و النهاية« حافظ ابن كثير‬
‫)رحمه الله( در باب »بعث رسول الله ص على ابن أبى‬
‫طالب وخالد بن الوليد إلى اليمن قبل حجة الوداع« آن‬
‫روايات را جمع كرده است‪ .‬خلصه آن روايات اين است‪:‬‬
‫‪ .1‬حضرت بريده اسلمي مي فرمايد‪ :‬كه در دلم نسبت به علي ‪t‬‬
‫كمي كدورت بود‪ .‬اتفاقا ً در همان روزها قرار شد كه به يمن برويم‪ .‬علي‬
‫‪ t‬از طرف حضرت رسول اكرم ص مأمور وصول اموال خمس بود‪ .‬وي‬
‫كنيزكي را از خمس براي خود برداشت‪.‬‬
‫خبر به حاكم يمن – خالد بن وليد ‪ – t‬رسيد‪ .‬اين خبر باعث ناراحتي‬
‫وي شد‪ .‬شكايت نامه اي به نام رسول الله ‪ r‬نوشته فرستاد‪ .‬نامه رسان‬
‫من بودم‪ .‬در حاليكه نامه را به دست داشتم در خدمت رسول اكرم ص‬
‫حاضر شدم‪ .‬نامه را براي رسول الله ص داشتم مي خواندم و تأييد هم‬
‫مي كردم كه در اين اثناء حضرت رسول اكرمص دستم را گرفته و‬
‫فرمودند‪ :‬آيا كدورتي در دلت نسبت به علي وجود دارد؟ عرض كردم‪:‬‬
‫بله‪ .‬فرمودند‪ :‬با او كينه نداشته باش‪ ،‬اگر به او محبت مي ورزي‬
‫بيشترش كن‪ .‬چون كه قسم به آن ذاتي كه جان محمد به دست اوست‬
‫سهم خانواده علي از اموال خمس بيش از يك كنيز است‪ .‬بريده مي‬
‫گويد‪ :‬پس از اين فرمان حضرت رسول اكرم ص هيچكس‪ ،‬محبوب تر از‬
‫‪2‬‬
‫علي برايم نبود‪.‬‬

‫‪ -‬السيرة النبوية لبن كثير ‪ 4/414‬طبع دار إحياء التراث العربي‪ ،‬نيز أصح السير و‬ ‫‪1‬‬

‫ديگر كتب سيرت و حجة الوداع الشيخ محمد زكريا الكاندهلوي ص ‪193‬‬
‫‪ -‬به حواله بخاري و البداية والنهاية لبن كثير ‪ 5/104‬جامع ترمذي باب مناقب‬ ‫‪2‬‬

‫علي و مسند احمد به روايت عمران بن حصين ‪،5/351 ،5/350 ،5/347 ،4/437‬‬
‫﴿‪﴾31‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫‪.2‬عمرو بن شاس اسلمي ‪ t‬مي فرمايد‪) :‬وي از اصحاب حديبيه مي‬


‫باشد( من جزو لشكري بودم كه حضرت رسول اكرم ‪ ،r‬آن را به‬
‫فرماندهي علي ‪ ،t‬به يمن گسيل داشت‪ .‬علي ‪ t‬با من رفتار نامناسبي‬
‫كرد‪ .‬رفتارش باعث خشم و ناراحتي من شد‪ .‬وقتي كه به مدينه‬
‫برگشتم‪ ،‬در مجالس مختلف و براي اشخاص مختلف‪ ،‬خشم و نفرت‬
‫خويش را اظهار كردم‪ .‬روزي در مسجد بودم‪ .‬رسول اكرم ‪ r‬نشسته‬
‫بودند‪ .‬وقتي متوجه نگاهم به سوي خود شدند‪ ،‬ايشان نيز نگاه خود را به‬
‫طرف من كردند‪ .‬از جا برخاسته‪ ،‬نزديك ايشان نشستم‪ .‬فرمودند‪ :‬اي‬
‫عمرو! به خدا! تو مرا آزار دادي‪ .‬عرض كردم‪» :‬إنا لله وإنا إليه‬
‫راجعون«‪ .‬من از اينكه به رسول اللهص آزار برسانم‪ ،‬به خدا پناه مي‬
‫‪1‬‬
‫برم‪ ،‬فرمودند‪ :‬هر كه علي را اذيت كند مرا اذيت كرده است‪.‬‬
‫‪ .3‬ابوسعيد خدري ‪ t‬مي فرمايد‪ :‬رسول اللهص‪ ،‬علي ‪ t‬را به يمن‬
‫فرستاد‪ .‬من هم در آن لشكر بودم‪ .‬زمانيكه شتران صدقه‪ ،‬بدست ما‬
‫افتاد از علي ‪ t‬خواستيم كه به ما اجازه دهد تا بر آنها سوار شويم‪ .‬چرا‬
‫كه شتران ما‪ ،‬در وضعيت خوبي قرار نداشتند‪ .‬اما وي اجازه نداد و‬
‫فرمود‪ :‬در اين شتران‪ ،‬سهم شما بيش از سهم عامه مسلمين نيست‪ .‬از‬
‫يمن كه برمي گشتيم در راه علي ‪ ،t‬جانشيني براي خود تعيين كرد و‬
‫خود‪ ،‬براي بدست آوردن همراهي رسول الله ص با شتاب تمام رهسپار‬
‫مكه شد و توانست سعادت همراهي رسول اللهص را در حج‪ ،‬حاصل‬
‫كند‪ .‬پس از انجام مناسك حج‪ ،‬رسول اكرمص‪ ،‬به علي ‪ t‬دستور داد كه‬
‫پيش دوستان خود برود‪ .‬علي ‪ t‬خود را به لشكر رسانيد‪ .‬پس از رفتن‬
‫علي ‪ ،t‬ما در يمن از جانشين وي چيزي را كه از خود علي خواسته بوديم‬
‫خواستيم‪ .‬او خواسته ما را قبول كرده‪ ،‬شتران صدقه را به ما سپرد‪.‬‬
‫علي ‪ t‬وقتي ديد كه شتران صدقه‪ ،‬نه تنها دارند استفاده مي شوند بلكه‬
‫در نتيجه سواري‪ ،‬به تدريج ضعف نيز در آنها پديدار مي شود‪ ،‬بر جانشين‬
‫خويش‪ ،‬خشمگين شد‪ .‬ابو سعيد خدري ‪ t‬مي گويد‪ :‬من سوگند ياد كردم‬
‫به مدينه )شهر( رسيده تمام پيشآمدها را به اطلع رسول اكرم ‪ r‬خواهم‬
‫رسانيد و از علي ‪ t‬شكايت خواهم كرد كه بر ما خيلي سخت گرفته و‬
‫براي تكميل قسم خويش‪ ،‬پس از آنكه به شهر داخل شديم به خدمت‬
‫رسول اكرمص رسيدم‪ .‬اّولين برخوردم با ابوبكر صديق ‪ t‬بود كه از‬
‫خدمت رسول اكرمص داشت برمي گشت‪ .‬وي از حال بنده جويا شد‪ .‬به‬
‫همراه من برگشته از رسول اكرمص اجازه ورود براي بنده‬
‫خواست‪.‬رسول اكرمص اجازه ورود دادند‪ .‬داخل شده‪ ،‬به رسول اكرمص‬
‫سلم عرض كردم‪ .‬جواب سلمم را داده و در حقم دعا فرمودند‪ .‬رو به‬
‫طرف من كرده‪ ،‬پيوسته احوال من و خانواده ام را مي پرسيدند و از‬
‫چيزهاي ديگر جويا شدند تا اينكه از علي شكايت كردم كه او در سفر با‬
‫‪ 5/356‬و ‪ 358‬به روايت بريدة السلمي‪.‬‬
‫‪ -‬محمد بن اسحاق و بيهقي به نقل از البداية والنهاية ‪105 :5‬‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾32‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ما به سختي رفتار كرده‪ .‬رسول اكرمص خاموش به حرفهايم گوش مي‬
‫دادند‪ .‬نزديكتر رفتم‪ .‬به شكاياتم از دست علي ادامه دادم‪ .‬در اثناي كلم‪،‬‬
‫ايشان دست مبارك خويش را بر رانم زده فرمودند‪ :‬اي سعد بن مالك!‬
‫شكايات برادرت علي را بگذار‪ .‬قسم به خدا! مي دانم كه او في سبيل‬
‫الله‪ ،‬بهترين كار را انجام داده است‪ .‬سعد بن مالك مي گويد‪ :‬در دلم‬
‫گفتم‪ :‬مادرم بر من بگريد‪ .‬به خدا قسم! پس از اين‪ ،‬هرگز علي را به‬
‫ً‪1‬‬
‫بدي ياد نخواهم كرد نه جهرا ً نه سرا‪.‬‬
‫‪ .4‬روايتي از يزيد بن طلحه است كه سبب خشم و ناراحتي لشكريان‬
‫علي ‪ ،t‬اين بود كه وي جانشيني براي خود تعيين كرده و خود نزد رسول‬
‫اكرمص رفت‪ .‬اين جانشين‪ ،‬براي هر يك از افراد لشكر‪ ،‬يك دست لباس‬
‫داد‪ .‬زماني كه حضرت علي ‪ ،t‬به لشكر رسيد ديد كه هر كدام از افراد‬
‫لشكريك دست لباس پوشيده اند علي ‪ t‬فرمود‪ :‬چرا پيش از آنكه نزد‬
‫رسول اكرمص برسانيم اين كار را كرديد؟ لباسها را از همه پس گرفت‪.‬‬
‫هنگامي كه لشكريان‪ ،‬به خدمت حضرت رسولص رسيدند شكايات خود‬
‫‪2‬‬
‫را از حضرت علي ‪ t‬مطرح كردند‪.‬‬
‫‪ .5‬طبق روايت ترمذي از عمران بن حصين ‪ ،t‬رسول اللهص لشكري‬
‫به فرماندهي علي بن ابيطالب ‪ t‬روانه كرد‪ .‬به آنجا كه رسيد قصه جاريه‬
‫پيش آمد‪ .‬مردم اعتراض كردند‪ .‬چهار صحابي با هم تصميم گرفتند وقتي‬
‫نزد رسول اللهص رفتيم به ايشان عرض خواهيم كرد كه علي چكار‬
‫كرده؟ مسلمانان‪ ،‬پس از مراجعت از سفر‪ ،‬قبل از هر چيز‪ ،‬به ملقات‬
‫رسول اكرمص مي شتافتند سپس به خانه هاي خود مي رفتند‪ .‬اين قافله‬
‫هم‪ ،‬پس از بازگشت‪ ،‬جهت عرض سلم به خدمت رسول اكرمص حاضر‬
‫شدند‪ .‬يكي از آن چهار صحابي بلند شد و عرض كرد‪ :‬يا رسول الله! شما‬
‫علي را نديديد چكارها كه نكرد؟ رسول اللهص با شنيدن حرفش‪ ،‬روي از‬
‫او برگردانيدند‪ .‬دومي بلند شد و شكايت خود را مطرح كرد‪ .‬رسول‬
‫اكرمص از اين هم اعراض كردند‪ .‬سومي بلند شد‪ .‬او هم از دست علي‬
‫‪ t‬شكايت كرد‪ .‬رسول اكرمص توجهي به حرفهايش نكردند‪ .‬آنگاه‬
‫چهارمي بلند شد و حرفهايي مانند سه نفر قبلي زد‪ .‬پس از آن‪ ،‬رسول‬
‫اللهص در حالي كه خشم بر چهره مباركشان نمايان بود رو به طرف‬
‫اينها كرده فرمود‪ :‬شما از علي چه مي خواهيد؟ شما از علي چه مي‬
‫خواهيد؟ شما از علي چه مي خواهيد؟ همانا علي از من است و من از‬
‫اويم‪ .‬بعد از من‪ ،‬او محبوب هر مؤمن است‪(3) .‬‬
‫توجه‪ :‬از روايت واقدي در كتاب المغازي‪ ،‬چنين بر مي آيد كه علي ‪،t‬‬
‫هنگام بازگشت از يمن‪ ،‬همراه تمام لشكر بود‪ .‬البته وقتي كه لشكر به‬
‫جايي به نام »فتق« رسيد )روستايي در نزديكي طائف( علي ‪ t‬ابو رافع‬
‫را جانشين خود قرار داده خود با عجله به مكه رفت تا به خدمت رسول‬

‫‪ -‬اسناد جيد علي شرط النسائي به حواله بيهقي – البداية والنهاية ‪.105 :5‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬البداية والنهاية‪.5/106 :‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬ترمذي به حواله جامع الصول ‪8/652‬‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾33‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫اكرم ‪ r‬برسد‪ .‬پس از ملقات و گفتگو با رسول اللهص‪ ،‬علي ‪ ،t‬دوباره‬


‫خود را به لشكر رسانيد‪ .‬در اين هنگام لشكر داشت از سدره وارد مكه‬
‫مي شد‪ .‬همانجا علي ‪ t‬به خاطر سوار شدن بر شتران صدقه و پوشيدن‬
‫لباسها‪ ،‬شديدا ً اظهار ناراحتي و نارضايتي كرد و افراد را وادار كردكه‬
‫لباسها را از تن درآورند‪ .‬اين كار باعث شد تا لشكريان نزد رسول اللهص‬
‫‪1‬‬
‫از دست حضرت علي ‪ t‬شكايت كنند‪.‬‬
‫اين توجيه بين روايت كتاب المغازي و روايات گذشته‪ ،‬قطعي مي‬
‫گردد كه در روايات عربي‪ ،‬هر جا كه لفظ »المدينة« آمده‪ ،‬مراد از آن‬
‫مدينه منوره نمي باشد بلكه شهر مكه مراد است‪ .‬براي اينكه در عربي‪،‬‬
‫»مدينه« به مطلق شهر گفته ميشود‪ .‬از جمع بندي رواياتي كه از‬
‫»البداية و النهاية« نقل كرديم و الفاظ و اسناد مختلفي كه در كتب‬
‫تفسير‪ ،‬حديث و تاريخ آمده به خوبي واضح مي شود كه در دل برخي از‬
‫مردم‪ ،‬خصوصا ً در دل كساني كه در سفر يمن‪ ،‬همراه علي ‪ t‬بودند‬
‫نسبت به علي ‪ ،t‬بدگماني و يا كدورت پيدا شده بود‪ .‬رسول اكرم رحمت‬
‫دو عالمص كه در سفر بزرگ و مهم حجه الوداع‪ ،‬براي برحذر داشتن‬
‫امت از گمراهي و دو دستگي‪ ،‬گام به گام با نصائح و خطبه ها‪ ،‬مردم را‬
‫ارشاد و راهنمايي مي كردند چگونه مي توانستند تحمل كنند كه بطور‬
‫جمعي‪ ،‬در دل مردم نسبت به علي ‪ t‬بدگماني پيدا شود؟ در حالي كه‬
‫علي ‪ t‬از بزرگان صحابه و از السابقون الولونش بشمار مي آيد و در‬
‫آينده مي بايد در وقت خود‪ ،‬وظايف و مسئوليت رهبري و امامت اين‬
‫امت را بر عهده بگيرد‪ .‬به همين جهت پيغمبر اكرم ‪ r‬در غدير خم‪ ،‬نه تنها‬
‫برائت علي ‪ t‬را آشكار ساختند بلكه به امت نيز دستور دادند كه با علي ‪t‬‬
‫‪2‬‬
‫محبت و ارادت داشته باشند‪.‬‬
‫با در نظر گرفتن تمام اين روايات‪ ،‬هر شخص به راحتي مي‬
‫تواند نتيجه بگيرد كه در اين خطبه‪ ،‬اساسا ً اهميت دو چيز بيان‬
‫شده است‪ .‬يكي‪ :‬فضيلت و عزت اهل بيت‪ ،‬ديگري‪ :‬محبت با‬
‫علي ‪ .t‬ابتداي خطبه به بيان فضيلت اهل بيت اختصاص دارد‬
‫و در بخش دوم آن‪ ،‬به محبت ورزي با علي ‪ t‬حكم شده است‪.‬‬
‫قسمت دوم خطبه‪ ،‬مربوط به حديث موالت است كه شيعه با استدلل‬
‫از همين حديث‪» ،‬عقيده امامت« و »خلفت بلفصل« علي ‪ t‬را به اثبات‬
‫مي رساند‪ .‬مناسب مي دانيم كه پيش از گفتگو درباره حديث موالت كه‬
‫در واقع هدف اصلي ماست بحثي درباره قسمت اول خطبه – حديث‬
‫ثقلين – داشته باشيم‪ .‬چرا كه اين قسمت از خطبه نيز در جاي خود از‬
‫اهميت بسزايي برخوردار است‪ .‬به همين جهت‪ ،‬نخست به تشريح‬
‫‪ -‬كتاب المغازي للقوادي ‪ 3/1080‬طبع موسسه العلمي بيروت‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬بيجا نخواهد بود اگر در اينجا مقوله معروف امام مشهور اهل سنت ابوحنيفه‬ ‫‪2‬‬

‫)رحمه الله( تكرار شود‪ :‬ان تفضل الشيخين و تحب الختنين‪ ،‬يعني همراه با اعتقاد‬
‫به فضيلت شيخين محبت با دو داماد )عثمان و علي )رضي الله عنهما(( نيز‬
‫ضروري است‪.‬‬
‫﴿‪﴾34‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫قسمت اول خطبه تحت عنوان »حديث ثقلين« مي پردازيم؛ آنگاه به‬
‫توضيح و تبيين قسمت دوم خطبه »حديث موالت« ان شاء الله خواهيم‬
‫پرداخت‪.‬‬
‫حديث ثقلين‪:‬‬
‫حضرت رسول اكرمص در ابتداي اين خطبه چنين فرمودند‪) :‬أما‬
‫بعد‪ ،‬أل أيها الناس‪ ،‬فإنما أنا بشر يوشك أن ياتي‬
‫رسول ربي فأجيب وأنا تارك فيكم ثقلين – أولهما‬
‫كتاب الله فيه الهدي والنور‪ ،‬فخذوا كتاب الله‬
‫واستمسكوا به فحث علی كتاب الله ورغب فيه ثم‬
‫قال وأهل بيتي‪ ،‬أذكركم الله في أهل بيتي‪ ،‬أذكركم‬
‫الله في أهل بيتي‪ ،‬أذكركم الله في أهل بيتي(‪.‬‬
‫»هان اي مردم! همانا من فردي از بشر هستم‪ .‬نزديك است كه پيك‬
‫پروردگارم )مرگ( به سراغم بيايد و من اجابتش كنم‪ .‬در ميان شما دو‬
‫چيز گرانبها مي گذارم‪ .‬يكي كتاب الله است كه در آن هدايت و نور مي‬
‫باشد‪ .‬پس از آن‪ ،‬رسول اكرم ‪ ،r‬مردم را تشويق به چنگ زدن به كتاب‬
‫الله كردند‪ .‬سپس فرمودند‪ :‬ديگري اهل بيت من است‪ .‬درباره اهل بيتم‪،‬‬
‫خدا را ياد آور شما مي شوم‪ ،‬درباره اهل بيتم‪ ،‬خدا را ياد آور شما مي‬
‫)‪(1‬‬
‫شوم‪ ،‬درباره اهل بيتم‪ ،‬خدا را ياد آور شما مي شوم‪«.‬‬
‫)إني قد تركت فيكم الثقلين‪ :‬أحدهما أكبر من الخر‪ ،‬كتاب‬
‫الله )حبل ممدود من السماء إلى الرض( وعترتي أهل بيتي‪،‬‬
‫فانظروا كيف تخلفوني فيهما‪ ،‬فإنهما لن يتفرقا حتى يردا علی‬
‫الحوض(‪.‬‬
‫من در ميان شما دو چيز گرانقدر كه يكي از ديگري بزرگتر است‬
‫گذاشتم‪ .‬كتاب الله و خاندانم )اهل بيتم( اكنون ببينيد پس از مرگ‪ ،‬شما‬
‫با آنان چگونه رفتار مي كنيد؟ چرا كه اين دو از هم جدا نمي شوند تا‬
‫‪2‬‬
‫اينكه در حوض كوثر نزد من بيايند‪.‬‬
‫حديث ثقلين و ترجمه آن‪ ،‬پيش روي شماست‪ .‬چنانكه شما هم مي‬
‫بينيد رسول الله ‪ r‬در اين خطبه اش‪ ،‬ثقلين يعني دو چيز گرانبها را ذكر‬
‫فرمودند و خاطر نشان ساختند كه من دو چيز‪ ،‬گذاشته و مي روم‪ ،‬اولي‬
‫كتاب الله است‪ .‬آنگاه توجه مردم را به چنگ زدن به كتاب الله و عمل بر‬
‫آن مبذول داشتند و فرمودند‪ :‬مقام كتاب الله‪ ،‬والتر از هر چيز ديگر‬
‫است‪ ،‬پس از بيان فضائل كتاب الله‪ ،‬از اهل بيت ذكر به ميان آورده‬
‫فرمودند‪ :‬درباره اهل بيتم خدا را يادآور شما مي شوم‪.‬تنها چيزي كه از‬
‫روايت مسلم معلوم مي شود اين است كه مقصود از ذكر اهل بيت‪،‬‬
‫شناساندن حقوق اهل بيت و خوش رفتاري مردم با آنهاست‪ .‬به همين‬

‫‪ -‬مسلم شريف‪ ،‬به حواله سابق‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬نسائي ‪ ،5/45‬مسند احمد ‪ 3/17‬و ‪26‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾35‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫خاطر‪ ،‬ايشان )طبق روايت مسلم( درباره آنها فرمودند‪ :‬درباره اهل بيتم‬
‫خدا را يادآوري تان مي كنم‪ ،‬اما روايت نسائي و مسند احمد‪ ،‬آشكارا‬
‫نشان مي دهد كه ذكر اهل بيت به عنوان دومين چيز گرانبها از ثقلين مي‬
‫باشد‪ .‬بنابراين اولي كتاب الله و دومي اهل بيت شد‪.‬در اينجا ممكن است‬
‫در ذهن خواننده گرامي‪ ،‬اين اشكال پيدا شود كه از آيات بي شمار كتاب‬
‫الله و از احاديث طيبه‪ ،‬چنين معلوم مي شود كه بعد از كتاب الله‪ ،‬مقام‬
‫دوم از آن سنت رسول الله ‪ r‬است‪ .‬براي همين است كه در جاهاي‬
‫َ‬
‫عوا الل ّ َ‬
‫ه‬ ‫طي ُ‬
‫متعدد با تعبيرات مختلف اين مطلب عنوان شده است‪ ﴿:‬أ ِ‬
‫َ‬
‫ص‬
‫ع ِ‬
‫من ي َ ْ‬
‫و َ‬
‫ه‪َ -‬‬
‫سول ِ ِ‬
‫وَر ُ‬ ‫مُنوا ِبالل ّ ِ‬
‫ه َ‬ ‫سو َ‬
‫ل‪-‬آ ِ‬ ‫عوا الّر ُ‬‫طي ُ‬
‫وأ ِ‬ ‫َ‬
‫ه ‪ ﴾ ...‬و در اينجا پس از كتاب الله‪ ،‬اهل بيت مطرح‬ ‫َ‬
‫سول ُ‬
‫وَر ُ‬‫ه َ‬ ‫ّ‬
‫الل َ‬
‫شده است‪ .‬پاسخ چيست؟پاسخ آن كامل ً واضح است‪ .‬بدون ترديد‪،‬‬
‫گرانبهاترين چيز بعد از كتاب الله‪ ،‬سنت رسول اللهص مي باشد‪.‬‬
‫در اين‪ ،‬جاي هيچگونه شكي وجود ندارد‪ .‬اهل اسلم نيز در اين باره‬
‫اختلف نظر ندارند كه مقام دوم پس از كتاب الله به چه چيزي اختصاص‬
‫دارد‪ .‬منظور از ذكر اهل بيت در حديث ثقلين‪ ،‬سنت رسول اللهص مي‬
‫باشد‪ .‬سخن همين است و بس‪ .‬براي اينكه اهل بيت‪ ،‬عاشقان راستين‬
‫سنت نبوي بودند‪ .‬همين ها بودند كه با صدق دل بر آن عمل مي كردند‪.‬‬
‫بنابراين‪ ،‬ذكر اهل بيت در واقع‪ ،‬قائم مقام ذكر سنت نبوي است‪.‬روايات‬
‫موطاي امام مالك و مستدرك حاكم نيز‪ ،‬اين مطلب را تأييد مي كنند‪.‬در‬
‫موطاي امام مالك )رحمه الله( چنين آمده است‪) :‬عن مالك انه‬
‫بلغه ان رسول الله ‪ r‬قال تركت فيكم امرين لن‬
‫تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب الله و سنة نبيه(‪ .‬يعني‪ :‬به‬
‫امام مالك‪ ،‬اين روايت رسيده است كه رسول اللهص فرمودند‪ :‬من در‬
‫ميان شما دو چيز مي گذارم تا زماني كه به آن چنگ خواهيد زد هرگز‬
‫گمراه نخواهيد شد‪ :‬كتاب الله و سنت پيغمبرش‪1.‬در مستدرك حاكم‪،‬‬
‫روايتي از حضرت ابوهريره ‪ t‬است كه رسول الله ‪ r‬در حالي كه در حجه‬
‫الوداع خطبه ايراد مي كردند فرمودند‪»:‬اني قد تركت فيكم‬
‫شيئين لن تضلوا بعد هما‪ ،‬كتاب الله و سنتى‪ ،‬و لن‬
‫يتفرقا حتى يردا على الحوض«‪ .‬همانا من در ميان شما دو‬
‫چيز گذاشته ام كه با وجود آن دو‪ ،‬هرگز گمراه نخواهيد شد‪ :‬كتاب الله و‬
‫‪ -‬موطا امام مالك باب النهي عن القول في القدر‪ ،‬مولنا محمد زكريا‬ ‫‪1‬‬

‫در بحثى بر سند اين حديث و ديگر روايات مي فرمايد‪ :‬قال الزرقاوي‬
‫بلغه صحيح كما قال ابن عيينه و قد اخرجه ابن عبدالبر من حديث‬
‫كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف عن ابيه عن جده و قال في‬
‫التجويد هذا حديث محفوظ مشهور عن النبي ‪ r‬عند اهل العلم شهره‬
‫يكاد يستغني بها عن السناد‪ ،‬و قد ذكرناه مسندا ً في كتاب التمهيد‬
‫قلت و ذكر الحديث صاحب المشكوه عن مالك مرسل ً كما في الموطا‬
‫اوجز المسالك ج ‪ 14‬ص ‪100‬‬
‫﴿‪﴾36‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫سنت من‪ ،‬و آن دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا اينكه در حوض‬


‫كوثر نزد من بيايند‪1.‬بسياري از آيات و احاديث كه در آنها نام كتاب و‬
‫سنت‪ ،‬با هم ذكر شده اند و اين دو روايت كه همينكه نقل كرديم را نمي‬
‫توان ناديده گرفت‪ .‬پس بايد پذيرفته شود كه ذكر اهل بيت در حديث‬
‫ثقلين‪ ،‬قائم مقام سنت نبوي است‪ .‬مراد بودن سنت نبوي از اهل بيت در‬
‫اينجا‪ ،‬چنان است كه در حديثي ديگر‪ ،‬حضرت رسول اكرم ص‪ ،‬صريحا ً‬
‫حكم داده است كه به سنت خلفاي راشدين ‪ y‬چنگ زنيد‍‪.‬‬

‫اهل بيت چه کساني هستند؟‬

‫در زبان عربي‪ ،‬به اهل خانه اهل بيت گفته مي شود يعني افرادي كه‬
‫بطور مستقل و دائمي در خانه سكونت دارند‪ .‬چنانچه در عرف عام‪،‬‬
‫وقتي اهل خانه گفته مي شود‪ ،‬زن فرزندان نابالغ و غيره را شامل مي‬
‫شود‪ .‬فرزنداني كه ازدواج كرده در خانه اي ديگر‪ ،‬سكونت داشته باشند‬
‫عموما ً در اهل خانه خود بشمار نمي آيند‪ .‬منظور از اهل بيت‪ ،‬در لغت و‬
‫عرف عام همين است‪ .‬و اما با توجه به قرآن و سنت‪ ،‬علوه از ازواج‬
‫مطهرات رسول الله ص در اهل بيت و عترت‪ ،‬دختران ايشان‪ ،‬داماد‬
‫ايشان حضرت علي ‪ ،t‬نوه هاي ايشان حضرت حسن ‪ t‬و حضرت حسين‬
‫‪) t‬و عموي ايشان حضرت عباس ‪ t‬و فرزندان آنها و ديگر بستگان( هم‬
‫داخل هستند‪.‬ازواج مطهرات در اهل بيت‪ ،‬او ً‬
‫ل‪ :‬به اين دليل داخل هستند‬
‫كه بطور حتم همسران در عرف از جمله اهل بيت )اهل خانه( به شمار‬
‫مي آيند‪ .‬ثانيا ً به اين دليل كه شموليت ازواج مطهرات )رضي الله عنهن(‬
‫در اهل بيت‪ ،‬از نص قطعي قرآن كريم به اثبات مي رسد‪ .‬قرآن كريم با‬
‫صراحت مي فرمايد‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬‫﴿‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪‬‬‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬‫‪ ‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬‫‪ ‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪  ‬‬ ‫‪  ‬‬
‫‪  ‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪    ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪) ﴾  ‬الحزاب‪» (34-33:‬و بمانيــد در‬
‫خانه هاي خويش و اظهار تجمل نكنيد مانند اظهار تجمــل كــه در جــاهليت‬
‫پيشين بود و بر پا داريد نماز را و فرمانبرداري خدا و رسول او كنيــد‪ .‬جــز‬
‫اين نيست كه خداوند مي خواهد دور كند پليدي را از شما اي اهل بيــت و‬
‫پاك كند شما را پاك كردني و ياد كنيد آنچـه خوانــده مـي شـود و در خـانه‬
‫‪ -‬قد رواه الحاكم في المستدرك عن ابن عباس و عن ابي هريره و‬ ‫‪1‬‬

‫أقره الذهبى باسناده عن ابي هريرة راجع المستدرك ‪ 1/93‬طبع‬


‫حيدرآباد دكن‪ 1334 ،‬هـ و الجامع الصغير مع شرحه فيض القدير‬
‫‪ 3/240‬و اوجز المسالك ‪ 14/100‬و حديث الثقلين و فقهه للدكتور‬
‫على احمد السالوس ص ‪.9‬‬
‫﴿‪﴾37‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫هاي شما از آيتهاي خدا و از حكمت‪ .‬هر آيئنه خــدا هســت لطــف كننــده و‬
‫خبردار«‪.‬‬
‫‪1‬‬

‫اين آيه درباره اينكه ازواج مطهرات‪ ،‬از جمله اهل بيت محســوب مــي‬
‫شوند صريح مي باشد‪ .‬چرا كه اين آيه از آيات آخري يك ركوع مــي باشــد‬
‫– اين ركوع از آيه ‪    ﴿ :28‬‬
‫﴾ )الحزاب‪ (28/‬شروع و در آيه مذكور به اتمام رسيده است‪ .‬مخاطب تمام‬
‫اين آيات‪ ،‬ازواج مطهرات هستند‪ .‬در اين ركوع‪ ،‬از اول گرفته تــا آخــر ‪26‬‬
‫صيغه و ضمير مونث آورده شده است كه همگي بدون شك و ترديد راجع‬
‫به طرف ازواج مطهرات هستند‪ 2.‬بنابراين‪ ،‬از اين نص قطعي قرآن مجيد‬
‫به ثبوت رسيد كه ازواج مطهرات در اهل بيت داخــل هســتند‪ .‬امـا شــامل‬
‫بودن علي ‪ ،‬فاطمه‪ ،‬حسن و حسين ‪ y‬از احاديث صحيح بــه اثبــات مــي‬
‫رسد‪ .‬حديثي در صحيح مسلم اســت‪ :‬عن سعد بششن ابششي وقششاص‬
‫اليششه‪  ﴿:‬‬ ‫قال لمششا انزلششت هششذا‬
‫‪)﴾  ‬آل عمــران‪ (61:‬دعششا رسششول‬
‫اللهص عليا ً و فششاطمه و حسششنا ً و حسششينا ً وقششال‪ :‬اللهششم‬
‫هؤلء أهل بيتي‪ .‬رواه مسلم … و عن عائشهل قششالت‪:‬‬
‫خرج النبيص غدات و عليه مرط مرحل من شششعر أسششود‬
‫فجاء الحسن بن علي فأدخله ثم جاء الحسششين فششادخله‬
‫معه‪ ،‬ثم جاءت فاطمه فادخلها ثم جاء علي فادخله ثششم‬
‫قشششششششششال‪    ﴿ :‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪ ﴾  ‬از حضــرت ســعد ابــن ابــي وقــاص ‪ t‬روايــت‬
‫اســـت كـــه وقـــتي ايـــن آيــــه‪  ﴿ :‬‬
‫‪) ﴾  ‬آل عمران‪ (61:‬نازل شد‪ ،‬رســول‬
‫اللهص‪ ،‬علي‪ ،‬فاطمه‪ ،‬حسن و حسين ‪ y‬را فرا خوانده فرمودند‪ :‬اي اللــه!‬
‫اينها اهل بيت من هستند‪ .‬عائشهل مي فرمايد‪ :‬باري صبح هنگام‪ ،‬رســول‬
‫اكرمص از خانه بيرون رفتند‪ .‬چــادري رنگيــن بــا تارهــاي ســياه روي خــود‬
‫انداخته بودند‪ .‬حسن بــن علــي آمــد‪ .‬او را در چــادر داخــل كردنــد‪ .‬ســپس‬
‫حسين آمد‪ .‬او را هم به چادر داخل كردنــد‪ .‬آنگــاه فــاطمه آمــد‪ .‬او را نيــز‬
‫داخل كردند‪ .‬قدري بعد علي آمد‪ .‬او را هم داخل چادر كردند‪ .‬سپس ايــن‬
‫آيــــــه را خواندنــــــد‪   ﴿ :‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪. ﴾  ‬يعنــي اللــه تعــالي‬
‫مي خواهد پليدي را از شما دور گرداند و شما را پاكيزه نگهــدارد‪3.‬از ايــن‬

‫‪ -‬سوره احزاب‪34 :‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬تفسير معارف القرآن از محمد ادريس كاند هلوي ج ‪ 5‬ص ‪495‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬مشكوه المصابيح‪ ،‬باب مناقب اهل بيت النبي ‪) r‬مرقات ج ‪ 11‬ص ‪(370‬‬ ‫‪3‬‬
‫﴿‪﴾38‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫احاديث صحيحه‪ ،‬واضح شد كه در اهل بيت‪ ،‬نه تنهــا ازواج مطهــرات )آيــه‬
‫قرآن به اين امر‪ ،‬صراحتا ً دللت مــي كنــد( بلكــه علــي‪ ،‬فــاطمه‪ ،‬حســن و‬
‫حسين ‪ y‬هم داخل مـي باشـند‪) .‬چـرا كـه تصـريح آن در احـاديث صـحيحه‬
‫آمده است(‪ .‬بلكـه فراتـر از ايـن‪ ،‬بسـتگان نزديـك ديگـر رسـول اكرمـص‬
‫يعني‪ :‬عموي ايشان عباس ‪ t‬و فرزندانش و ديگر پســر عموهــاي ايشــان‪،‬‬
‫در اهل بيتي كه حكم به تكريم و احترام آنها داده شــده‪ ،‬درجــه بــه درجــه‬
‫داخل هستند‪ .‬به اينان »بنو هاشم« گفته مي شود و گرفتــن زكــات بــراي‬
‫آنها شرعا ً ناجايز است‪ .‬از زيد بن ارقم كه راوي حديث ثقليــن مــي باشــد‬
‫پرســيده شــد‪ :‬آيــا ازواج مطهــرات در اهــل بيــت رســول اكرم ـص داخــل‬
‫نيستند؟ حضرت زيد بن ارقــم فرمــود‪»:‬نساوه مششن اهشل بيتششه و‬
‫لكن اهل بيته من حرم الصششدقه بعششده قششال و مششن هششم‬
‫قال هم آل علي و آل عقيششل و آل جعفششر و آل عبششاس‬
‫قال كل هولء حرم الصدقه قال نعششم )مسششلم( و فششي‬
‫الكمال شرح مسلم‪ :‬قد جاء ذلك عن زيد مفسرا فششي‬
‫غير هذا و قيل من آل محمد قششال الششذين ل تحششل لهششم‬
‫الصدقه الخ«‪.‬‬
‫ازواج مطهرات از اهل بيت ايشان هستند )ولي در اينجا مــراد از اهــل‬
‫بيت كه دستور به اكرام آنها داده مــي شــود( كســاني هســتند كــه گرفتــن‬
‫صدقه )زكات( بر آنان حرام است وآنهــا آل علــي‪ ،‬آل عقيــل‪ ،‬آل جعفــر و‬
‫آل عباس مي باشند‪1.‬خلصه اينكه در اهل بيتي كــه حقوقشــان در حــديث‬
‫ثقلين يادآوري شده‪ ،‬محبت و اكــرام آنـان بــر امــت لزم گردانيــده شـده‪،‬‬
‫ازواج مطهرات رسول الله ص‪ ،‬دختران ايشان‪ ،‬دامــاد ايشــان‪ ،‬نــوه هــاي‬
‫ايشــان‪ ،‬عمــوي ايشــان و پســر عموهــاي ايشــان مرتبــه بــه مرتبــه داخــل‬
‫هستند‪ .‬اهل بيتي كه هر يك بنا بر فضائل منصوص خود استحقاق احترام‪،‬‬
‫تعظيم‪ ،‬عظمت و مرتبــه اي را داراســت كــه رســول اللــه ص در احـاديث‬
‫صحيح براي آنان ثابت كرده و به آنان دستور داده اســت‪.‬البتــه بــه خــاطر‬
‫بايد سپرد كه اگر چه تمام اهل بيت‪ ،‬في الجمله مستحق اكرام‪ ،‬تعظيم و‬
‫ما در ميان آنها فرق مراتب هم هست و اين فــرق مراتــب‬ ‫محبت هستند ا ّ‬
‫فقط از احاديث صحيح ثابت است‪) .‬اينجا مجال تفصــيل آن نيســت(‪ .‬مثل ً‬
‫براي ما هر چهار دختر رسول اللهص‪ ،‬قابل احترام‪ ،‬قابل تعظيــم و اكــرام‬
‫هســتند امــا از ميــان ايــن چهــار مقــامي كــه ســيده فاطمه ـل دارد بنــات‬
‫مكرمات ديگر ندارند‪ .‬چرا كه رسول اكرمص‪ ،‬به فاطمه ل لقب »سيدة‬
‫‪2‬‬
‫نساء اهل الجنة« )سرور زنان بهشت( دادند‪.‬‬
‫حديث الموالت‬

‫‪ -‬إكمال اكمال المعلم به شرح صحيح المام مسلم ‪ 226 :6‬نيز تفسير مظهري‬ ‫‪1‬‬

‫عربي ‪7/341‬‬
‫‪ -‬جامع الترمذي به نقل از مشكوة )مرقاة ‪.(11/407‬‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾39‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫چون در روايات حديث در بخش ديگر خطبه غدير‪ ،‬همين لفظ‬


‫»موالت« بار ها آمده است‪ ,‬قسمت ديگر خطبه غدير را با عنوان‬
‫»حديث الموالت« آغاز مي كنيم‪ .‬پيش از آنكه توجه خوانندگان را به‬
‫نكات اهم موجود در حديث موالت جلب كنيم مناسب است تمام الفاظ‬
‫مذكور در روايات‪ ،‬يكجا جمع گردد تا پي بردن به مفهوم آن آسان شود‪.‬‬
‫اين را هم به خاطر داشته باشيد درباره بعضي از كلمات كه در آينده‬
‫خواهند آمد در روايات تصريح شده كه به خطبه غدير‪ ،‬موبوط مي شوند‬
‫و درباره برخي ديگر تصريح نشده كه به خطبه غدير‪ ،‬متعلق مي شود يا‬
‫نمي شود اما چون اهل تشيع‪ ،‬از اين نوع كلمات نيز استدلل مي كند‬
‫اينها نيز در اينجا آورده مي شود تا موقف و موضع شيعه كامل ً مشخص‬
‫گردد‪.‬‬
‫‪.1‬إن عليا مني وأنا منه وهو ولي كل من بعدى‪.1‬‬
‫)ترمذي و نسائي بدون ذكر غدير خم(‬
‫‪.2‬من كنت موله فعلي موله‪) .‬ترمذى(‬
‫‪ .3‬ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا‪:‬‬
‫بلى‪ ،‬قال‪ :‬ألست أولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا‪:‬‬
‫بلى‪ ،‬قال‪ :‬فهذا ولي من أنا موله‪ ،‬اللهم وال من‬
‫واله‪ ،‬اللهم عاد من عاداه‪) .‬ابن ماجه(‬
‫‪.4‬من كنت وليه فعلي وليه‪) .‬نسائى(‬

‫‪ -‬قال الترمذي‪ :‬هذا حديث غريب ل نعرفه إل من حديث جعفر بن‬ ‫‪1‬‬

‫سليمان و قال عبدالرحمن المباركفوري في شرح الترمذي‪ :‬فان‬


‫مداره )اي استدلل الشيعة( علي صحة زياده لفظ بعدي وكونها‬
‫صحيحة محفوظة قابلة للحتجاج‪ ،‬والمر ليس كذلك فإنها قد تفرد بها‬
‫جعفر بن سليمان وهو شيعى بل هو غال في التشيع‪ ،‬كان إذا ذكر‬
‫معاوية شتمه وإذا ذكر عليا قعد يبكي… فإذا هو رافضي مثل العمار…‬
‫و اما كونه شيعيا فهو بالتفاق… والظاهر أن زيادة بعدي في هذا‬
‫الحديث من وهم هذين الشيعين ويؤيده أن المام احمد روي في‬
‫مسنده هذا الحديث من عدة طرق ليست محفوظة بل هي مردودة…‬
‫و قال الحافظ ابن تيمية في منهاج السنة‪ :‬و كذلك قوله‪ :‬هو ولي كل‬
‫مومن بعدي كذب على رسول الله ‪ ‬بل هو في حياته وبعد مماته ولي‬
‫كل مومن‪ ،‬وليه في المحيا والممات فالولية التى هي ضد العداوة ل‬
‫تخص بزمان وأما الولية التي هي المارة فيقال فيها والي كل مؤمن‬
‫بعدي كما يقال في صله الجنازة إذا اجتمع الولي والوالي قدم الوالي‬
‫في قول الكثر وقيل‪ :‬يقدم الولي‪ ،‬وقول القائل على ولي كل مومن‬
‫بعدي كلم يمتنع نسبته إلي النبي ‪ ‬فإنه إن أراد الموالت لم يحتج أن‬
‫يقول بعدى وإن أراد المارة كان ينبغي أن يقول وآل على ولي كل‬
‫مومن‪ .‬انتهى – تحفة الحوذي بشرح جامع الترمذي ج ‪ 4‬ص ‪،325‬‬
‫‪ – 327‬طبع بيروت‪.‬‬
‫﴿‪﴾40‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫‪ .5‬إن الله مولي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد‬


‫على فقال‪ :‬من كنت وليه فهذا وليه‪ ،‬اللهم وال من‬
‫واله وعاد من عاداه‪) .‬نسائى(‬
‫ترجمه روايات بال‪:‬‬
‫‪1‬‬
‫‪.1‬همانا علي از من است و من از علي هستم و او بعد از من )ولي(‬
‫و محبوب هر مؤمن است‪) .‬ترمذي و نسائي(‬
‫‪ .2‬هر كه را من محبوب و )مولي( او باشم علي محبوب )مولي(‬
‫اوست‪) .‬ترمذي(‬
‫‪.3‬آيا من براي مؤمنين بيشتر از جانهايشان‪ ،‬محبوب )اولي( نيستم؟‬
‫ايشان فرمودند‪ :‬آيا من براي هر فرد‬ ‫عرض كردند‪ :‬بله يا رسول الله!‬
‫مؤمن بيشتر از جانش محبوب )اولي( نيستم؟ حاضرين عرض كردند‪:‬‬
‫بله! ايشان فرمودند‪ :‬هر كس را من محبوب )مولي( باشم علي محبوب‬
‫)مولي( اوست‪ .‬اي الله! هر كه با علي محبت )موالت( كند تو با او‬
‫محبت )موالت( بفرما و اي الله! هر كه از علي نفرت )معاداة( كند تو از‬
‫او نفرت )معاداة( كن‪) .‬ابن ماجه(‬
‫‪.4‬هر كس را من محبوب )ولي( او باشم علي محبوب )ولي( اوست‪.‬‬
‫)نسائي(‬
‫‪.5‬بدون ترديد الله محبوب )مولي( من است و من محبوب )مولي(‬
‫هر مؤمن هستم‪ .‬سپس دست علي ‪ t‬را گرفته فرمودند‪ :‬هر كه را من‬
‫)ولي( او باشم علي محبوب )ولي( اوست‪ .‬اي الله! هر كه با علي محبت‬
‫)موالت( كند با او محبت )موالت( فرما و هر كه از علي نفرت )معاداة(‬
‫داشته باشد تو نيز از او نفرت)معاداة( داشته باش‪) .‬نسائي(‬
‫در تمام اين روايات‪ ،‬پنج لفظ بار ها استعمال شده است‪ -1 :‬ولي ‪-2‬‬
‫مولي ‪ -3‬اولي؛ ترجمه اين هر سه لفظ‪ ،‬ميتواندمحبوب‪ ،‬دوست‪ ،‬و ياور و‬
‫مددكار باشد‪ -4 .‬موالت‪ :‬ترجمه اين كلمه محبت نيز مي تواند باشد‬
‫دوستي نيز‪ -5 .‬معاداة‪ :‬ترجمه اش دشمني و نفرت مي تواند باشد‪.‬‬

‫پاسخ به يك اشکال از اقوال اهل بيت‪:‬‬


‫ممكن است اين اشكال به ذهن كسي خطور كند كه حضرت رسول‬
‫اكرم ‪ r‬در ميان كل صحابهش‪ ،‬امامت علي را اعلم نكرده باشند بلكه به‬
‫‪ -‬در اين روايت لفظ ))بعد از من(( اضافه يك شيعه غالي است‪ .‬امام ترمذي‬ ‫‪1‬‬

‫)رحمه الله( بعد از بيان روايت‪ ،‬اين راوي شيعه را معرفي كرده است‪) .‬ترمذي‬
‫‪ 5/296‬طبع دار الفكر بيروت( و نيز امام ابن تيميه )رحمه الله رح( و ديگر تمام‬
‫شراح حديث اضافه اين لفظ ))بعد از من(( را غلط و تصرف راوي شيعه قرار‬
‫مي دهند‪ .‬بنابراين‪ ،‬الفاظ ابتدايي اين روايت با توجه به روايات ديگر درست هم‬
‫باشد باز هم در اين روايت‪ ،‬اضافه ))بعد از من(( نزد محدثين درست نيست‪) .‬به‬
‫حاشيه عربي گذشته نگاه كنيد كه در آن دليل نيز مذكور است( بنده به عرض مي‬
‫رساندم كه اين اضافه درست باشد يا نه اما از اين حديث استدلل شيعه بر‬
‫عقيده امامت و خلفت بلفصل علي اصل ً به هيچ نحوي درست نيست‪ .‬چنانكه به‬
‫خوانندگان ان شاء الله واضح خواهد شد‪ .‬محمود عفي الله عنه‪.‬‬
‫﴿‪﴾41‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫چند تن از ياران مخصوص خويش و اهل بيت‪ ،‬درباره امامت و يا وصايت‬


‫علي ‪ t‬راهنمائي ها كرده باشند‪) .‬نويسندگان شيعي در كتب خود چنين‬
‫مي نويسند‪ (.‬بايد دانست كه به اين اشكال‪ ،‬خود علي ‪ t‬و عبدالله بن‬
‫عباس ‪ t‬در حيات خويش بطور واضح پاسخ داده اند‪ .‬براي اينكه عبدالله‬
‫بن سباء و گروهش‪ ،‬در آن زمان نيز خرافاتي از قبيل اينكه‪ :‬علي ‪ t‬وصي‬
‫رسول الله ‪ r‬است‪ ،‬و او را به اموري وصيت كرده كه ديگران از آن بي‬
‫خبرند‪ ،‬در ميان مسلمانان شايع كرده بودند‪ .‬الله تعالي بر اهل بيت نبوي‪،‬‬
‫رحمتهاي بيكران نازل فرمايد كه آنان بلفاصله پرده از خرافات برداشتند‬
‫و با بانگ رسا اعلم كردند كه اينها حرفهاي بي سر و ته و به دور از‬
‫حقيقت هستند‪ .‬ما در اين مورد فقط ‪ 3‬روايت مي آوريم‪:‬‬
‫‪ .1‬عن أبي جحيفة ‪ t‬قال‪ :‬سألت عليا ‪ t‬هل عندكم‬
‫شئ ليس في القرآن؟ فقال‪ :‬والذي خلق الحبة وبرأ‬
‫النسمة ما عندنا إل ما في القرآن إل فهما ً يعطى‬
‫رجل في كتابه وما في الصحيفة‪ .‬قلت‪ :‬وما في‬
‫الصحيفة؟ قال‪ :‬العقل وفكاك السير وأن ل يقتل‬
‫مسلم بكافر‪ .‬از ابو جحيفه ‪ t‬روايت است كه من از علي ‪ t‬پرسيدم‪:‬‬
‫آيا نزد شما چيزي هست كه در قرآن وجود نداشته باشد؟ فرمود‪ :‬قسم‬
‫به آن ذاتي كه دانه را شكافت و جان را آفريد‪ ،‬نزد ما چيزي علوه بر‬
‫آنكه در قرآن نوشته شده وجود ندارد مگر اينكه كسي درك و فهمي‬
‫موهبي در كتاب الله داشته باشد و آنچه در صحيفه نوشته شده‪ .‬عرض‬
‫كردم‪ :‬در صحيفه چه نوشته شده؟ حضرت علي ‪ t‬فرمودند؟ ديه‪ ،‬آزادي‬
‫)‪(1‬‬
‫زندانيان‪ ،‬احكام قتل نكردن مسلمان در برابر كافر و غيره‪.‬‬
‫‪.2‬عن أبي الطفيل ‪ t‬قال‪ :‬سئل علي هل خصكم‬
‫رسول الله ‪ r‬بشئ؟ فقال‪ :‬ما خصنا بشئ لم يعم به‬
‫الناس إل ما في قراب سيفي هذا‪ ،‬فأخرج صحيفة‬
‫فيها لعن الله من ذبح لغير الله ولعن الله من سرق‬
‫منار الرض – و في رواية من غّير منار الرض‪ -‬ولعن‬
‫الله من لعن والديه ولعن الله من آوی محدثا‪ .‬از حضرت‬
‫ابو طفيل ‪ t‬روايت است كه از حضرت علي ‪ t‬پرسيده شد‪ :‬آيا رسول‬
‫الله ‪ r‬چيزي مخصوص‪ ،‬به شما داده اند؟ فرمود‪ :‬ايشان به ما چيز‬
‫مخصوصي كه به عموم مردم نداده باشند ندادند جز آنچه در نيام‬
‫شمشيرم است‪ .‬سپس صحيفه اي)‪ (2‬از آن بيرون آورد كه نوشته بود‪:‬‬

‫‪ -‬بخارى به حواله مشكوة‪ ،‬مرقات المفاتيح ‪ 56 :7‬تا ‪57‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬درباره اين صحيفه نيز )صحيفه علي ‪ (t‬شيعيان‪ ،‬حرفهاي عجيب و بي سر و تهي‬ ‫‪2‬‬

‫ل‪ :‬قرآن در آن با ترتيب نزولي اصل خود نوشته شده بود(‬‫مشهور كرده اند‪) .‬مث ً‬
‫در حاليكه اين صحيفه علي ‪ t‬مجموعه اي از احاديث نبوي ‪ r‬بود‪ .‬چنانكه‬
‫))الصحيفة الصادق(( عبدالله بن عمرو بن العاص ب‪)) ،‬صحيفه جابر(( جابر بن‬
‫﴿‪﴾42‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫لعنت خداست بر كسي كه براي غير الله ذبح كند و لعنت خداست بر آن‬
‫شخصي كه نشانه هاي زمين را بدزدد – مطابق با روايت ديگر بر آن‬
‫شخصي كه نشانه هاي زمين را تغيير دهد – و خدا لعنت كندكسي را كه‬
‫به والدينش را لعنت فرستد و لعنت خدا بر آن كسي كه مجرمي را پناه‬
‫)‪(1‬‬
‫دهد‪.‬‬
‫‪.3‬عن ابن عباس )رضي الله عنها( قال‪ :‬كان رسول الله ‪r‬‬
‫عبدا ً مأمورا ً ما اختصنا دون الناس بشئ إل بثلث‪ :‬أمرنا أن‬
‫نسبغ الوضوء وأل نأكل الصدقة وأن ل نتري حمارا ً على فرس‪.‬‬
‫از حضرت عبدالله بن عباسبروايت است كه رسول اللهص بنده اي‬
‫بودند مأمور؛ به ايشان دستور داده شده بود )تمام احكام دين را به مردم‬
‫ابلغ نمايند( كه در هيچ چيزي نسبت به عموم مردم قائل به خصوصيت‬
‫ما )اهل بيت( نشوند مگر در سه مورد‪ (1) :‬به ما دستور داده شد كه‬
‫بطور كامل و به نحو احسن وضو بگيريم‪ (2) .‬مال صدقه نخوريم‪(3) .‬‬
‫)‪( 2‬‬
‫خر را )براي جفتگيري( بر اسب ماده سوار نكنيم‪.‬‬

‫استدلل اهل تشيع‬


‫الفاظ اصلي روايات با ترجمه شان پيش روي شماست‪ .‬با يك نگاه به‬
‫اين روايات مي توان فهميد كه نه ذكري از »عقيده امامت« به ميان‬
‫آمده و نه »امامت بلفصل« علي ‪ t‬به اثبات رسيده است‪ .‬لكن شيعه‬
‫مي گويد مراد از كلمات ولي‪ ،‬مولي و اولي كه در تمام اين روايات آمده‪،‬‬
‫والي يعني حاكم شدن است و والي هم »والي بلفصل« يعني »امام‬
‫بلفصل« مراد است‪ .‬به همين دليل از مجموعه اين روايات – بنا به گفته‬
‫شيعه – خلفت بلفصل علي ‪ t‬ثابت مي شود‪ .‬اين خلصه استدلل شيعه‬
‫است‪.‬اما اين همه استدلل شيعه‪ ،‬هم از لحاظ لغوي بيجاست و هم به‬

‫عبدالله ‪)) t‬الصحيفة الصحيحة(( ابوهريره ‪ ،t‬مجموعه هايي از احاديث نبوي‬


‫بودند و در حضرت علي ‪ t‬فديه‪ ،‬قصاص‪ ،‬حقوق ذميان‪ ،‬ولء و معاهدات درج شده‬
‫بود‪ .‬طبق رأي برخي از محققين‪ ،‬علي ‪ t‬در اين صحيفه خويش‪ ،‬دستور مدينه و‬
‫خطبه حجة الوداع را هم محفوظ نگه داشته بود‪.‬‬
‫شش جا در صحيح بخاري ذكر صحيفه علي ‪ t‬به ميان آمده است و در هر جا‬
‫وضاحت شده كه اين‪ ،‬مجموعه اي از احاديث نبوي بود‪ .‬مثل ً الفاظ روايت كتاب‬
‫الجهاد ‪ 1/451‬اين است‪ :‬ما عندنا شئ إل كتاب الله وهذه الصحيفة عن النبي ‪.r‬‬
‫يعني پيش ما هيچي نيست جز كتاب الله )قرآن( و صحيفه اي كه از رسول اكرم‬
‫‪ r‬منقول است‪ .‬جهت تفصيل مراجعه كنيد‪ .‬كتابت حديث در عهد رسالت و عهد‬
‫صحابه از مفتي محمد رفيع عثماني )مد ظله العالي( از ص ‪ 77‬تا ‪ 79‬طبع‬
‫كراچي‪ ،‬مقدمه صحيفه همام بن منبه از جناب دكتر حميد الله ص ‪ 40‬طبع‬
‫حيدرآباد دكن‪.‬‬
‫‪ -‬صحيح مسلم به حواله مرقات شرح مشكوة ‪8/112‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬ترمذي‪ ،‬نسائي به حواله مرقات شرح مشكوة ‪7/323‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾43‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫اعتبار تسلسل كلم نبوي‪ .‬استدلل شيعه غلط است هم عقل ً وهم با‬
‫توجه به اقوال اهل بيت‪ ,‬نق ً‬
‫ل‪ ،‬به ترتيب به تفصيل اينها مي پردازيم!‬

‫کتب لغت‬
‫لفظ ولي باشد يا مولي يا اولي؛ هر سه از وليت گرفته شده اند‪.‬‬
‫معناي وليت در زبان عربي‪ ،‬قرب‪ ،‬تعلق و ارتباط بين دو چيز است خواه‬
‫‪1‬‬
‫آن قرب و تعلق به اعتبار مكان باشد يا به اعتبار نسبت يا به اعتبار دين‪.‬‬
‫معناي ولي در زبان عربي‪ :‬ياور‪ ،‬دوست‪ ،‬محب و محبوب است‪ .‬جمعش‬
‫اولياء است‪) .‬مانند ولي الله‪ ،‬اولياء الله و غيره(‪ .‬لفظ ولي در قرآن‬
‫مجيد براي الله تعالي نيز بكار رفته است‪:‬‬
‫﴿ ‪ ‬ص ‪) ﴾  ‬البقــرة‪» (257:‬اللــه دوســت‬
‫مردماني كه ايمان آورده اند است«‪ .‬و براي مؤمنين نيز استعمال شده و‬
‫بطرف الله تعالي مضاف شده است‪.‬‬
‫﴿‪      ‬‬
‫‪)﴾      ‬يونس‪» (62:‬آگاه! دوستان‬
‫الله را نه ترسي هست و نه غمگين مــي شــوند«‪ .‬و هميــن لفــظ در حــق‬
‫مؤمنين بكار رفته در حالي كه به طرف مؤمنين ديگــر نســبت داده شــده‬
‫است‪:‬‬
‫‪  ‬‬ ‫﴿‪‬‬
‫‪) ﴾ ﴾   ‬التوبة‪» (71:‬مردان و‬
‫زنان با ايمان ياور ودوست همديگرنــد«‪ .‬لفــظ »مــولي« بــه ســبب كــثرت‬
‫معاني‪ ،‬در احاديث مختلف به معاني مختلف استعمال شده است‪.‬‬
‫علمه ابن الثير جزري در كتاب لغت مشهور خود »النهايه فــي غريــب‬
‫الحديث« مي نويسد‪:‬‬
‫»و هو اسم يقع علي جماعة كثيره فهو الرب‪ ،‬و المالك‪ ،‬و‬
‫السيد و المنعم‪ ،‬و المعتق‪ ،‬و الناصر‪ ،‬و المحب‪ ،‬و التابع‪ ،‬و‬
‫الجار‪ ،‬و ابن العم‪ ،‬و الحليف‪ ،‬و العقيد‪ ،‬الصهر‪ ،‬و العبد‪ ،‬و‬
‫المعتق‪ ،‬و المنعم عليه وأكثرها قد جاءت في الحديث فيضاف‬
‫كل واحد إلى ما يقتضيه الحديث الوارد فيه … و منه الحديث‬
‫»من كنت موله فعلى موله« يحمل على أكثر السماء‬
‫المذكورة«‪.‬‬
‫و اين لفظ »مولي« اسمي است كه بر بسياري از معاني اطلق مي‬
‫شود‪.‬پس معناي مولي‪ :‬پروردگار‪ ،‬مالك‪ ،‬سردار‪ ،‬محسن‪ ،‬آزاد كننده‪،‬‬
‫ياور‪ ،‬محبت كننده‪ ،‬فرمانبردار‪ ،‬همسايه‪ ،‬پسر عمو‪ ،‬عهد كننده‪ ،‬عقد‬
‫كننده‪ ،‬داماد‪ ،‬غلم‪ ،‬غلم آزاد شده و احسان شونده‪ ,‬مي آيد‪ .‬بيشتر اين‬
‫معاني در احاديث بكار رفته است‪ .‬و مطابق با مقتضاي هر حديث‪ ،‬معناي‬
‫مرادي آن معلوم مي شود‪ .‬همين لفظ در حديث »من كنت موله فعلي‬

‫‪ -‬مفردات القرآن راغب ص ‪ 555‬عربي طبع نورمحمد كراچي‬ ‫‪1‬‬


‫﴿‪﴾44‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫موله« هم استعمال شده است و اين لفظ را در اينجا مي توان بر بيشتر‬


‫معاني مذكور حمل كرد‪(1).‬‬

‫تسلسل کلم نبوي‬


‫الفاظ عربي و ترجمه تمام روايات بحث خطبه غدير را هر خواننده بي‬
‫طرفي پيش روي خود گذاشته آن را مسلسل ترجمه كند ترجمه اش با‬
‫ترجمه ما كه جمهور امت آن را اتخاذ كرده‪ ,‬فرقي نخواهد داشت‪.‬‬
‫اگر طبق گفته نويسندگان شيعي‪ ،‬كلمات »اولي« و »مولي« در‬
‫حديث موالت به معناي »حاكم« گرفته شود پس ترجمه »موالت« چه‬
‫خواهد شد؟ معناي موالت چگونه ممكن است حكومت باشد؟ آنجا كه‬
‫بطور قطع ترجمه اش محبت است‪.‬‬
‫به نقل از ابن ماجه‪ ،‬احاديثي را تقديم حضورتان ميكنيم‪:‬‬
‫‪.1‬آيا من براي مؤمنين بيشتر از جان هايشان‪ ،‬محبوب )اولي( نيستم؟‬
‫عرض كردند‪ :‬بله‪ ,‬ايشان فرمودند‪.‬آيا من براي هر فرد مؤمن بيشتر از‬
‫جانش محبوب )اولي( نيستم؟ حاضرين عرض كردند‪ :‬بله‪ ,‬ايشان‬
‫فرمودند‪ :‬هر كس را من محبوبش )مولي( باشم علي محبوب )ولي(‬
‫اوست‪ .‬اي الله! هر كه با علي محبت )موالت( كند تو با او محبت‬
‫)موالت( بفرما و اي الله! هر كه از علي نفرت )معاداه( كند تو از او‬
‫)‪(2‬‬
‫نفرت )معاداه( كن‪.‬‬
‫هر شخص داناي بي طرفي با توجه به اين روايت به راحتي مــي توانــد‬
‫بفهمد كه اگر در جملت اول و سوم معناي حــاكم گرفتــه شــود در جملــه‬
‫دوم چطور ممكن است ترجمه به حاكم مناسب باشــد؟ در جملــه چهــارم‬
‫ترجمه كردن موالت به حكومت يا به لفظي مــترادف آن چگــونه درســت‬
‫خواهد بود؟ در جمله پنجم ترجمه معاداه به ضد حكومت و يا به كلمــه اي‬
‫هم معنا با آن چطور ممكن است؟ افسوس كه نويسندگان شيعه بــا ايــن‬
‫خطبه‪ ،‬اين گونه برخورد كرده اند و به عوامل به وجود آورنده‪ ،‬مــوقعيت‪،‬‬
‫سياق و سباق خطبه‪ ،‬به همه اينهــا بــي تــوجهي كــرده و از تسلســل كلم‬
‫نبوي كامل ً صرف نظر كرده و در چند جمله خواسته اند بنياد مذهب خــود‬
‫را بـــر آن بگذارنـــد‪     ﴿.‬‬
‫‪» ﴾  ‬البقرة‪) «156/‬هداهم الله تعالي و وقاهم من الضلل و الطغيان(‬

‫استدلل شيعه و اهل بيت‬

‫آيا هر خواننده بي طرف و با انصافي‪ ,‬بعد از آشنايي با اين همه دليل‬


‫مذكور‪ ،‬مي تواند قائل به اين شود كه در غدير خم خلفت بلفصل علي ‪t‬‬

‫‪ -‬النهاية في غريب الحديث و الثر ‪ 228 :5‬مطبوعه موسسه مطبوعاتي‬ ‫‪1‬‬

‫اسماعيليان قم ‪ -‬ايران‬
‫‪ -‬ابن ماجه‪.‬‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾45‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫اعلم شده بود؟ حق و حقيقت همان است كه با استناد به دليل‪ ,‬بحمد‬


‫الله نوشته شد كه چون بنا بر واقعات مختلف‪ ،‬درباره ذات گرامي علي‬
‫‪ ،t‬در طبيعت بعضي از حضرات تكدر پيدا شده بود رسول الله ‪ r‬سه ماه‬
‫قبل از تشريف بردن از اين دنيا‪ ،‬پس از حجه الوداع در غدير خم امت را‬
‫به محبت با اهل بيت عموما ً و به محبت با علي ‪ t‬خصوصا ً متوجه كردند‬
‫تا اين كه امت با انحراف از جاده مستقيم شكار افراط و تفريط نگردد؛‬
‫چنانكه شيعه و خوارج در همين مسئله‪ ،‬به افراط و تفريط آشكاري مبتل‬
‫گشته و شكار دام گمراهي شدند‪ .‬والعياذ بالله من ذلك‪.‬به هر حال‪،‬‬
‫خطبه غدير خم چه بخش ثقلين آن و چه بخش موالت علي ‪ ،t‬هيچكدام‬
‫ربطي به مسئله خلفت ندارد بلكه به محبت و اكرام اهل بيت و علي ‪t‬‬
‫مربوط مي شود‪ .‬در پايان‪ ,‬اين بحث را با سخنان حسن مثني – نوه‬
‫جليل القدر علي ‪ – t‬خاتمه مي دهيم‪ .‬به نظر ما با ارشاد اين فرزند‬
‫جليل القدر خاندان اهل بيت‪ ،‬بحث خطبه غدير خم به انتهاي خود خواهد‬
‫رسيد طوري كه بعد از آن‪ ،‬نيازي به اقامه دليل نخواهد شد‪.‬‬
‫به حسن مثني گفته شد كه آيا در حديث »من كنت موله فعلي‬
‫موله« امامت )خلفت( علي ‪ t‬تصريح نشده است؟ در پاسخ فرمود‪:‬‬
‫»اما والله لو يعنى النبي ‪ r‬بذلك المارة و السلطان ل فصح‬
‫لهم به فان رسول الله ‪ r‬كان أفصح الناس للمسلمين‪ ،‬ولقال‬
‫لهم‪ :‬يا أيها الناس هذا ولي أمري والقائم عليكم بعدي فاسمعوا‬
‫له وأطيعوا ما كان من هذا شيئى فوالله لئن كان الله ورسوله‬
‫اختارا عليا ً لهذا المر ثم ترك علي أمر الله ورسوله لكان علي‬
‫أعظم الناس خطيئة«‪.‬‬
‫هان! قسم به خدا‪ ،‬اگر منظور رسول الله ‪ r‬از اين )جمله يا خطبه(‬
‫امارت يا حكومت مي بود‪ ،‬صاف و واضح بيان مي كردند‪ .‬چرا كه‬
‫خيرخواه تر از رسول الله ‪ r‬براي مسلمانان‪ ،‬كسي نيست‪ .‬واضح به آنان‬
‫مي فرمودند‪ :‬اي مردم! اين شخص بعد از من حاكم و سرپرست شما‬
‫خواهد بود‪ .‬به حرفش گوش دهيد و از او اطاعت كنيد‪ .‬اما چنين حرفي‬
‫زده نشد‪ .‬قسم به الله! اگر علي ‪ t‬برگزيده الله و رسولش براي امامت‬
‫)بلفصل( مي بود و آنگاه علي ‪ t‬حكم الله و رسولش را ناديده مي‬
‫‪1‬‬
‫گرفت خطاكارترين مردم بشمار مي آمد‪.‬‬
‫پس از آن گواهي سابق عباس و عليلاز اهل بيت و ارشاد واضح حسن‬
‫مثني )رحمه الله(‪ ،‬هر خواننده بي طرفي به خوبي خواهد دانست كه‬

‫‪ -‬ذكره العلمه ابن حجر الهيثمي الشافعي عن ابي نعيم‪ ،‬في الصواعق المحرقه‬ ‫‪1‬‬

‫)ص ‪ ،(48‬و ذكره ايضا ً محب الدين الخطيب في حاشية العواصم من القواصم‬
‫)ص ‪ ،(168‬ناقل عن الحافظ البيهقي و الحافظ ابن عساكر‪ ،‬و نقله العلمه آلوسي‬
‫في روح المعاني )‪ ،(6/195‬عن أبي نعيم‪ .‬قلت‪ :‬ذكر الحافظ ابن عساكر في‬
‫التاريخ الكبير و قال‪ :‬رواه البيهقي من طرق متعدده في بعضها زيادة وفي بعضها‬
‫نقصان والمعني واحد‪) .‬التاريخ الكبير طبع روضه الشام ‪.(4/166‬‬
‫﴿‪﴾46‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫اهل بيت ش از خطبه غدير چه فهميده اند‪ .‬از صفحات گذشته‪ ،‬بحمد الله‬
‫اين هم به اثبات رسيد كه اگر درستي تمام روايات خطبه غدير كه در‬
‫ذخيره حديث‪ ،‬محفوظ هستند‪ ،‬پذيرفته شود باز هم استدلل فرقه شيعه‬
‫از اين روايات به هيچ وجه درست نيست‪.‬‬

‫خلصه گفتار‪:‬‬
‫اگر به دليلي كه در مورد عقيده امامت و خطبه غدير‪ ،‬در اين تحرير‪،‬‬
‫بطور اختصار تقديم شد به ديده انصاف نگاه شود هيچ شك و ترديدي در‬
‫اين باره باقي نمي ماند كه موقف شيعه‪ ،‬با كتاب الله و سنت رسول الله‬
‫‪ r‬و اجماع صحابهش و تعامل اهل بيت‪ ,‬كامل ً مخالف است‪ .‬شيعه براي‬
‫اثبات موقف خود‪ ،‬از قرآن و سنت‪ ،‬هيچ دليل واضحي ندارد‪ .‬مگر اينكه‬
‫تكيه بر روايتهاي موضوعي بكنند كه خودشان در كتابهايشان جمع كرده‬
‫اند‪.‬ما در اين نوشته خود‪ ،‬حقيقت و ماهيت دلئل شيعه به ويژه نحوه‬
‫استدللشان را از حديث غدير براي اثبات اين عقيده را بحمد الله تعالي‬
‫مختصرا ً به حضورتان تقديم كرديم‪ .‬از الله تعالي اميدواريم كه براي يك‬
‫خواننده بي طرف‪ ،‬اين تحرير مختصر‪ ,‬كافي باشد‪) .‬تقبله الله تعالي و‬
‫نفع به(‪ .‬وماعلينا إل البلغ‪.......‬‬

‫مبحث چهارم‪ :‬حضرت فاطمه زهراب‬


‫ع حضرت‍‬ ‫ع‪،‬موضو ‍‬
‫ي اهل سنت با تشي ‍‬ ‫ل اختلف ‍‬ ‫ر مساي ‍‬‫هي ديگ ‍‬‫از جمل ‍‬
‫يالله عنهاـ را میتوان نام بر‍د‪،‬كه اين اختلف خود به‬ ‫ي زهراء ـ رض ‍‬ ‫ه ‍‬
‫فاطم ‍‬
‫ن فدك‍ ‪.2‬ازدواج خليفه‬ ‫سه دسته عمده تقسيم ميشود‪ .1.‬جريا ‍‬
‫دوم_عمربن خطاب_ با ام كلثوم ‪.3‬شهادت يا وفات حضرت‪.‬در اي ‍‬
‫ن‬
‫ت و جماعت‍‬‫ل سن ‍‬‫ه اه ‍‬
‫ع معتبر‪ ،‬ديدگا ‍‬‫همناب ‍‬‫ي ميشود با استناد ب ‍‬ ‫مبحث سع ‍‬
‫م‪.‬‬‫ن كني ‍‬‫ي بيا ‍‬
‫ن موارد اختلف ‍‬ ‫را در اي ‍‬
‫﴿‪﴾47‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫د ‌‬
‫ك‬ ‫جريان َف َ‬
‫فدك يك مكاني است در نزديكي خيبر و حدود ‪ 142‬كيلومتري شهر‬
‫مدينه‪ .‬اين باغ با وجود حاصلخيزي بسيار در زمان فتح خيبر به عنوان‬
‫جزيه توسط يهوديان آن منطقه به حضرت پيامبرص داده شد‪.(1) .‬‬
‫ه پيامبرصواگذار نمودند )‪.(2‬‬‫ك را ب ‍‬
‫ف فد ‍‬
‫ن نص ‍‬‫يها ميگويند‪ :‬يهوديا ‍‬‫بعض ‍‬
‫ي ميباشند به يهوديان و ساكنان آن‬ ‫ي خيرخواه ‍‬‫ه ‍‬
‫ه اسو ‍‬‫پيامبرص ما ك ‍‬
‫منطقه اجازه دادند در همانجا به امرارمعاش بپردازند و در مقابل نيمي‬
‫ل پيامبر ص به‍‬ ‫ك جزو اموا ‍‬
‫س فد ‍‬‫از درآمد را به ايشان پرداخت نمايند‪ .‬پ ‍‬
‫ل‪» :‬كان فيما‬ ‫ن ‪ ‬قا ‍‬
‫ن الحدثا ‍‬‫سب ‍‬‫ن أو ‍‬
‫كب ‍‬
‫ن مال ‍‬‫يآمد )‪.(3‬ع ‍‬‫شمار م ‍‬
‫احتج به عمر ‪ ‬أنه قال‪ :‬كانت لرسول اللهص ثلث‬
‫صفايا‪ :‬بنو النضير‪ ،‬وخيبر وفدك؛ فأما بنو النضير‬
‫فكانت حبسا ً لنوائبه‪ ،‬وأما فدك فكانت حبسا ً لبناء‬
‫السبيل‪ ،‬وأما خيبر فجزأها رسول اللهص ثلثة أجزاء‪:‬‬
‫جزأين بين المسلمين وجزءا ً نفقة لهله فما فضل‬
‫عن نفقة أهله جعله بين فقراء المهاجرين« )‪.(4‬يعني آنچ ‍‬
‫ه‬
‫نك ‍‬
‫ه‬ ‫ت كرد اي ‍‬ ‫ن حج ‍‬ ‫هآ ‍‬‫سب( ب ‍‬ ‫ي و عبا ‍‬ ‫ت نزاع‍ عل ‍‬ ‫ت عمر ‪) ‬در وق ‍‬ ‫حضر ‍‬
‫‪5‬‬
‫ت‪:‬‬
‫ه صفيه ) ( داش ‍‬ ‫پيامبرص س ‍‬
‫ت پيامبرص مانند پذيراي ‍‬
‫ي‬ ‫م و احتياجا ‍‬ ‫ي امور مه ‍‬ ‫ه برا ‍‬‫ي النضير؛ ك ‍‬ ‫‪ .1‬بن ‍‬
‫ن در را ‍‬
‫ه‬ ‫ي مسافرا ‍‬ ‫ه برا ‍‬ ‫ك؛ ك ‍‬
‫يباشد‪.2.‬فد ‍‬ ‫فم ‍‬ ‫ن و ساير امور صر ‍‬ ‫مهمانا ‍‬
‫ه بود؛ دو‬
‫ه جزء كرد ‍‬ ‫ن را س ‍‬ ‫ه پيامبرص آ ‍‬ ‫يشد‪.3.‬خيبر ك ‍‬ ‫فم ‍‬ ‫ه صر ‍‬ ‫ماند ‍‬
‫ش‪ .‬هرگا ‍‬
‫ه‬ ‫ل و عيال ‍‬ ‫ج اه ‍‬ ‫ي خر ‍‬ ‫ش برا ‍‬
‫ن و جزء سوم ‍‬ ‫ي مسلمانا ‍‬ ‫ش برا ‍‬ ‫جزئ ‍‬
‫ي مهاجري ‍‬
‫ن‬ ‫ن فقرا ‍‬ ‫ن را بي ‍‬ ‫يماند آ ‍‬‫هم ‍‬ ‫ل اضاف ‍‬ ‫ل و عيا ‍‬ ‫ي اه ‍‬
‫ه ‍‬‫ي از نفق ‍‬ ‫چيز ‍‬
‫يكرد‪.‬‬ ‫مم ‍‬ ‫تقسي ‍‬
‫في ء چيست؟‬
‫يآيد و متعلق‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ه دس ‍‬ ‫گ ازكفار ب ‍‬
‫ن جن ‍‬
‫ه بدو ‍‬ ‫تك ‍‬
‫ي اس ‍‬ ‫يء )‪ :(6‬غنيمت ‍‬ ‫ف ‍‬
‫ن وجود ندارد‪ ،‬البت ‍‬
‫ه‬ ‫ت كرد ‍‬ ‫س و قسم ‍‬ ‫خم ‍‬ ‫ن ُ‬
‫ه در آ ‍‬
‫ت‪ ،‬ك ‍‬‫ن اس ‍‬‫ه مسلمانا ‍‬ ‫ب ‍‬
‫م در‬ ‫يخواهي ‍‬‫هم ‍‬‫ك« نيز ك ‍‬ ‫يباشد‪» .‬فد ‍‬ ‫ت پيامبرص م ‍‬ ‫ن در دس ‍‬ ‫اختيار آ ‍‬
‫م پيامبرص شد‪.‬‬ ‫ه تسلي ‍‬‫تك ‍‬ ‫يء« اس ‍‬ ‫ل »ف ‍‬
‫ي از اموا ‍‬‫م يك ‍‬‫ث كني ‍‬
‫ن بح ‍‬ ‫مورد آ ‍‬

‫‪1‬‬
‫ص ‪.35‬‬‫‍‬ ‫ج«‬
‫ي در »خرا ‍‬ ‫م قرش ‍‬ ‫ن آد ‍‬‫يب ‍‬ ‫ل از يحي ‍‬ ‫ه نق ‍‬ ‫‪-‬ب ‍‬
‫‪2‬‬
‫ص ‪.707‬‬ ‫‍‬ ‫ج ‪،2‬‬ ‫ي‪‍ :‬‬
‫‪ -‬المغاز ‍‬
‫‪3‬‬
‫ص ‪.82‬‬ ‫‍‬ ‫ه زهراء‪ ،‬نصير پور‪،‬‬ ‫ي فاطم ‍‬ ‫‪ -‬زندگان ‍‬
‫ح ‪.4062‬‬ ‫ح‪‍ :‬‬ ‫ح ‪ .2967‬مشكاة المصابي ‍‬ ‫‪ -‬ابو داود‪‍ :‬‬ ‫‪4‬‬

‫ي خود برگزيند‪.‬‬‫م برا ‍‬ ‫ن غنائ ‍‬‫م كرد ‍‬ ‫ل از تقسي ‍‬ ‫م قب ‍‬ ‫ه اما ‍‬ ‫ه‪ :‬آنچ ‍‬ ‫‪ -‬صفي ‍‬ ‫‪5‬‬

‫‪6‬‬
‫م و يا‬
‫ق تسلي ‍‬
‫گ و از طري ‍‬‫ن جن ‍‬ ‫ن بدو ‍‬ ‫ه از دشم ‍‬ ‫هك ‍‬
‫ج‪ ،‬آنچ ‍‬ ‫ت و خرا ‍‬ ‫يء‪ :‬غنيم ‍‬ ‫‪-‬ف ‍‬
‫گ عميد(‪.‬‬‫ل‪) .‬فرهن ‍‬‫ن يا اموا ‍‬ ‫م از زمي ‍‬ ‫ه شود‪ ،‬اع ‍‬ ‫ن گرفت ‍‬ ‫ه و عقد پيما ‍‬ ‫مصالح ‍‬
‫﴿‪﴾48‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ت پيامبرص‪:‬‬
‫س از وفا ‌‬
‫كپ ‌‬
‫فد ‌‬
‫ه رسول‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ك و ديگر اموال ‍‬ ‫غ فد ‍‬ ‫مص با ‍‬ ‫ل اكر ‍‬ ‫ت رسو ‍‬ ‫س از وفا ‍‬ ‫پ ‍‬
‫ع بر‬ ‫ل تشي ‍‬ ‫ل قرار گرفتند‪ .‬اه ‍‬ ‫تالما ‍‬ ‫ي جزو بي ‍‬ ‫ت‪ ،‬همگ ‍‬ ‫ق داش ‍‬ ‫م ص تعل ّ ‍‬ ‫اكر ‍‬
‫ه بود اما ابوبكر آن‍‬ ‫ه بخشيد ‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫ك را ب ‍‬ ‫غ فد ‍‬ ‫ه پيامبرص با ‍‬ ‫ن باورند ك ‍‬ ‫اي ‍‬
‫م و ستم‍‬ ‫م را ظل ‍‬ ‫ن اقدا ‍‬ ‫ع اي ‍‬ ‫ل تشي ‍‬ ‫ن اه ‍‬ ‫ت‪ .‬نويسندگا ‍‬ ‫س گرف ‍‬ ‫هپ ‍‬ ‫را از فاطم ‍‬
‫ه‪ ،‬همچو ‍‬
‫ن‬ ‫يكنند و انگار آنها حقدارتر از فاطم ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه تلق ‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫بزرگ ‍‬
‫يپردازند‪ .‬در‬ ‫يم ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ن قضي ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ن زد ‍‬ ‫ه دام ‍‬ ‫دايه مهربان تر از مادر ب ‍‬
‫س از گفتگو با حضرت‍‬ ‫ي ‪‬پ ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ت فاطمهل و حضر ‍‬ ‫ه خود حضر ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫حال ‍‬
‫ن منص ‍‬
‫ف‬ ‫ض نكردند اكثر موّرخا ‍‬ ‫ع شدند و اعترا ‍‬ ‫ي زود قان ‍‬ ‫ابوبكر ‪ ‬خيل ‍‬
‫يكنند‪:‬‬ ‫ه بازگو م ‍‬ ‫نگون ‍‬ ‫ه را اي ‍‬ ‫ن قضي ‍‬ ‫اي ‍‬
‫ت‪ ،‬به‍‬ ‫ي برگش ـ ‍‬ ‫ل عــاد ‍‬ ‫ه حا ‍‬ ‫ت و فاطمه ب ‍‬ ‫ت ياف ‍‬ ‫ه پيامبرص وفا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫هنگام ‍‬
‫ن‪‬‬ ‫ش ابوالحس ـ ‍‬ ‫ي شــوهر ‍‬ ‫ه همــراه ‍‬ ‫ن رو ب ‍‬ ‫ش افتــاد‪ .‬از اي ‍‬ ‫ث پدر ‍‬ ‫فكر ميرا ‍‬
‫ش را‬ ‫ق ‪ ‬آمدنــد و درخواســت ‍‬ ‫ت ابوبكر صــدي ‍‬ ‫ن‪ ،‬حضر ‍‬ ‫ي مسلمي ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫نزد خليف ‍‬
‫ت ابــوبكر ‪ ‬بــا كمــا ‍‬
‫ل‬ ‫ح كــرد‪.‬حضــر ‍‬ ‫ش مطر ‍‬ ‫ث پدر ‍‬ ‫ل و ميرا ‍‬ ‫در مورد اموا ‍‬
‫ه فرمودنــد‪ :‬كس ـي‍‬ ‫مك ‍‬ ‫هاي ‍‬ ‫ت شنيد ‍‬ ‫ب فرمود‪ :‬ما از پدر بزرگوار ‍‬ ‫م و اد ‍‬ ‫احترا ‍‬
‫ن صــدق ‍‬
‫ه‬ ‫ه عنــوا ‍‬ ‫يمانــد ب ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه از ما باق ‍‬ ‫يبرد‪ ،‬و آنچ ‍‬ ‫ث نم ‍‬ ‫ن ار ‍‬ ‫از ما پيامبرا ‍‬
‫م عايشـ ‍‬
‫ه‬ ‫ه فرزنــد ‍‬ ‫ه شــما و ن ‍‬ ‫تن ‍‬ ‫ن عل ‍‬ ‫ه همي ‍‬ ‫ت‪) .‬ب ‍‬ ‫ن اسـ ‍‬ ‫ه مسلمانا ‍‬ ‫قب ‍‬ ‫متعل ‍‬
‫قتــا ‍‬
‫ن‬ ‫ل حقو ‍‬ ‫ت المــا ‍‬ ‫يبــرد‪ ،‬امــا از بي ‍‬ ‫ي نم ‍‬ ‫ه‪ ،‬چيــز ‍‬ ‫ه همسر پيــامبرص بــود ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ه خشنود شــد ‍‬
‫ه‬ ‫ي خليف ‍‬ ‫ن راهنماي ‍‬ ‫ه ل از اي ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫يباشد(‪.‬حضر ‍‬ ‫ظم ‍‬ ‫محفو ‍‬
‫ه را‬‫ي زاهــدان ‍‬ ‫ه زنــدگ ‍‬ ‫ن گذشــت ‍‬ ‫ت و همچــو ‍‬ ‫ي خود برگش ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫و با قناع ‍‬
‫ه دنيــا را‬ ‫ي بــود ك ‍‬ ‫ت كسـ ‍‬ ‫ي زيــر دسـ ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ت يــافت ‍‬ ‫ه او تــربي ‍‬ ‫اختيار نمــود؛ چـراك ‍‬
‫ب العي ‍‬
‫ن‬ ‫ت را نصــ ‍‬ ‫ن آيــا ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫ه بــود‪ .‬فــاطم ‍‬ ‫ي آورد ‍‬ ‫ت رو ‍‬ ‫ه آخــر ‍‬ ‫هوب ‍‬ ‫گذاشــت ‍‬
‫ه﴿‪   ‬‬ ‫ه بــود ك ‍‬ ‫ش قــرار داد ‍‬ ‫خــوي ‍‬
‫‪    ‬‬
‫ي دنيا اند ‍‬
‫ك‬ ‫‪]﴾‬نساء‍‪» [77 /‬بگو‪,‬كال ‍‬
‫‪    ‬‬
‫ي به‍‬
‫« او بــرا ‍‬
‫ه پرهيزگــار باشــد بهــتر اســت ‍‬ ‫يك ‍‬‫ي كس ـ ‍‬ ‫ت بــرا ‍‬
‫ت و آخر ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ي از زنــان‍‬ ‫ل نكرد‪ ،‬و همانند بعض ‍‬ ‫گ و جد ‍‬ ‫ي‪ ،‬جن ‍‬‫ت و داراي ‍‬ ‫ن ثرو ‍‬ ‫ت آورد ‍‬ ‫دس ‍‬
‫ل او را زيـر‬ ‫م خـدا و رسـو ‍‬ ‫ت‪ ،‬حك ‍‬
‫ل و باغا ‍‬ ‫ه پو ‍‬
‫نب ‍‬‫ت يافت ‍‬ ‫ي دس ‍‬ ‫ي برا ‍‬ ‫امروز ‍‬
‫ن آخــر ‍‬
‫ت‬ ‫ي آباد كــرد ‍‬
‫ن برا ‍‬
‫ن دورا ‍‬ ‫ش در اي ‍‬
‫يا ‍‬‫م سع ‍‬ ‫ه او تما ‍‬‫ت‪ ،‬بلك ‍‬‫پا نگذاش ‍‬
‫ك بــود‪ ﴿.‬‬ ‫ت او نيز نزدي ‍‬ ‫ي پيامبرص رحل ‍‬ ‫ه ‍‬
‫ق مژد ‍‬ ‫ه طب ‍‬ ‫بود؛ چراك ‍‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪   ‬‬
‫‪   ‬‬
‫سك ‍‬
‫ه‬ ‫‪] ﴾     ‬اســـراء ‍‪ [19 /‬و هـــر ك ‍‬
‫ن‪ ،‬تلش‍‬‫ن( آ ‍‬
‫گ آورد ‍‬
‫ي )فـرا چن ‍‬ ‫ت را بخواهـد و بـرا ‍‬ ‫ي( آخـر ‍‬
‫ه ‍‬‫ي جاودان ‍‬‫)دنيا ‍‬
‫ن چنين‍‬
‫ن باشــد‪ ،‬اي ‍‬
‫ه مــؤم ‍‬
‫ن دهــد‪ ،‬در حــالي‍ ك ‍‬
‫ن را از خــود نشــا ‍‬‫ســزاوار آ ‍‬
‫يماند‪..‬‬‫ياجر( نم ‍‬ ‫س )و ب ‍‬
‫يسپا ‍‬ ‫نب ‍‬‫ششا ‍‬ ‫ي‪ ،‬تل ‍‬ ‫كسان ‍‬

‫ي داد‌ه نشد‌ه بود؟‬


‫ك ب‌ه کس ‌‬
‫فد ‌‬
‫﴿‪﴾49‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫م ص به‍‬ ‫ل اكر ‍‬ ‫ي رسو ‍‬ ‫ك از سو ‍‬ ‫ي فد ‍‬ ‫بها در مورد اعطا ‍‬ ‫ه در كتا ‍‬ ‫آنچ ‍‬


‫ه آنها از درآمدش‍‬ ‫ت‪ ،‬بلك ‍‬ ‫ع اس ‍‬ ‫ف واق ‍‬ ‫ه كامل ً خل ‍‬ ‫ل شد ‍‬ ‫ي زهرال نق ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫يشد‪ .‬و‬ ‫هم ‍‬ ‫ه آنها داد ‍‬ ‫ل اللهص ب ‍‬ ‫ط خود رسو ‍‬ ‫ه توس ‍‬ ‫يكردند ك ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫استفاد ‍‬
‫ه عمر‬ ‫يك ‍‬ ‫ه ميگويد‪ :‬هنگام ‍‬ ‫ه بود‪ .‬مغير ‍‬ ‫س نبخشيد ‍‬ ‫چك ‍‬ ‫ه هي ‍‬ ‫ك را ب ‍‬ ‫خود فد ‍‬
‫ت‪:‬‬ ‫ه و گف ‍‬ ‫ع كرد ‍‬ ‫ن را جم ‍‬ ‫ي مروا ‍‬ ‫ت رسيد‪ ،‬بن ‍‬ ‫ه خلف ‍‬ ‫ن عبدالعزيز ‪ ‬ب ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ل و عيا ‍‬
‫ل‬ ‫ن بر اه ‍‬ ‫ه از درآمد آ ‍‬ ‫ل اللهص بود ك ‍‬ ‫ه رسو ‍‬ ‫قب ‍‬ ‫ك متعل ‍‬ ‫ه فد ‍‬ ‫بدانيد ك ‍‬
‫يهاش ‍‬
‫م‬ ‫ن بن ‍‬ ‫ن بر كودكا ‍‬ ‫يكرد و نيز از درآمد آ ‍‬ ‫جم ‍‬ ‫ن خر ‍‬ ‫و فقرا و مساكي ‍‬
‫يداد‪.‬‬ ‫جم ‍‬ ‫ن ازدوا ‍‬ ‫م را با آ ‍‬ ‫ي هاش ‍‬ ‫ن بن ‍‬ ‫ي خاندا ‍‬ ‫هها ‍‬ ‫ينمود و بيو ‍‬ ‫جم ‍‬ ‫خر ‍‬
‫ه او‬ ‫ك را ب ‍‬ ‫ه فد ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ت كرد ‍‬ ‫ل اللهص درخواس ‍‬ ‫ي زهراءص از رسو ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫مص‬ ‫ل اكر ‍‬ ‫ت رسو ‍‬ ‫ل حيا ‍‬ ‫س در طو ‍‬ ‫ت‪ .‬پ ‍‬ ‫تص نپذيرف ‍‬ ‫نحضر ‍‬ ‫بخشد‪ .‬اما آ ‍‬
‫ت كردند‪ .‬پس‍‬ ‫ن وفا ‍‬ ‫ه ايشا ‍‬ ‫ك در اختيار پيامبرص بود‪ ،‬تا اينك ‍‬ ‫ن فد ‍‬ ‫همچنا ‍‬
‫ي پيامبرص را در مورد‬ ‫ه ‍‬ ‫ن روي ‍‬ ‫ت رسيد‪ ،‬هما ‍‬ ‫ه خلف ‍‬ ‫ه ابوبكر ‪ ‬ب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫زمان ‍‬
‫ن خطا ‍‬
‫ب‬ ‫ه عمر ب ‍‬ ‫ي نيز ك ‍‬ ‫ت كرد‪ .‬زمان ‍‬ ‫م فو ‍‬ ‫ه او ه ‍‬ ‫ت تا اينك ‍‬ ‫ش گرف ‍‬ ‫ك پي ‍‬ ‫فد ‍‬
‫ه داد‪ .‬پ ‍‬
‫س‬ ‫ش پيامبرص و ابوبكر ‪ ‬را ادام ‍‬ ‫ن رو ‍‬ ‫ي رسيد هما ‍‬ ‫ه جانشين ‍‬ ‫‪‬ب ‍‬
‫ص داد‪ .‬و بعد‬ ‫ش اختصا ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ه خود و خانواد ‍‬ ‫هوب ‍‬ ‫ن را جدا كرد ‍‬ ‫نآ ‍‬ ‫ن مروا ‍‬ ‫از آ ‍‬
‫ه( رسيد‪ .‬وقتي‍‬ ‫ن عبدالعزيز )خود گويند ‍‬ ‫ه عمر ب ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫ه دس ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫ن دس ‍‬ ‫از آ ‍‬
‫ه‪ ،‬م ‍‬
‫ن‬ ‫ع نمود ‍‬ ‫ن من ‍‬ ‫ه را از آ ‍‬ ‫ه پيامبرص فاطم ‍‬ ‫ه را ك ‍‬ ‫م آنچ ‍‬ ‫م و ديد ‍‬ ‫ل نمود ‍‬ ‫تأم ‍‬
‫ه خدا سوگند شما را شاهد‬ ‫سب ‍‬ ‫م‪ ،‬پ ‍‬ ‫ف نماي ‍‬ ‫ل و تصّر ‍‬ ‫ن دخ ‍‬ ‫م در آ ‍‬ ‫يتوان ‍‬ ‫نم ‍‬
‫ه )پيامبرص و ابوبكر و‬ ‫م كرد ك ‍‬ ‫ف خواه ‍‬ ‫ي صر ‍‬ ‫ن راه ‍‬ ‫ه در هما ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫يگير ‍‬ ‫م ‍‬
‫يشود‬ ‫مم ‍‬ ‫ث صراحتا ً معلو ‍‬ ‫ن دو حدي ‍‬ ‫س از اي ‍‬ ‫ف كردند ) (‪ .‬پ ‍‬ ‫‪1‬‬
‫عمرب( صر ‍‬
‫يك ‍‬
‫ه‬ ‫ه زمان ‍‬ ‫ه بود‪ ،‬بلك ‍‬ ‫ه نداد ‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫ك« را ب ‍‬ ‫ه تنها »فد ‍‬ ‫ه پيامبر ص ن ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ن را‬ ‫ت كنيز و خدمتكار‪ ،‬از پيامبرص آ ‍‬ ‫ي درخواس ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ن قضي ‍‬ ‫هل همچو ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫يدهد‪ .‬اما مسئله به‬ ‫ه جواب‍ رد م ‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫ل الله ص ب ‍‬ ‫يكند‪ ،‬رسو ‍‬ ‫بم ‍‬ ‫طل ‍‬
‫همين جا خاتمه نمي يابد‪ ,‬بلكه اهل تشيع نسبت به اين موضوع بر ابوبكر‬
‫‪ ‬اشكالتي وارد ميكنند كه به ذكر آنها ميپردازيم‪.‬‬

‫ل‪ :‬محروم کردن از ارث پدري‬


‫ل او ‌‬
‫اشکا ‌‬
‫ن )ابوبكرس( آمد و‬ ‫ي مسلمي ‍‬ ‫ه ‍‬‫ث نزد خليف ‍‬ ‫ن ميرا ‍‬ ‫ي گرفت ‍‬ ‫هل برا ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫ه او بدهد‪ .‬اما ابوبكر‬ ‫ش را ب ‍‬ ‫ش سهم ‍‬ ‫ث پدر ‍‬ ‫ه از ميرا ‍‬ ‫ت نمود ك ‍‬ ‫درخواس ‍‬
‫ه! وقتي‍‬ ‫يقحان ‍‬ ‫ي پسر اب ‍‬ ‫ت‪ :‬ا ‍‬ ‫ه گف ‍‬ ‫ث ببريد! فاطم ‍‬ ‫يتوانيد ار ‍‬ ‫ت‪ :‬شما نم ‍‬ ‫گف ‍‬
‫نو‬ ‫خ داد‪ :‬زنا ‍‬ ‫ث خواهد برد؟ ابوبكر پاس ‍‬ ‫ي از تو ار ‍‬ ‫ه كس ‍‬ ‫يچ ‍‬ ‫تو بمير ‍‬
‫ت از تو ار ‍‬
‫ث‬ ‫ن فرزندان ‍‬ ‫ه اكنو ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ه شد ‍‬ ‫سچ ‍‬ ‫ت‪ :‬پ ‍‬ ‫ه گف ‍‬ ‫م! فاطم ‍‬ ‫فرزندان ‍‬
‫م ما از خيبر و صدقات‍ ما‬ ‫س سه ‍‬ ‫م؟! پ ‍‬ ‫يبر ‍‬ ‫ث نم ‍‬ ‫م ار ‍‬ ‫ن از پدر ‍‬ ‫يبرند و م ‍‬ ‫م ‍‬
‫ه خدا سوگند از‬ ‫ي دختر پيامبر! ب ‍‬ ‫ت‪ :‬ا ‍‬ ‫يشود؟!ابوبكر گف ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫كچ ‍‬ ‫از فد ‍‬
‫م در اينها تصر ‍‬
‫ف‬ ‫ه هست ‍‬ ‫ن تا زند ‍‬ ‫ه فرمود‪» :‬م ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫ل الله ص شنيد ‍‬ ‫رسو ‍‬
‫ه از ما‬ ‫ه آنچ ‍‬ ‫م تعلق‍ دارند؛ چراك ‍‬ ‫ي مرد ‍‬ ‫ه ‍‬‫ه هم ‍‬ ‫مب ‍‬‫ت كرد ‍‬ ‫ي فو ‍‬ ‫م‪ ،‬وقت ‍‬ ‫يكن ‍‬ ‫م ‍‬

‫ح‪‍ :‬‬
‫ح ‪.4063‬‬ ‫ح ‪ .2972‬مشكاة المصابي ‍‬
‫‪ -‬ابو داود‪‍ :‬‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾50‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ي از ما‬ ‫م و كس ‍‬ ‫ي مرد ‍‬ ‫ه ‍‬‫ي هم ‍‬ ‫ت برا ‍‬‫ه اس ‍‬ ‫يماند‪ ،‬صدق ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه جا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫پيامبرا ‍‬
‫)‪(1‬‬
‫يبرد« ‪.‬‬ ‫ث نم ‍‬ ‫ار ‍‬
‫ه او در مقاب ‍‬
‫ل‬ ‫يگيرند ك ‍‬ ‫ق‪‬م ‍‬ ‫ل را از ابوبكر صدي ‍‬ ‫ن اشكا ‍‬ ‫ع اي ‍‬ ‫ل تشي ‍‬ ‫اه ‍‬
‫ك فرد ك ‍‬
‫ه‬ ‫تي ‍‬ ‫ه رواي ‍‬ ‫ث پيامبر ص بود‪ ،‬ب ‍‬ ‫ه وار ‍‬ ‫ي زهراء ك ‍‬ ‫ه ‍‬‫ت فاطم ‍‬ ‫درخواس ‍‬
‫ها ‍‬
‫م‬ ‫ل الله ص شنيد ‍‬ ‫ن از رسو ‍‬ ‫ت‪ :‬م ‍‬ ‫ج نمود و گف ‍‬ ‫ش بود احتجا ‍‬ ‫م خود ‍‬ ‫نه ‍‬ ‫آ ‍‬
‫ي از ما‬ ‫ه كس ‍‬ ‫مون ‍‬ ‫يگيري ‍‬ ‫ثم ‍‬ ‫ي ميرا ‍‬ ‫ه از كس ‍‬ ‫نن ‍‬ ‫ه فرمود‪» :‬ما پيامبرا ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ص قرآ ‍‬
‫ن‬ ‫فن ‍‬ ‫ي ابوبكر صريحا ً مخال ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ن گفت ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫ل آنك ‍‬‫يبرد« حا ‍‬ ‫ثم ‍‬ ‫ميرا ‍‬
‫ت‪» .‬خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش میكند كه سهم‬ ‫اس ‍‬
‫م است‍‪ ،‬و‬ ‫ص عا ‍‬ ‫نن ‍‬ ‫)ميراث( پسر‪ ،‬به اندازه سهم دو دختر باشد« زيرا اي ‍‬
‫ن مخال ‍‬
‫ف‬ ‫يباشد‪ ] :‬نساء ‍‪ .[11 /‬همچني ‍‬ ‫ل پيامبر و غير پيامبر م ‍‬ ‫شام ‍‬
‫ل ‍‪(16 /‬‬ ‫ن و سليمان وارث داوود شد) نم ‍‬ ‫يباشد‪ .‬همچو ‍‬ ‫ص ديگرنيز م ‍‬ ‫نصو ‍‬
‫وپس از نزد خويش وارثی به من ببخش كه از من ميراث برد و ]نيز[‬
‫م شد ك ‍‬
‫ه‬ ‫ه معلو ‍‬ ‫ن آي ‍‬ ‫س‪ ،‬از اي ‍‬‫م ‍‪ 5 /‬و ‪ .[6‬پ ‍‬ ‫ميراثبر آل يعقوب باشد ]مري ‍‬
‫ل‬
‫ن بود دلي ‍‬ ‫يشود‪ .‬اي ‍‬ ‫ث برده‍ م ‍‬ ‫ن ار ‍‬ ‫م از آنا ‍‬ ‫يبرند و ه ‍‬ ‫ثم ‍‬ ‫م ار ‍‬ ‫انبياء ه ‍‬
‫ن انتقاد بر ابوبكر صديق‪.‌‬‬ ‫ع در اي ‍‬ ‫ل تشي ‍‬ ‫اه ‍‬

‫جواب اهل سنت در اين مورد‬


‫ه ‍‬
‫ي‬ ‫ض و كين ‍‬ ‫ي بغ ‍‬ ‫ث از رو ‍‬ ‫ي زهراءل از ميرا ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ن فاطم ‍‬ ‫م كرد ‍‬ ‫‪ .1‬محرو ‍‬
‫ط ابوبكر ‪ ‬ك ‍‬
‫ه‬ ‫ث توس ‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫ت شنيد ‍‬ ‫ه عل ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ه‪ ،‬بلك ‍‬ ‫ي نبود ‍‬ ‫شخص ‍‬
‫ه دختر خود ابوبكر ‪‬‬ ‫تك ‍‬ ‫ج مطهرا ‍‬ ‫ي ازوا ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه بقي ‍‬ ‫نك ‍‬ ‫ت‪ ،‬همچنا ‍‬ ‫م گرف ‍‬ ‫انجا ‍‬
‫م نمود‪.‬‬ ‫ث محرو ‍‬ ‫ن بود‪ ،‬را از ار ‍‬ ‫ي از آنا ‍‬ ‫ي عايشه يك ‍‬ ‫يعن ‍‬
‫ط به‍‬ ‫ه را فق ‍‬ ‫يگويند‪» :‬ابوبكر‪ ،‬فاطم ‍‬ ‫عم ‍‬ ‫ل تشي ‍‬ ‫ن اه ‍‬ ‫ه برادرا ‍‬ ‫‪ .2‬اينك ‍‬
‫م كرد«‪ .‬اي ‍‬
‫ن‬ ‫ث محرو ‍‬ ‫ش بود‪ ،‬از ار ‍‬ ‫م خود ‍‬ ‫نه ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫ك فرد ك ‍‬ ‫تي ‍‬ ‫خاطر رواي ‍‬
‫تب ‍‬
‫ه‬ ‫ل سن ‍‬ ‫ث اه ‍‬ ‫ي حدي ‍‬ ‫بها ‍‬ ‫ث در كتا ‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫ت! چراك ‍‬ ‫ض اس ‍‬ ‫غ مح ‍‬ ‫درو ‍‬
‫س‪،‬‬
‫ه‪ ،‬عبا ‍‬ ‫م‪ ،‬ابو الدرداء‪ ,‬ابو هرير ‍‬ ‫ن العوا ‍‬ ‫ن‪ ،‬زبير ب ‍‬ ‫ن اليما ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ت حذيف ‍‬ ‫رواي ‍‬
‫ح و ثابت‍‬ ‫ي وقاصش صحي ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫ن عوف وسعد ب ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫علي‪ ،‬عثمان‪ ،‬عبدالرحم ‍‬
‫ه«‬ ‫ي مبشر ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ي از »عشر ‍‬ ‫هاند و حت ‍‬ ‫ن صحاب ‍‬ ‫ت‪ ،‬و اينها از بزرگا ‍‬ ‫اس ‍‬
‫يباشد‬ ‫ه« م ‍‬ ‫ه »حذيف ‍‬ ‫ت كرد ‍‬ ‫ث را رواي ‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ي از افراد ‍‬ ‫يباشند‪.‬يك ‍‬ ‫م ‍‬
‫ه‪:‬‬‫هك ‍‬ ‫ث پيامبر ص آورد ‍‬ ‫ق حدي ‍‬ ‫ي« در اظهارالح ‍‬ ‫ه »مل عبدالله مشهد ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ن‬
‫ه بيا ‍‬ ‫ه حذيف ‍‬ ‫ه را ك ‍‬ ‫ه«)‪ :(2‬آنچ ‍‬ ‫دقو ‌‬ ‫ص ّ‬ ‫ف َ‬ ‫ه حذيفة َ‬ ‫مب ‌‬ ‫حدَّثك ‌‬ ‫»ما َ‬
‫ث )كه‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫ي ديگر از راويا ‍‬ ‫ش نماييد و باور داريد‪.‬يك ‍‬ ‫كند‪ ،‬تصديق ‍‬
‫هب ‍‬
‫ه‬ ‫تك ‍‬ ‫ي ‪ ‬اس ‍‬ ‫ي مرتض ‍‬ ‫ت عل ‍‬‫يبرد(‪ ،‬خود حضر ‍‬ ‫ث نم ‍‬ ‫ي از انبياء ار ‍‬ ‫كس ‍‬
‫ت‪ .‬در‬ ‫ق« اس ‍‬ ‫ت‪» ،‬صاد ‍‬ ‫ع اهل‍ سن ‍‬ ‫ه اجما ‍‬ ‫م«‪ ،‬و ب ‍‬ ‫ع‪» ،‬معصو ‍‬ ‫ل تشي ‍‬ ‫ع اه ‍‬‫اجما ‍‬

‫ص ‪ 44‬و ‪.45‬‬‫‍‬ ‫ن‪:‬‬


‫ح البلدا ‍‬
‫‪ -‬فتو ‍‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬سنن ترمذي ح ‪ ،3812‬آلباني می گوید که این حدیث ضعیف است‪) .‬تصحیح‬ ‫‪2‬‬

‫کننده(‪.‬‬
‫﴿‪﴾51‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ي نداريم)‪.(1‬‬ ‫ه« و »ابوبكر« و »عمر« ‪ ‬كار ‍‬ ‫ت »عايش ‍‬ ‫ه رواي ‍‬ ‫اينجا اصل ً ب ‍‬


‫يباشد‪ ،‬از‬ ‫نم ‍‬ ‫ث مسلمانا ‍‬ ‫ي حدي ‍‬ ‫بها ‍‬ ‫ن كتا ‍‬ ‫ه از معتبرتري ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ح بخار ‍‬ ‫در صحي ‍‬
‫ه مال ‍‬
‫ك‬ ‫يكند ك ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ن« رواي ‍‬ ‫ن حدثا ‍‬ ‫سب ‍‬ ‫ن او ‍‬ ‫كب ‍‬ ‫م از »مال ‍‬ ‫ي« او ه ‍‬ ‫»زهر ‍‬
‫ن اثنا‬ ‫ي كاري‍ فرا خواند‪ .‬در همي ‍‬ ‫ب ‪ ‬مرا برا ‍‬ ‫ن خطا ‍‬ ‫ي عمر ب ‍‬ ‫ت‪ :‬روز ‍‬ ‫گف ‍‬
‫ت‪ :‬عثمان‍‬ ‫ش يرفاءآمد و گف ‍‬ ‫م‪ ،‬خدمتكار ‍‬ ‫ت بودي ‍‬ ‫ل صحب ‍‬ ‫ه و مشغو ‍‬ ‫ه نشست ‍‬ ‫ك ‍‬
‫يوقاص‍ش‬ ‫ن اب ‍‬ ‫م و سعد ب ‍‬ ‫ن العوا ‍‬ ‫ف‪ ،‬زبير ب ‍‬ ‫ن عو ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ن‪ ،‬عبدالرحم ‍‬ ‫ن عفا ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ي وارد شوند؟ عمر‬ ‫يده ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ي ورود هستند! آيا اجاز ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫جلو در منتظر اجاز ‍‬
‫س از‬ ‫ن نبود‪ ،‬پ ‍‬ ‫ي از آمدنشا ‍‬ ‫ف بياورند‪ .‬خبر ‍‬ ‫ت‪ :‬بگو تشري ‍‬ ‫ب ‪ ‬گف ‍‬ ‫ن خطا ‍‬ ‫ب ‍‬
‫هاند‬ ‫س و عليب‍ نيز آمد ‍‬ ‫ت‪» :‬عبا ‍‬ ‫ه آمد و گف ‍‬ ‫م خليف ‍‬ ‫ه يرفاء خاد ‍‬ ‫ي دوبار ‍‬ ‫مدت ‍‬
‫ت دارند وارد شوند؟عمر ‪ ‬فرمود‪ :‬آر ‍‬
‫ي‪,‬‬ ‫يخواهند‪ ،‬آيا اجاز ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫و اجاز ‍‬
‫ن! شما‬ ‫ت‪ :‬يا امير المؤمني ‍‬ ‫س ‪ ‬گف ‍‬ ‫ي وارد شدند‪ ،‬عبا ‍‬ ‫ه همگ ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫هنگام ‍‬
‫ي و عباسش‍ بر سر‬ ‫ي عل ‍‬ ‫ت كنيد‪) .‬آنها يعن ‍‬ ‫ي( قضاو ‍‬ ‫ن )عل ‍‬ ‫ن و اي ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫بي ‍‬
‫ف داشتند(‪.‬‬ ‫ل پيامبر ص بود‪ ،‬اختل ‍‬ ‫ه جزو اموا ‍‬ ‫ي النضير ك ‍‬ ‫ل بن ‍‬ ‫اموا ‍‬
‫ف پايا ‍‬
‫ن‬ ‫ن تا اختل ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫ن دو حك ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫ن! ميا ‍‬ ‫ي امير مؤمنا ‍‬ ‫ن گفتند‪ :‬ا ‍‬ ‫ميهمانا ‍‬
‫مب ‍‬
‫ه‬ ‫يده ‍‬ ‫ت عمر ‪ ‬فرمود‪ :‬صبر كنيد! شماها را سوگند م ‍‬ ‫يابد‪ .‬حضر ‍‬
‫يدانيد‬ ‫ت‪ ،‬آيا م ‍‬ ‫ت او برپاس ‍‬ ‫م و قدر ‍‬ ‫ه حك ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ن و زمي ‍‬ ‫ه آسما ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫پروردگار ‍‬
‫ه از ما‬ ‫ه صدقة«آنچ ‍‬ ‫ك‍ه پيغمبر ص فرمود‪» :‬ل نورث‌‪ ،‬ما تركنا ‌‬
‫ي جمع‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ن(؟ هم ‍‬ ‫ه مسلمانا ‍‬ ‫ي هم ‍‬ ‫ت )برا ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫يماند صدق ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ن باق ‍‬ ‫پيامبرا ‍‬
‫ق پيامبرص آ ‍‬
‫ن‬ ‫ه تحقي ‍‬ ‫ي! ب ‍‬ ‫هش بودند‪ ،‬گفتند‪ :‬آر ‍‬ ‫ن صحاب ‍‬ ‫ه از بزرگا ‍‬ ‫حاضر ك ‍‬
‫هو‬ ‫ي نمود ‍‬ ‫يرو ‍‬ ‫س و عل ‍‬ ‫ه عبا ‍‬ ‫ت عمر‪ ‬ب ‍‬ ‫س حضر ‍‬ ‫ت‪.‬پ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫را فرمود ‍‬
‫ن مطلبي‍ را‬ ‫ه پروردگار‪ ،‬آيا پيامبرص چني ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫يده ‍‬ ‫فرمود‪ :‬شما را سوگند م ‍‬
‫ه راوي‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ت‪ .‬زهر ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي! پيامبرص فرمود ‍‬ ‫يگفتند‪ :‬آر ‍‬ ‫س و عل ‍‬ ‫فرمود؟عبا ‍‬
‫ن زبير« را خبر داد ‍‬
‫م‬ ‫ث‪» ،‬عروة ب ‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫ت گويد‪ :‬در مورد اي ‍‬ ‫ث اس ‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫اي ‍‬
‫م از‬ ‫نه ‍‬ ‫ت‪ .‬م ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ت گفت ‍‬ ‫س راس ‍‬ ‫ن او ‍‬ ‫كب ‍‬ ‫ت‪:‬مال ‍‬ ‫م؟ عروة گف ‍‬ ‫و از او پرسيد ‍‬
‫ن را نزد ابوبكر صدي ‍‬
‫ق‬ ‫ن پيامبرص‪ ،‬عثما ‍‬ ‫ت‪ :‬همسرا ‍‬ ‫ه گف ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫عايشه شنيد ‍‬
‫مو‬ ‫ن رو كرد ‍‬ ‫ه آنا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ض باخبر شد ‍‬ ‫ه مح ‍‬ ‫ث فرستادند‪ .‬ب ‍‬ ‫ب ميرا ‍‬ ‫ي طل ‍‬ ‫‪ ‬برا ‍‬
‫ه پيامبرص فرمود‪» :‬ما‬ ‫يترسيد؟! مگر نشنيديد ك ‍‬ ‫م‪:‬آيا از خدا نم ‍‬ ‫گفت ‍‬
‫س آنا ‍‬
‫ن‬ ‫ت«‪ .‬پ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ه از ما بماند صدق ‍‬ ‫م و آنچ ‍‬ ‫يگذاري ‍‬ ‫ث نم ‍‬ ‫ن ميرا ‍‬ ‫پيامبرا ‍‬
‫)‪(2‬‬
‫س گرفتند« ‪.‬‬ ‫ن را پ ‍‬ ‫ل كردند و درخواستشا ‍‬ ‫م قبو ‍‬ ‫ه ‍‬
‫ك( در قطعي ّ ‍‬
‫ت‬ ‫ي از مال ‍‬ ‫ث قبل ‍‬ ‫م )حدي ‍‬ ‫ثه ‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫م شد ك ‍‬ ‫س معلو ‍‬ ‫پ ‍‬
‫ه از‬ ‫ن ذكر شد )ك ‍‬ ‫م آنا ‍‬ ‫ه نا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ه جماعت ‍‬ ‫ت؛ چراك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ي قرآ ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫همانند آي ‍‬
‫ه جا ‍‬
‫ي‬ ‫ت‪ ،‬چ ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ن مفيد يقي ‍‬ ‫ي از ايشا ‍‬ ‫ش بودند( خبر يك ‍‬ ‫ن صحابه ‍‬ ‫بزرگا ‍‬
‫ه نزد شيع ‍‬
‫ه‬ ‫ي‪‬ك ‍‬ ‫ي مرتض ‍‬ ‫ص عل ‍‬ ‫ن را تأييد كنند‪ ،‬بخصو ‍‬ ‫يآ ‍‬ ‫ه همگ ‍‬ ‫آنك ‍‬
‫نـ‬ ‫ن ـ نزد ايشا ‍‬ ‫ي يقي ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫م« در افاد ‍‬ ‫ت فرد »معصو ‍‬ ‫ت و رواي ‍‬ ‫م« اس ‍‬ ‫»معصو ‍‬
‫ي از‬ ‫ه روايت ‍‬ ‫ت‪ ،‬ب ‍‬ ‫ن روايا ‍‬ ‫ي اي ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫عنظر از هم ‍‬ ‫ل با قط ‍‬ ‫ت‪.‬حا ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫برابر قرآ ‍‬
‫ه فرماييد‪.‬‬ ‫ه توج ‍‬ ‫ل شد ‍‬ ‫م ‪ -‬بزعم ايشان‪ -‬نق ‍‬ ‫م معصو ‍‬ ‫ه از اما ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ب شيع ‍‬ ‫كت ‍‬

‫ص ‪ 556‬ـ ‪.555‬‬ ‫‍‬ ‫ج ‪،2‬‬‫ه‪‍ :‬‬


‫ي اثنا عشري ‍‬
‫ه ‍‬‫‪ -‬تحف ‍‬ ‫‪1‬‬

‫‪2‬‬
‫‍‬ ‫ص‬ ‫ت‪ :‬ج‪،‌3‬‬
‫س‪ .‬أشعةاللمعا ‍‬
‫ي النضير و كتاب‍ الخم ‍‬
‫ي‪ ،‬قصة بن ‍‬
‫ب المغاز ‍‬
‫ي‪ :‬كتا ‍‬‫‪ -‬بخار ‍‬
‫‪.477-479‬‬
‫﴿‪﴾52‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ن أب ‍‬
‫ي‬ ‫يع ‍‬
‫ن البختر ‍‬‫ي الكافي‍ ع ‍‬ ‫يف ‍‬
‫ب الراز ‍‬
‫ن يعقو ‍‬‫روی محمد ب ‍‬
‫ن العلماء ورثة‬ ‫ل‪»:‬إ ‌‬ ‫ق ‪ ‬أن ‍‬
‫ه قا ‍‬ ‫ن محمد الصاد ‍‬‫عبدالله جعفر اب ‍‬
‫ي نسخة( ل ‌‬
‫م‬ ‫ن النبياء ل يورثوا )وف ‌‬ ‫كأ ‌‬‫النبياء وذل ‌‬
‫ثم ‌‬
‫ن‬ ‫يرثوا درهما ً ول دينارا ً وإنما أورثوا أحادي ‌‬
‫ظ وافر«‪.‬‬ ‫ح ٍ‌‬
‫ء منها فقد أخذ ب َ‬‫ي ٍ‬
‫ن أخذ بش ‌‬ ‫م فم ‌‬‫أحاديثه ‌‬
‫ه فرمود‪:‬‬ ‫هك ‍‬ ‫ت شد ‍‬ ‫ق ‪ ‬رواي ‍‬ ‫م جعفر صاد ‍‬ ‫ي از اما ‍‬ ‫ق بختر ‍‬ ‫ي از طري ‍‬ ‫در كاف ‍‬
‫ه انبيا وارثي‍‬ ‫ناند؛ چراك ‍‬ ‫ن پيامبرا ‍‬ ‫ي‪ ،‬وارثا ‍‬ ‫ن و رّبان ‍‬ ‫ي راسخي ‍‬ ‫ت علما ‍‬ ‫ه حقيق ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ه ار ‍‬
‫ث‬ ‫ي را ب ‍‬ ‫م و دينار ‍‬ ‫ن دره ‍‬ ‫ي ديگر( آنا ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ي( ندارند‪ ،‬و )در نسخ ‍‬ ‫)ماد ‍‬
‫ي چيز ‍‬
‫ي‬ ‫ه اگر كس ‍‬ ‫ي دارند ك ‍‬ ‫نبهاي ‍‬ ‫ت گرا ‍‬ ‫ث و بيانا ‍‬ ‫ه احادي ‍‬ ‫هاند‪ ،‬بلك ‍‬ ‫نگذاشت ‍‬
‫ظ »إنما« به‍‬ ‫ت‪.‬لف ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي را برد ‍‬ ‫ي فراوان ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ت آورد بهر ‍‬ ‫ه دس ‍‬ ‫از آنها را ب ‍‬
‫هآمده‬ ‫ه در آيه‪ ‌55‬مائد ‍‬ ‫ت و قطعا چنانچ ‍‬ ‫ً‬ ‫م مفيد حصر اس ‍‬ ‫هها ه ‍‬ ‫ف شيع ‍‬ ‫اعترا ‍‬
‫ي را ب ‍‬
‫ه‬ ‫چ چيز ديگر ‍‬ ‫ث‪ ،‬هي ‍‬ ‫م و احادي ‍‬ ‫ه غير از عل ‍‬ ‫م شد ك ‍‬ ‫س معلو ‍‬ ‫است‪ ،‬پ ‍‬
‫ه خبر پيغمبر ص در‬ ‫ي ديگر اينك ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫هاند‪ .‬مسئل ‍‬ ‫ي نداد ‍‬ ‫ه كس ‍‬ ‫ثب ‍‬ ‫ن ميرا ‍‬ ‫عنوا ‍‬
‫ي اس ‍‬
‫ت‬ ‫م يقين ‍‬ ‫ه باشد‪ ،‬عل ‍‬ ‫ت ص شنيد ‍‬ ‫نحضر ‍‬ ‫ه از آ ‍‬ ‫ه بل واسط ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ق كس ‍‬ ‫ح ‍‬
‫ي خوي ‍‬
‫ش‬ ‫ه ‍‬ ‫ه شنيد ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ل كرد ‍‬ ‫ي او عم ‍‬ ‫ي‪ ،‬و برا ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ك و شبه ‍‬ ‫چش ‍‬ ‫ن هي ‍‬ ‫بدو ‍‬
‫ن شيع ‍‬
‫ه‬ ‫ع اصوليي ‍‬ ‫ه‪ .‬اجما ‍‬ ‫ن را بشنود يا ن ‍‬ ‫مآ ‍‬ ‫يه ‍‬ ‫ه از ديگر ‍‬ ‫ت‪ ،‬خوا ‍‬ ‫ب اس ‍‬ ‫واج ‍‬
‫هآ ‍‬
‫ن‬ ‫تب ‍‬ ‫ه متواتر غير متواتر نسب ‍‬ ‫م خبر ب ‍‬ ‫ه تقسي ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ي بر اي ‍‬ ‫و سن ‍‬
‫ي ديگرا ‍‬
‫ن‬ ‫ه ‍‬ ‫ه واسط ‍‬ ‫هاند و ب ‍‬ ‫ه نكرد ‍‬ ‫ه پيامبر ص را مشاهد ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫افراد ‍‬
‫ه و بدو ‍‬
‫ن‬ ‫ه نمود ‍‬ ‫ه پيامبرص را مشاهد ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ه آنان ‍‬ ‫هاند‪ ،‬ن ‍‬ ‫خبر او را شنيد ‍‬
‫م متواتر‪،‬‬ ‫ي حك ‍‬ ‫قو ‍‬ ‫ن خبر در ح ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي شنيد ‍‬ ‫ي خبر ‍‬ ‫ه از و ‍‬ ‫واسط ‍‬
‫ن نتيج ‍‬
‫ه‬ ‫ه اي ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫ن توضيحا ‍‬ ‫س از اي ‍‬ ‫لپ ‍‬ ‫ت‪ .‬حا ‍‬ ‫ه بالتر از متواتر اس ‍‬ ‫بلك ‍‬
‫ش مستقيما از پيامبرص اي ‍‬
‫ن‬ ‫ً‬ ‫ن خود ‍‬ ‫ق ‪ ‬چو ‍‬ ‫ه ابوبكر صدي ‍‬ ‫م رسيد ك ‍‬ ‫خواهي ‍‬
‫س و جو از ديگر ‍‬
‫ي‬ ‫ش و پر ‍‬ ‫ه تفتي ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ه بود‪ ،‬ديگر نياز ‍‬ ‫ث را شنيد ‍‬ ‫حدي ‍‬
‫ه ظاهرا دال بر اي ‍‬
‫ن‬ ‫ً‬ ‫نداشت) (‌‪ .‬باشد‪.‬و اما در مورد آيه ‪ 16‬سوره نمل ك ‍‬ ‫‪1‬‬

‫ث برد ‍‬
‫ه‬ ‫ن ار ‍‬ ‫يبرند و هم‍ از آنا ‍‬ ‫ثم ‍‬ ‫ن ار ‍‬ ‫م از ديگرا ‍‬ ‫ه انبيا ه ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ت ما ‍‬
‫ل‬ ‫ه وراث ‍‬ ‫تن ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫ت عرفان ‍‬ ‫ت و كمال ‍‬ ‫م و نبو ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ن وراث ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫يشودك ‍‬ ‫م ‍‬
‫ت‬
‫ن وراث ‍‬ ‫ت بر همي ‍‬ ‫م دلل ‍‬ ‫ل اما ‍‬ ‫ق قو ‍‬ ‫ي نيز مطاب ‍‬ ‫ه‪ ،‬از نظر عقل ‍‬ ‫و متروك ‍‬
‫س‬
‫ت‪ ،‬پ ‍‬ ‫ث پدر اس ‍‬ ‫ه پسر‪ ،‬وار ‍‬ ‫يدانند ك ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ه را هم ‍‬ ‫ن نكت ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫دارد؛ همچني ‍‬
‫يباشد‬ ‫ت نم ‍‬ ‫ن جزو لغويا ‍‬ ‫ن ذكر شود‪ ،‬آيا اي ‍‬ ‫ي اي ‍‬ ‫م اله ‍‬ ‫ه در كل ‍‬ ‫ي آنك ‍‬ ‫ه جا ‍‬ ‫چ ‍‬
‫ح اشار ‍‬
‫ه‬ ‫ه طور صري ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫س از آن‍ آي ‍‬ ‫ت؟! پ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ك و منز ‍‬ ‫ن پا ‍‬ ‫ن از آ ‍‬ ‫ه قرآ ‍‬ ‫ك ‍‬
‫‌)‪(2‬‬
‫ه گرفتيم‍‬ ‫ت نتيج ‍‬ ‫ن توضيحا ‍‬ ‫س از اي ‍‬ ‫م است ‪ .‬پ ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ن وراث ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫يفرمايد ك ‍‬ ‫م ‍‬
‫ه را‬ ‫ن مسئل ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫ل عمد ‍‬ ‫ه دلي ‍‬ ‫ه بود و س ‍‬ ‫ه عطا نشد ‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫ك« ب ‍‬ ‫ه »فد ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ينمايد‪:‬‬ ‫نم ‍‬ ‫روش ‍‬
‫هو‬ ‫ل كرد ‍‬ ‫ن نق ‍‬ ‫س حدثا ‍‬ ‫ن او ‍‬ ‫كب ‍‬ ‫ن را از مال ‍‬ ‫م ابوداود آ ‍‬ ‫ه اما ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫‪1‬ـ احاديث ‍‬
‫ه بود ك ‍‬
‫ه‬ ‫ه او رسيد ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ه سين ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ه سين ‍‬ ‫ن عبدالعزيز ‪ ‬ك ‍‬ ‫ن عمرب ‍‬ ‫سخنا ‍‬
‫ت‪.‬‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ه فاطمه نداد ‍‬ ‫ك را ب ‍‬ ‫پيامبرص فد ‍‬

‫ص ‪.556‬‬ ‫‍‬ ‫ج ‪،2‬‬‫‪ -‬تحفهء اثنا عشرية ‍‪‍ :‬‬ ‫‪1‬‬

‫ص ‪ 562‬ـ ‪.559‬‬
‫‍‬ ‫ء اثنا عشرية‪‍ :‬‬
‫ج ‪،2‬‬ ‫ع كنيد ب‍ه تحفه ‍‬
‫ل بيشتر رجو ‍‬
‫ت تفصي ‍‬‫‪ -‬جه ‍‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾53‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه به‍‬ ‫ل فاطم ‍‬ ‫ه بود‪ ،‬جزو اموا ‍‬ ‫ه فاطمه داد ‍‬ ‫ك را ب ‍‬ ‫‪2‬ـ اگر پيامبرص فد ‍‬
‫ك و خيبر‬ ‫ث مرا از فد ‍‬ ‫ت‪ :‬ار ‍‬ ‫يگف ‍‬ ‫ش نم ‍‬ ‫ه در سخنان ‍‬ ‫يآمد و فاطم ‍‬ ‫شمار م ‍‬
‫م او نبود ‍‬
‫ه‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ه قبل ً ب ‍‬ ‫يكند ك ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ه ثاب ‍‬ ‫ن خود فاطم ‍‬ ‫س سخنا ‍‬ ‫بدهيد‪ .‬پ ‍‬
‫ت‪.‬‬
‫اس ‍‬
‫ي از طر ‍‬
‫ف‬ ‫ها ‍‬‫ه باشد‪ ،‬هب ‍‬ ‫ه عطا شد ‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫غ قبل ً ب ‍‬ ‫ن با ‍‬ ‫ه اگر اي ‍‬ ‫‪3‬ـ اينك ‍‬
‫ف در‬ ‫ن طر ‍‬ ‫تآ ‍‬‫ت ملكي ّ ‍‬ ‫ض تح ‍‬ ‫ض قب ‍‬ ‫ه مح ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ت و هب ‍‬ ‫ل اللهص اس ‍‬ ‫رسو ‍‬
‫ن را قبل ً ب ‍‬
‫ه‬ ‫س اگر آ ‍‬ ‫ه ندارد‪ .‬پ ‍‬ ‫ه دهند ‍‬ ‫ل هب ‍‬ ‫ه اموا ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫يآيد و ديگر كار ‍‬ ‫م ‍‬
‫چ وجه‍‬ ‫ه هي ‍‬‫يدانستند و ب ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ن زما ‍‬ ‫مآ ‍‬ ‫ي مرد ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه بود‪ ،‬هم ‍‬ ‫ه بخشيد ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫ن گون ‍‬
‫ه‬ ‫ج نمايند هما ‍‬ ‫ه خار ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫يتوانستند از ملكي ّ ‍‬ ‫ابوبكر‪ ‬و غير او نم ‍‬
‫ت از او‬ ‫ل پيامبر ص اس ‍‬ ‫ه جزو اموا ‍‬ ‫م اينك ‍‬ ‫ه نا ‍‬ ‫ي او را ب ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه نتوانستند حجر ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ي عايشه و ازوا ‍‬
‫ج‬ ‫ه ‍‬
‫ي فاطمه همانند حجر ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫م حجر ‍‬ ‫يداني ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫بگيرند‪.‬همگ ‍‬
‫ن رسو ‍‬
‫ل‬ ‫ي ‪ ،‬اما چو ‍‬ ‫ل عل ‍‬ ‫ه ما ‍‬ ‫ي پيامبر ص بود ن ‍‬ ‫هها ‍‬ ‫ت جزو خان ‍‬ ‫مطهرا ‍‬
‫هاي‍ را‬ ‫ه همسرانش‍ و نيز حجر ‍‬ ‫شب ‍‬ ‫ن خوي ‍‬ ‫هها را در زما ‍‬ ‫ن حجر ‍‬ ‫مصآ ‍‬ ‫اكر ‍‬
‫ت آنها در آمد و از‬ ‫ت ملكي ّ ‍‬ ‫ه بود‪ ،‬تح ‍‬ ‫ه ‪ ‬داد ‍‬ ‫ه اسام ‍‬ ‫ي را ب ‍‬ ‫ه ويك ‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ج شد‪.‬‬ ‫ل پيامبر ص خار ‍‬ ‫اموا ‍‬

‫‪ ‬و‪...‬‬
‫ت علي ‌‬
‫ل شهاد ‌‬
‫م قبو ‌‬
‫م‪ :‬عد ‌‬
‫ل دو ‌‬
‫اشکا ‌‬
‫هبراي‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫يكنند اينك ‍‬ ‫حم ‍‬ ‫ع مطر ‍‬ ‫ل تشي ‍‬ ‫ن اه ‍‬‫ه برادرا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ل ديگر ‍‬ ‫اشكا ‍‬
‫ه ابوبكر‬ ‫توب ‍‬ ‫ه گفتگو پرداخ ‍‬ ‫ت و با او ب ‍‬ ‫ك نزد ابوبكر ‪ ‬رف ‍‬ ‫ن فد ‍‬ ‫بازگرداند ‍‬
‫سآ ‍‬
‫ن‬ ‫ه‪ ،‬پ ‍‬ ‫ن عطا نمود ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫شب ‍‬ ‫ن حيات ‍‬ ‫ك را در زما ‍‬ ‫ل خدا ص فد ‍‬ ‫ت‪:‬رسو ‍‬ ‫گف ‍‬
‫ت داد‬ ‫هل شهاد ‍‬ ‫ي گفتار فاطم ‍‬ ‫ي ‪ ‬نيز بر راست ‍‬ ‫ن‪ .‬عل ‍‬ ‫ن بازگردا ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫را ب ‍‬
‫ن« خدمتكار‬ ‫م ايم ‍‬ ‫ُ‬
‫ت‪» .‬ا ‍‬ ‫ي ديگر خواس ‍‬ ‫ت و شاهد ‍‬ ‫ي ابوبكرس نپذيرف ‍‬ ‫ول ‍‬
‫ي دختر‬ ‫ه‪ :‬ا ‍‬ ‫خ داد ك ‍‬ ‫ه پاس ‍‬ ‫ي خليف ‍‬ ‫ت ول ‍‬‫ت برخاس ‍‬ ‫ه شهاد ‍‬ ‫پيامبر ص نيز ب ‍‬
‫ت و بدي ‍‬
‫ن‬ ‫ن روا نيس ‍‬ ‫ك مرد و دو ز ‍‬ ‫ت جز با دو مرد و يا ي ‍‬ ‫پيامبر ص شهاد ‍‬
‫ك صحب ‍‬
‫ت‬ ‫ي تر ‍‬ ‫ت ناراحت ‍‬ ‫ه از شد ّ ‍‬ ‫ه را رد كرد ) (‪ .‬فاطم ‍‬
‫‪1‬‬
‫ي فاطم ‍‬ ‫ل ادعا ‍‬ ‫شك ‍‬
‫ي ك‍ه پيامبر ص فرمود‍ه بود‪» :‬فاطمة‬ ‫با ابوبكرس را نمود در حال ‍‬
‫نم ‍‬
‫ن‬ ‫يت ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه پار ‍‬ ‫ى« ‪ .‬فاطم ‍‬ ‫ن أغضبها أغضبن ‌‬ ‫ى فم ‌‬ ‫بضعة من ‌‬
‫ت‪.‬‬‫ه اس ‍‬ ‫ن كرد ‍‬ ‫م آورد مرا خشمگي ‍‬ ‫ه خش ‍‬ ‫س او را ب ‍‬ ‫ت‪ ،‬هر ك ‍‬ ‫اس ‍‬
‫جواب اهل سنت در اين اشکال‪:‬‬
‫ي‪‬‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ت حضر ‍‬ ‫ي فدك‍ و شهاد ‍‬ ‫ه ‍‬‫ي زهرال در مورد هب ‍‬ ‫ه ‍‬
‫ي فاطم ‍‬ ‫ادعا ‍‬
‫ت اصل ً‬ ‫ل سن ‍‬ ‫ب اه ‍‬
‫ت در كت ‍‬ ‫ف الرويا ‍‬ ‫ي اختل ‍‬ ‫ن‪ ،‬عل ‍‬ ‫ن يا حسني ‍‬ ‫م ايم ‍‬ ‫وا ‍‬
‫ن حا ‍‬
‫ل‬ ‫يشود‪ .‬با اي ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ع ياف ‍‬
‫ل تشي ‍‬ ‫ع اه ‍‬ ‫ط در مناب ‍‬ ‫ت‪ ،‬اينها فق ‍‬ ‫موجود نيس ‍‬
‫ه در‬ ‫ت‪ ،‬بلك ‍‬ ‫ت اس ‍‬ ‫ل سفاه ‍‬ ‫ن‪ ،‬كما ‍‬ ‫م نمود ‍‬ ‫ن ملز ‍‬ ‫ب داد ‍‬ ‫ه جوا ‍‬ ‫ت را ب ‍‬‫ل سن ‍‬ ‫اه ‍‬
‫ت‬
‫ح از رواي ‍‬ ‫ت‪ .‬در مشكاة المصابي ‍‬ ‫ن موجود اس ‍‬ ‫فآ ‍‬ ‫ت خل ‍‬ ‫ل سن ‍‬ ‫ب اه ‍‬‫كت ‍‬
‫ن عبدالعزيز پسر عبدالعزيز ب ‍‬
‫ن‬ ‫ن عمرب ‍‬ ‫ه چو ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ه آورد ‍‬ ‫ابوداود از مغير ‍‬
‫ه فد ‍‬
‫ك‬ ‫ت‪ ...:‬فاطم ‍‬ ‫ع نمود و گف ‍‬ ‫ن را جم ‍‬ ‫ل مروا ‍‬ ‫ت رسيد‪ ،‬آ ‍‬ ‫ه خلف ‍‬ ‫ن‪ ،‬ب ‍‬ ‫مروا ‍‬
‫ه طور‬ ‫ثب ‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫ت‪) ...‬اي ‍‬ ‫ت كرد‪ ،‬اما پيامبر نپذيرف ‍‬ ‫را از پيامبر ص درخواس ‍‬

‫ص ‪.83‬‬
‫‍‬ ‫ه زهرا‪ ،‬نصيرپور‪:‬‬
‫ي فاطم ‍‬
‫‪ -‬زندگان ‍‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾54‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه‪ ،‬صدور‬ ‫ت نگرفت ‍‬


‫ي صور ‍‬ ‫ها ‍‬
‫ن هب ‍‬‫س چو ‍‬
‫ت(‪.‬پ ‍‬‫ه اس ‍‬‫شتر ذكر شد ‍‬‫ل پي ‍‬‫كام ‍‬
‫م« اند‪،‬‬ ‫ه »معصو ‍‬‫ه نزد شيع ‍‬ ‫صك ‍‬‫ن اشخا ‍‬‫ت از اي ‍‬
‫ع شهاد ‍‬
‫ي و وقو ‍‬‫دعو ‍‬
‫ش ندارد‪.‬‬
‫ن و گنجاي ‍‬
‫امكا ‍‬
‫جوابي ديگر‬
‫ه ادعا‬ ‫ح باشد و فاطم ‍‬ ‫ن حديث‍ صحي ‍‬ ‫ع اي ‍‬ ‫ل تشي ‍‬ ‫ي اه ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ق گفت ‍‬ ‫م و طب ‍‬ ‫آمدي ‍‬
‫ب«‬ ‫ه »موهو ‍‬ ‫يدانند ك ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه و سن ‍‬ ‫ي شيع ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه هم ‍‬ ‫ه را ك ‍‬ ‫ن مسئل ‍‬ ‫ه‪ ...‬اما اي ‍‬ ‫كرد ‍‬
‫ض نكرد ‍‬
‫ه‬ ‫ن را قب ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫يآيد تا زماني‍ ك ‍‬ ‫ه« در نم ‍‬ ‫بل ‍‬ ‫ت »موهو ‍‬ ‫ت ملكي ّ ‍‬ ‫تح ‍‬
‫ي زهرال نبود ‍‬
‫ه‬ ‫ه ‍‬ ‫ف فاطم ‍‬ ‫ت پيامبرص در تصّر ‍‬ ‫ع در حيا ‍‬ ‫ك بالجما ‍‬ ‫باشد‪.‬فد ‍‬
‫يكرد‪ .‬پ ‍‬
‫س‬ ‫هم ‍‬ ‫ف مالكان ‍‬ ‫ه تصّر ‍‬ ‫ف خود پيامبرص بود ك ‍‬ ‫ه در تصر ‍‬ ‫ت‪ ،‬بلك ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ق كرد‪ ،‬اما‬ ‫ه تصدي ‍‬ ‫ه رد ننمود‪ ،‬بلك ‍‬ ‫ي هب ‍‬ ‫ابوبكر ‪ ‬فاطمه را در ادعا ‍‬
‫ض نگردد در ملكي ّ ‍‬
‫ت‬ ‫ي قب ‍‬ ‫ه تا زمان ‍‬ ‫ه هب ‍‬ ‫ن كرد ك ‍‬ ‫ي را بيا ‍‬ ‫ي فقه ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫مسئل ‍‬
‫ه و شاهد طلبيد ‍‬
‫ن‬ ‫ه گوا ‍‬ ‫ت نيازي‍ ب ‍‬ ‫ن صور ‍‬ ‫يآيد و در اي ‍‬ ‫ه« در نم ‍‬ ‫بل ‍‬ ‫»موهو ‍‬
‫ض اي ‍‬
‫ن‬ ‫ق اخبار مح ‍‬ ‫ن از طري ‍‬ ‫م ايم ‍‬ ‫ي‪‬وأ ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ه حضر ‍‬ ‫نبود‪ .‬واگر چنانچ ‍‬
‫ت‪ .‬در‬ ‫ي اس ‍‬ ‫ل بزرگ ‍‬ ‫ن‪ ،‬جه ‍‬ ‫ت گفت ‍‬ ‫ن را رد ّ شهاد ‍‬ ‫ه باشند‪ ،‬اي ‍‬ ‫ه را اظهار كرد ‍‬ ‫هب ‍‬
‫ت آنها‬ ‫ي رد ّ شهاد ‍‬ ‫ه معنا ‍‬ ‫ك زن‍ ب ‍‬ ‫ك مرد و ي ‍‬ ‫تي ‍‬ ‫ه شهاد ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫م نكرد ‍‬ ‫اينجا حك ‍‬
‫غ بزنند و او را‬ ‫ت درو ‍‬ ‫ه شاهد تهم ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫تآ ‍‬ ‫ت‪ .‬رد ّ شهاد ‍‬ ‫نيس ‍‬
‫ت حك ‍‬
‫م‬ ‫ق شهاد ‍‬ ‫ت و مواف ‍‬ ‫ق شاهد چيز ديگر اس ‍‬ ‫دروغگو تصور كنند‪ ،‬تصدي ‍‬
‫م را‬ ‫م حك ‍‬ ‫ق نيندازد و عد ‍‬ ‫ه فر ‍‬ ‫ن دو مسئل ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫ي بي ‍‬ ‫ن‪ ،‬چيز ديگر‪ .‬اگر كس ‍‬ ‫داد ‍‬
‫ن با‬ ‫ث كرد ‍‬ ‫ي بح ‍‬ ‫ت و جا ‍‬ ‫ل اس ‍‬ ‫ل كام ‍‬ ‫ي پندارد‪ ،‬او جاه ‍‬ ‫ب شاهد يا مدع ‍‬ ‫تكذي ‍‬
‫ن را قبو ‍‬
‫ل‬ ‫ك مرد و دو ز ‍‬ ‫تي ‍‬ ‫ن و يا شهاد ‍‬ ‫يماند‪ .‬دو شاهد طلبيد ‍‬ ‫ي نم ‍‬ ‫او باق ‍‬
‫ه‪ ،‬ب ‍‬
‫ه‬ ‫ي صادر نكرد ‍‬ ‫ت‪ .‬ابوبكر ‪ ‬اگر حكم ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ح قرآ ‍‬ ‫ن دستور صري ‍‬ ‫كرد ‍‬
‫)‪(1‬‬
‫ل بگيريد ‪.‬‬ ‫ن اشكا ‍‬ ‫ت‪ .‬شما بايد از قرآ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ل نمود ‍‬ ‫ن عم ‍‬ ‫قرآ ‍‬
‫ث‬
‫ن حدي ‍‬ ‫يگويند و آورد ‍‬ ‫ن فاطمه م ‍‬ ‫ي شد ‍‬ ‫ه در مورد عصبان ‍‬ ‫و اما آنچ ‍‬
‫ن را دانس ‍‬
‫ت‬ ‫ى« بايد اي ‍‬ ‫ن أغضبها أغضبن ‌‬ ‫پيامبرص ك‍ه »م ‌‬
‫م آورد ‍‬
‫ن‬ ‫ه خش ‍‬ ‫ل قصد ب ‍‬ ‫ل و يا با فع ‍‬ ‫ي با قو ‍‬ ‫ه شخص ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ب« آ ‍‬ ‫»اغضا ‍‬
‫ق ‪ ‬هرگز قصد‬ ‫ه ابوبكر صدي ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ح اس ‍‬ ‫ه باشد‪ .‬پر واض ‍‬ ‫ي را داشت ‍‬ ‫ديگر ‍‬
‫ه فاطمه‬ ‫بب ‍‬ ‫ت و بارها خطا ‍‬ ‫يالله عنهاـ را نداش ‍‬ ‫ه ـ رض ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫اذي ّ ‍‬
‫ن قرابة رسو ‌‬
‫ل‬ ‫ل اللهص! إ ‌‬ ‫ت رسو ‌‬ ‫ت‪» :‬والله يا بن ‌‬ ‫يگف ‍‬ ‫م ‍‬
‫ه خدا سوگند اي‍‬ ‫ى«)‪ :(2‬ب ‍‬‫ن قرابت ‌‬ ‫لم ‌‬ ‫ن أص ‌‬ ‫يأ ‌‬ ‫ب إل ّ‌‬ ‫اللهص أح ‌‬
‫تك ‍‬
‫ه‬ ‫بتر اس ‍‬ ‫ي پيامبر ص بسيار محبو ‍‬ ‫ت و خويشاوند ‍‬ ‫دختر پيامبر ص قراب ‍‬
‫م‪.‬پس‍ وقتي‍ از‬ ‫ي خود ‍‬ ‫ت و خويشاوند ‍‬ ‫م تا قراب ‍‬ ‫ه دار ‍‬ ‫م و نگ ‍‬ ‫ن را برقرار كن ‍‬ ‫آ ‍‬
‫ه او حضر ‍‬
‫ت‬ ‫نب ‍‬
‫ي وعيد داد ‍‬‫ه جا ‍‬ ‫ه‪ ،‬چ ‍‬
‫ت نگرفت ‍‬ ‫ي صور ‍‬ ‫ب او اغضاب ‍‬ ‫جان ‍‬
‫ن وعيد برا ‍‬
‫ي‬ ‫ت‪ ،‬اما چو ‍‬ ‫ه اس ‍‬‫ي شد ‍‬ ‫ي عصبان ‍‬ ‫ع بشر ‍‬ ‫زهرال بارها بنابر طب ‍‬
‫ت قرار‬ ‫س ابوبكر ‪ ‬مورد ملم ‍‬ ‫ب«‪ ،‬پ ‍‬ ‫ه »غض ‍‬ ‫تن ‍‬ ‫ب« اس ‍‬ ‫»اغضا ‍‬
‫ت علي ‌‬
‫ه‬ ‫يبود ك‍ه »من‌ غضب ‌‬ ‫ظم ‍‬ ‫ن الفا ‍‬ ‫ث با اي ‍‬ ‫يگيرد‪ ،‬اگر حدي ‍‬ ‫نم ‍‬
‫ه تنها‬
‫تون ‍‬ ‫ف وعيد وجود داش ‍‬ ‫ي! بر ابوبكر ‪ ‬خو ‍‬ ‫ه«‪ .‬آر ‍‬ ‫ت علي ‌‬
‫غضب ُ‌‬
‫ص ‪ 563‬ـ ‪.562‬‬‫‍‬ ‫ه‪ :‬ج‪،‌2‬‬
‫‪ -‬تحف ‍‬ ‫‪1‬‬

‫ص ‪.479‬‬
‫‍‬ ‫ج ‪،3‬‬
‫ت‪‍ :‬‬ ‫‪ -‬أشعة اللمعا ‍‬ ‫‪2‬‬
‫﴿‪﴾55‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ي حضرت‍‬ ‫ل خانوادگ ‍‬ ‫ه بارها در مساي ‍‬ ‫ي ‪ ‬چرا ك ‍‬ ‫ي مرتض ‍‬ ‫ابوبكر بر عل ‍‬


‫ث را به‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫س اي ‍‬ ‫ت‪ .‬پ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي شد ‍‬ ‫يالله عنهاـ از او عصبان ‍‬ ‫زهرا ـ رض ‍‬
‫يباشد‪.‬اگر‬ ‫ح نم ‍‬ ‫ن از آزار پيامبر ص صحي ‍‬ ‫ن و او را ترساند ‍‬ ‫ط داد ‍‬ ‫ابوبكر رب ‍‬
‫ه خاطر باشد‪،‬‬ ‫ه از ابوبكر ‪ ‬رنجيد ‍‬ ‫ن مسئل ‍‬ ‫ه خاطر اي ‍‬ ‫هل ب ‍‬ ‫م واقعا ً فاطم ‍‬ ‫ه ‍‬
‫ت و رضايت‍‬ ‫ي نزد او رف ‍‬ ‫ن قلب ‍‬ ‫ي اطمينا ‍‬ ‫ق ‪ ‬برا ‍‬ ‫ن ابوبكر صدي ‍‬ ‫اما بعد از آ ‍‬
‫ت و شيع ‍‬
‫ه‬ ‫ل سن ‍‬ ‫ي اه ‍‬ ‫بها ‍‬ ‫ه در كتا ‍‬ ‫ن مسئل ‍‬ ‫ت آورد‪ .‬اي ‍‬ ‫ه دس ‍‬ ‫ن را ب ‍‬ ‫ايشا ‍‬
‫ق‪‬‬ ‫يگويد‪»:‬ابوبكر صدي ‍‬ ‫ح مشكاة م ‍‬ ‫ي در شر ‍‬ ‫خ دهلو ‍‬ ‫ت‪.‬شي ‍‬ ‫موجود اس ‍‬
‫ب بر در‬ ‫ي آفتا ‍‬ ‫ت و در گرما ‍‬ ‫ي زهرالرف ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ن قضي ‍‬ ‫بعد از اي ‍‬
‫ي شد«‪.‬در رياض‍‬ ‫ت زهرا از او راض ‍‬ ‫ي كرد و حضر ‍‬ ‫ه ايستاد و عذرخواه ‍‬ ‫خان ‍‬
‫ت‪.‬‬‫ه اس ‍‬ ‫ل آمد ‍‬ ‫ه با تفصي ‍‬ ‫ن قضي ‍‬ ‫النضرة نيز اي ‍‬
‫ه مرو ‍‬
‫ي‬ ‫ن قص ‍‬ ‫ي نيز همي ‍‬ ‫ي از شعب ‍‬ ‫ت بيهق ‍‬ ‫ه رواي ‍‬ ‫بب ‍‬ ‫ل الخطا ‍‬ ‫در فص ‍‬
‫ه‪:‬‬
‫هك ‍‬ ‫ت كرد ‍‬ ‫ي رواي ‍‬ ‫ه« از اوزاع ‍‬ ‫ب »المؤفق ‍‬ ‫ن در كتا ‍‬ ‫ن السما ‍‬ ‫ت‪ .‬اب ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ت‪:‬‬‫ه آمد و گف ‍‬ ‫ي فاطم ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ن بر در خان ‍‬ ‫ب سوزا ‍‬ ‫م زير آفتا ‍‬ ‫»ابوبكر در روز گر ‍‬
‫ت علي‍‬ ‫ل الله ص‪ .‬حضر ‍‬ ‫ي گردد دختر رسو ‍‬ ‫ن راض ‍‬ ‫م تا از م ‍‬ ‫يرو ‍‬ ‫از اينجا نم ‍‬
‫ش!‬ ‫ت نبا ‍‬ ‫ه از ابوبكر ‪ ‬ناراح ‍‬ ‫ت و او را سوگند داد ك ‍‬ ‫‪ ‬نزد فاطمه رف ‍‬
‫ل‬
‫ب اه ‍‬ ‫م رضايت‍ نمود‪.‬و اما در كت ‍‬ ‫ه و اعل ‍‬ ‫س فاطمهل نيز خشنود شد ‍‬ ‫پ ‍‬
‫ت را از آنان‍‬ ‫ك رواي ‍‬ ‫هي ‍‬ ‫ه عنوان‍ نمون ‍‬ ‫يشود و ب ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ت ديد ‍‬ ‫ن روايا ‍‬ ‫ع نيز اي ‍‬ ‫تشي ‍‬
‫ه ابوبكر درياف ‍‬
‫ت‬ ‫يك ‍‬ ‫ه‪ :‬هنگام ‍‬ ‫ت شد ‍‬ ‫ن رواي ‍‬ ‫ج السالكي ‍‬ ‫يآوريم‪ .‬در محجا ‍‬ ‫م ‍‬
‫ت‪ ،‬و ديگر در مورد فد ‍‬
‫ك‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ك كرد ‍‬ ‫ه و او را تر ‍‬ ‫ت شد ‍‬ ‫ه از او ناراح ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫ن‬
‫ت آورد ‍‬ ‫ه دس ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ن آمد و برا ‍‬ ‫ن امر بر ابوبكر سنگي ‍‬ ‫يگويد‪ ،‬اي ‍‬ ‫ن نم ‍‬ ‫سخ ‍‬
‫ت‪:‬شما در‬ ‫ه و گف ‍‬ ‫ه آمد ‍‬ ‫ن رو نزد فاطم ‍‬ ‫ش كرد‪ ،‬از اي ‍‬ ‫ه تل ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫رضاي ‍‬
‫مك ‍‬
‫ه‬ ‫ن پيامبر ص را ديد ‍‬ ‫ي دختر پيامبر! ص اما م ‍‬ ‫ي‪ ،‬ا ‍‬ ‫ت گفت ‍‬ ‫ت راس ‍‬ ‫ادعاي ‍‬
‫ن‬
‫ن فقرا و مستمندا ‍‬ ‫ه را بي ‍‬ ‫يداد‪ ،‬بقي ‍‬ ‫ه شماها م ‍‬ ‫ي را ب ‍‬ ‫ه سهم ‍‬ ‫س از آنك ‍‬ ‫پ ‍‬
‫هك ‍‬
‫ه‬ ‫م بد ‍‬ ‫ي را انجا ‍‬ ‫ن كار ‍‬ ‫س تو نيز هما ‍‬ ‫ت‪ :‬پ ‍‬ ‫ه گف ‍‬ ‫ينمود‪ .‬فاطم ‍‬ ‫مم ‍‬ ‫تقسي ‍‬
‫ن كار را انجا ‍‬
‫م‬ ‫ه هما ‍‬ ‫يداند ك ‍‬ ‫ت‪ :‬خداوند م ‍‬ ‫يكرد‪.‬ابوبكر گف ‍‬ ‫مم ‍‬ ‫پدر ‍‬
‫ن راض ‍‬
‫ي‬ ‫ه اي ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫شك ‍‬ ‫ت‪ :‬پروردگارا تو شاهد با ‍‬ ‫ه گف ‍‬ ‫س فاطم ‍‬ ‫م‪.‬پ ‍‬ ‫يده ‍‬ ‫م ‍‬
‫نو‬ ‫ن فقرا و مساكي ‍‬ ‫ه را بي ‍‬ ‫يداد و بقي ‍‬ ‫ن را م ‍‬ ‫م‪.‬و ابوبكر ‪ ‬سهمشا ‍‬ ‫شد ‍‬
‫)‪(1‬‬
‫ينمود ‪.‬‬ ‫مم ‍‬ ‫ل تقسي ‍‬ ‫نسبي ‍‬ ‫اب ‍‬
‫ه ابوبكر‬ ‫ت شد ك ‍‬ ‫ً‬
‫ه در اينجا صريحا ثاب ‍‬ ‫ت اينك ‍‬ ‫ن رواي ‍‬ ‫ب از اي ‍‬ ‫ي جال ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫نكت ‍‬
‫س ديگر چ ‍‬
‫ه‬ ‫ت‪ .‬پ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ق نمود ‍‬ ‫يالله عنهاـ را تصدي ‍‬ ‫ي زهرا ـ رض ‍‬ ‫‪ ‬دعوا ‍‬
‫ن؟!‬ ‫م ايم ‍‬ ‫يوا ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ه شهاد ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫نياز ‍‬

‫ت کرد‌ه بودند ک‌ه فدك‌ را ب‌ه فاطم‌ه بدهند؟‬


‫م‪ :‬پيامبر ص وصّي ‌‬
‫ل سو ‌‬
‫اشکا ‌‬
‫ه بدهند‪،‬‬
‫ه فاطم ‍‬
‫ك را ب ‍‬
‫ه بعد از او فد ‍‬
‫ه بود ك ‍‬
‫ت كرد ‍‬
‫م ص وصي ‍‬ ‫پيامبر اكر ‍‬
‫ن كار را نكرد!‬
‫اما ابوبكر اي ‍‬
‫جوا ‌‬
‫ب‬
‫ي از شيعه‍ و‬
‫ب معتبر ‍‬
‫چ كتا ‍‬
‫ت زهرال در هي ‍‬ ‫‪ .1‬اي ‍‬
‫ن ادعا از سوي‍ حضر ‍‬
‫ت‪.‬‬
‫ه اس ‍‬
‫ت نشد ‍‬‫ي ثب ‍‬
‫سن ‍‬
‫ن‪.‬‬
‫ج السالكي ‍‬
‫ل از منها ‍‬
‫ه نق ‍‬
‫ص ‪ 565‬ب ‍‬
‫‍‬ ‫ج ‪،2‬‬
‫ه‪‍ :‬‬
‫‪ -‬تحف ‍‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾56‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ك پيامبر ص‬ ‫ي در مل ‍‬ ‫ت‪ ،‬وقت ‍‬ ‫ث اس ‍‬ ‫ت برادر ميرا ‍‬ ‫ه وصي ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫‪ .2‬بايد دانس ‍‬


‫ث هر‬ ‫ت و ميرا ‍‬ ‫ي شود؟! وصي ‍‬ ‫ه جار ‍‬ ‫ت چگون ‍‬ ‫يشود‪ ،‬وصي ‍‬ ‫ي نم ‍‬ ‫ث جار ‍‬ ‫ميرا ‍‬
‫ه انبيا بعد از خودشا ‍‬
‫ن‬ ‫مك ‍‬ ‫يباشند‪ .‬و دانستي ‍‬ ‫گم ‍‬ ‫ك بعد از مر ‍‬ ‫مل ‍‬ ‫ل ُ‬ ‫دو انتقا ‍‬
‫يآيد‪.‬‬ ‫ه شمار م ‍‬ ‫لب ‍‬ ‫تالما ‍‬ ‫ن جزو بي ‍‬ ‫لشا ‍‬ ‫اموا ‍‬
‫ه از‬ ‫تك ‍‬ ‫ت اس ‍‬ ‫ي درس ‍‬ ‫ي زمان ‍‬ ‫ص مخصوص ‍‬ ‫ي شخ ‍‬ ‫ن برا ‍‬ ‫ت كرد ‍‬ ‫‪ .3‬وصي ‍‬
‫ي پيامبر ص‬ ‫ه باشد‪ ،‬وقت ‍‬ ‫ن صادر نشد ‍‬ ‫فآ ‍‬ ‫ي خل ‍‬ ‫ه چيز ‍‬ ‫تكنند ‍‬ ‫ي وصي ‍‬ ‫سو ‍‬
‫ل كرد ‍‬
‫ه‬ ‫ي ديگر را باط ‍‬ ‫تها ‍‬ ‫م وصي ّ ‍‬ ‫ه صدقة« حك ‍‬ ‫فرمود‪» :‬ما تركنا ‌‬
‫ت‪.‬‬ ‫اس ‍‬
‫ه‪ ،‬پس‍‬ ‫ع نبود ‍‬ ‫ن مطل ‍‬ ‫ه باشد‪ ،‬ابوبكر‪ ‬از آ ‍‬ ‫ت شد ‍‬ ‫م وصي ‍‬ ‫‪ .4‬اگر ه ‍‬
‫ي دو مرد و‬ ‫م قرآن ‍‬ ‫س حك ‍‬ ‫م بر اسا ‍‬ ‫نه ‍‬ ‫ه شاهد بخواهد‪ ،‬آ ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫ضرور ‍‬
‫ن‪.‬‬ ‫ك مرد و دو ز ‍‬ ‫يا ي ‍‬
‫ه فاطمه‬ ‫ك را ب ‍‬ ‫ت فد ‍‬ ‫ت نتوانس ‍‬ ‫ن عل ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫يخبر بود و ب ‍‬ ‫‪ .5‬اگر ابوبكر‪ ‬ب ‍‬
‫ن كار را نكرد؟‬ ‫ش اي ‍‬ ‫ت خوي ‍‬ ‫ن خلف ‍‬ ‫ي ‪ ‬در زما ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫بدهد‪ ،‬چرا خود حضر ‍‬
‫نو‬ ‫ه فقرا و مساكي ‍‬ ‫ه در را ‍‬ ‫ه او نيز همانند بقي ‍‬ ‫ع او بود؟ بلك ‍‬ ‫ي مان ‍‬ ‫ه كس ‍‬ ‫چ ‍‬
‫يكرد‪.‬‬ ‫جم ‍‬ ‫ل خر ‍‬ ‫ن سبي ‍‬ ‫اب ‍‬
‫ي شيع ‍‬
‫ه‬ ‫ي از علما ‍‬ ‫م‪ ،‬بعض ‍‬ ‫ب دهي ‍‬ ‫ه را نيز جوا ‍‬ ‫ن شبه ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫و اما در پايا ‍‬
‫ت‬
‫ي زهرا درس ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ت از فاطم ‍‬ ‫ه و يا وصي ّ ‍‬ ‫ي هب ‍‬ ‫ه دعوا ‍‬ ‫ض اينك ‍‬ ‫هاند‪:‬بر فر ‍‬ ‫گفت ‍‬
‫يشد‪ ،‬چرا ابوبكر‬ ‫يم ‍‬ ‫ك راض ‍‬ ‫ن فد ‍‬ ‫ت زهرا با گرفت ‍‬ ‫ه‪ ،‬اما اگر حضر ‍‬ ‫نبود ‍‬
‫م نشود؟‬ ‫ن پيامبرص فراه ‍‬ ‫يت ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ش پار ‍‬ ‫ب رنج ‍‬ ‫ه او نبخشيد تا اسبا ‍‬ ‫ك را ب ‍‬ ‫فد ‍‬
‫ن با بلي ‍‬
‫ي‬ ‫ي خلفت‍ ابوبكر‪ ‬ايشا ‍‬ ‫ي ابتدا ‍‬ ‫ت يعن ‍‬ ‫ن وق ‍‬ ‫ه در اي ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫بايد بگويي ‍‬
‫ت زهرال را مقد ‍‬
‫م‬ ‫ت خاطر حضر ‍‬ ‫ه بودند‪ ،‬اگر رضاي ‍‬ ‫م گرفتار شد ‍‬ ‫عظي ‍‬
‫هب ‍‬
‫ه‬ ‫ل آنك ‍‬ ‫ت؛ او ‍‬ ‫يياف ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ن را ‍‬ ‫گ در دي ‍‬ ‫ي بزر ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ت رخن ‍‬ ‫ه دو صور ‍‬ ‫يداشتند‪ ،‬ب ‍‬ ‫م ‍‬
‫تو‬ ‫ن با تفاو ‍‬ ‫ه در امور مسلمانا ‍‬ ‫ه خليف ‍‬ ‫يبردند ك ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫م گما ‍‬ ‫ن مرد ‍‬ ‫يقي ‍‬
‫ن ثبو ‍‬
‫ت‬ ‫ه بدو ‍‬ ‫يكند ك ‍‬ ‫ش را م ‍‬ ‫ن خوي ‍‬ ‫ت نزديكا ‍‬ ‫يكند و رعاي ‍‬ ‫مم ‍‬ ‫ض حك ‍‬ ‫تبعي ‍‬
‫ن برا ‍‬
‫ي‬ ‫ه از ديگرا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫يكند‪ ،‬در حال ‍‬ ‫ن را برآورد م ‍‬ ‫ي ايشا ‍‬ ‫ي‪ ،‬مدعا ‍‬ ‫دعو ‍‬
‫ب فساد‬ ‫ن موج ‍‬ ‫ن گما ‍‬ ‫يخواهد‪ ،‬و اي ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ش شاهد و گوا ‍‬ ‫ي خوي ‍‬ ‫ت دعوا ‍‬ ‫اثبا ‍‬
‫يب ‍‬
‫ه‬ ‫ها ‍‬ ‫م نيز بهان ‍‬ ‫ت و احكا ‍‬ ‫يگرديد و قضاو ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫م قيام ‍‬ ‫ن تا قيا ‍‬ ‫م در دي ‍‬ ‫عظي ‍‬
‫ه در صورت ‍‬
‫ي‬ ‫م آنك ‍‬ ‫ه باشند‪.‬دو ‍‬ ‫ن را داشت ‍‬ ‫ت نزديكا ‍‬ ‫يآوردند تا رعاي ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫دس ‍‬
‫ث در‬ ‫ك وار ‍‬ ‫يداد‪ ،‬مل ‍‬ ‫ق تمليك‍ م ‍‬ ‫ه طري ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ن زمي ‍‬ ‫ت زهرالرا اي ‍‬ ‫ه حضر ‍‬ ‫ك ‍‬
‫س بازگرداند ‍‬
‫ن‬ ‫تپ ‍‬ ‫ت و نيابت‍ اوس ‍‬ ‫ت‪ ،‬زيرا خلف ‍‬ ‫ث اس ‍‬ ‫ك مور ‍‬ ‫ت مل ‍‬ ‫حقيق ‍‬
‫ه صدقة( در‬ ‫م )ما تركنا ‌‬ ‫ه حك ‍‬ ‫ه پيامبر ص بود ب ‍‬ ‫ه صدق ‍‬ ‫نك ‍‬ ‫ن زمي ‍‬ ‫اي ‍‬
‫ه بود ك ‍‬
‫ه‬ ‫ل خدا ص شنيد ‍‬ ‫ه از رسو ‍‬ ‫ل آنك ‍‬ ‫يآمد‪ ،‬حا ‍‬ ‫مم ‍‬ ‫ن پيامبرص لز ‍‬ ‫خاندا ‍‬
‫ن حرك ‍‬
‫ت‬ ‫ه« اي ‍‬ ‫ي قيئ ‌‬ ‫ب يعود ف ‌‬ ‫ه كالكل ‌‬ ‫ي صدقت ‌‬ ‫»العائد ف ‌‬
‫ل ديگر‬ ‫ه صادر شود‪ .‬اما دلي ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن نداش ‍‬ ‫م از ابوبكر ‪ ‬هرگز امكا ‍‬ ‫عظي ‍‬
‫ت نيز برا ‍‬
‫ي‬ ‫ج مطهرا ‍‬ ‫س ‪ ‬و ازوا ‍‬ ‫ت عبا ‍‬ ‫ت حضر ‍‬ ‫ن صور ‍‬ ‫ه در اي ‍‬ ‫اينك ‍‬
‫يشد‪ .‬و اگر اين‍‬ ‫لم ‍‬ ‫يكردند و كار ابوبكر ‪ ‬مشك ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ي درخواس ‍‬ ‫مهاي ‍‬ ‫سه ‍‬
‫ه حك ‍‬
‫م‬ ‫يشد‪ ،‬ناچار ب ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ت زهرا ناراح ‍‬ ‫ت حضر ‍‬ ‫يگرف ‍‬ ‫ح را در نظر م ‍‬ ‫مصال ‍‬
‫ن اختار أهونهما«‬ ‫ى ببلّيتي ‌‬ ‫ن إذا ابتل ‌‬ ‫ي ك‍ه »المؤم ‌‬ ‫ث نبو ‍‬ ‫حدي ‍‬
‫ن را‬ ‫م ضررتري ‍‬ ‫نوك ‍‬ ‫نتري ‍‬ ‫ه دو بل گرفتار آيد‪ ،‬پايي ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ه مؤم ‍‬ ‫‪ :‬هرگا ‍‬
‫﴿‪﴾57‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ن طور ك ‍‬
‫ه‬ ‫نتر بود‪ ،‬و هما ‍‬
‫ن آسا ‍‬
‫ن اي ‍‬
‫ت زيرا جبرا ‍‬
‫ب را گرف ‍‬ ‫ن جان ‍‬‫بگيرد‪.‬همي ‍‬
‫يگرف ‍‬
‫ت‬ ‫ب ديگر را م ‍‬
‫ي آورد‪ .‬اما اگر جان ‍‬‫ه جا ‍‬ ‫ً‬
‫ت او را بعدا ب ‍‬
‫ت رضاي ‍‬ ‫گذش ‍‬
‫ينمود‪.‬‬‫يم ‍‬ ‫ن رو ‍‬‫فساد در دي ‍‬

‫ازدواج خليفه دوم _ عمربن خطابس با ام کلثومل‬


‫ل تشيع‍‬ ‫ت و اه ‍‬ ‫ل سن ‍‬ ‫ه در كتب‍ اه ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ق تاريخ ‍‬ ‫ت و حقاي ‍‬ ‫ي از واقعّيا ‍‬ ‫يك ‍‬
‫ت عمر‬ ‫لالله ص حضر ‍‬ ‫م رسو ‍‬ ‫ي دو ‍‬ ‫ه ‍‬‫ج خليف ‍‬ ‫ن ازدوا ‍‬ ‫ت‪ ،‬جريا ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ت شد ‍‬ ‫ثب ‍‬
‫يباشد‪.‬بعضي‍‬ ‫ي‪ ‬م ‍‬ ‫ي مرتض ‍‬ ‫ي زهرا و عل ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫م دختر فاطم ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ُ‬
‫ق با ا ‍‬ ‫فارو ‍‬
‫ي شهاد ‍‬
‫ت‬ ‫ه ‍‬‫ه افسان ‍‬
‫هاند ك ‍‬ ‫ن دريافت ‍‬‫خ چو ‍‬ ‫ن تاري ‍‬ ‫فكنندگا ‍‬ ‫ن و تحري ‍‬ ‫مغرضا ‍‬ ‫از ُ‬
‫ن‪ ،‬آن‍‬ ‫مكلثومل با ايشا ‍‬ ‫جا ‍‬ ‫ق ‪ ‬با ازدوا ‍‬ ‫ط عمر فارو ‍‬ ‫ي زهراءل توس ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫ت عل ‍‬
‫ي‬ ‫ش! تناقض‍ دارد و شجاع ‍‬ ‫ت مادر ‍‬ ‫ح شهاد ‍‬ ‫ه اصطل ‍‬ ‫س از ب ‍‬ ‫مپ ‍‬ ‫ه ‍‬
‫ن‬
‫ه همي ‍‬ ‫يبرد‪ ،‬ب ‍‬
‫لم ‍‬ ‫ن را زير سؤا ‍‬ ‫ت آنا ‍‬‫ن و غير ‍‬ ‫ن و حسي ‍‬ ‫ي و حس ‍‬ ‫مرتض ‍‬
‫ي نموده‍ اند‪.‬‬ ‫ت تاريخ ‍‬ ‫ن واقعي ّ ‍‬ ‫ي در انكار اي ‍‬ ‫ت سع ‍‬ ‫عل ‍‬

‫منابع اين ازدواج در کتب اهل سنت‬


‫ق( در »كتا ‍‬
‫ب‬ ‫م ‪ 227‬هـ‪‍ .‬‬ ‫ي مكي‍ ) ‍‬ ‫ن منصور خراسان ‍‬ ‫‪ .1‬سعيد ب ‍‬
‫ب »النظر إلی امرأة إذا‬ ‫ص ‪ ،130‬با ‍‬ ‫‍‬ ‫ل‪ ،‬ج‪‌3‬‬ ‫م او ‍‬ ‫ن« )قس ‍‬ ‫السن ‍‬
‫ت‪:‬‬‫ه اس ‍‬ ‫ت كرد ‍‬ ‫ي( رواي ‍‬ ‫ي )كراچ ‍‬ ‫س علم ‍‬ ‫پ مجل ‍‬ ‫أراد أن يتزوجها« چا ‍‬
‫م محمد باقر ‪‬‬ ‫ت اما ‍‬ ‫م جعفر صادق‪ ‌‬از پدر خود حضر ‍‬ ‫ت اما ‍‬ ‫حضر ‍‬
‫ت علي‍‬ ‫م را از حضر ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ن خطاب‪ ‌‬أ ‍‬ ‫ت عمر ب ‍‬ ‫ه حضر ‍‬ ‫يكند ك ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫رواي ‍‬
‫ن‬
‫ي پسرا ‍‬ ‫م را برا ‍‬ ‫ت علي‪ ‌‬فرمود‪ :‬دختران ‍‬ ‫ي كرد‪ .‬حضر ‍‬ ‫‪ ‬خواستگار ‍‬
‫ت عمر‪ ‬دو مرتبه‍‬ ‫م‪ .‬حضر ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ه داشت ‍‬ ‫ب« نگ ‍‬ ‫يطال ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫م »جعفر ب ‍‬ ‫برادر ‍‬
‫ه خدا‬ ‫ن در آر! ب ‍‬ ‫حم ‍‬ ‫ه نكا ‍‬ ‫ت‪ :‬او را ب ‍‬ ‫ح كرد و گف ‍‬ ‫ش را مطر ‍‬ ‫درخواست ‍‬
‫م ندهد‪.‬‬ ‫ن را انجا ‍‬ ‫ي ديگر آ ‍‬ ‫ه احد ‍‬ ‫م كرد ك ‍‬ ‫ي با او رفتار خواه ‍‬ ‫سوگند طور ‍‬
‫س از درياف ‍‬
‫ت‬ ‫م آورد‪ .‬پ ‍‬ ‫ت در خواه ‍‬ ‫ه نكاح ‍‬ ‫ت‪ :‬باشد‪ ،‬ب ‍‬ ‫ي ‪ ‬گف ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫حضر ‍‬
‫ه در مسجد‬ ‫نك ‍‬ ‫ي مجلس‍ مهاجرا ‍‬ ‫ه سو ‍‬ ‫ت عمر ‪ ‬ب ‍‬ ‫ت‪ ،‬حضر ‍‬ ‫ب مثب ‍‬ ‫جوا ‍‬
‫ه بود‪ ،‬رفتند و فرمودند‪ :‬مرا نزد‬ ‫ه بر پا شد ‍‬ ‫ن منبر و روض ‍‬ ‫ي ما بي ‍‬ ‫نبو ‍‬
‫م دختر‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ت‪ :‬ا ‍‬ ‫ي؟ گف ‍‬ ‫ه كس ‍‬ ‫ب گفتند‪ :‬چ ‍‬ ‫ن با تعج ‍‬ ‫م ببريد! آنا ‍‬ ‫همسر جديد ‍‬
‫ع مهاجرا ‍‬
‫ن‬ ‫ي جم ‍‬ ‫ل الله ص را برا ‍‬ ‫ث رسو ‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫س اي ‍‬ ‫ه‪ .‬سپ ‍‬ ‫ي و فاطم ‍‬ ‫عل ‍‬
‫م القيامة إل ّ نسب ‌‬
‫ي‬ ‫ع يو ‌‬ ‫منقط ٌ‌‬ ‫ب ُ‬ ‫ب وسب ٍ‌‬ ‫س ٍ‌‬ ‫ل نَ َ‬ ‫خواند‪» :‬ك ُ ‌‬
‫يشوند‬ ‫عم ‍‬ ‫ت منقط ‍‬ ‫بها در روز قيام ‍‬ ‫بها و سب ‍‬ ‫م نس ‍‬ ‫ي« ‪ :‬تما ‍‬ ‫وسبب ‌‬
‫ف صحابي ‍‬
‫ت‬ ‫ن افتخار و شر ‍‬ ‫ت‪ :‬م ‍‬ ‫ق گف ‍‬ ‫ن‪.‬عمر فارو ‍‬ ‫بم ‍‬ ‫ب و سب ‍‬ ‫مگر نس ‍‬
‫ي نيز بر‬ ‫ق نسب ‍‬ ‫ّ‬
‫ه تعل ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫ت داشت ‍‬ ‫م‪ ،‬و دوس ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ب كرد ‍‬ ‫ل الله ص را كس ‍‬ ‫رسو ‍‬
‫‪1‬‬
‫ل شد ) (‪.‬‬ ‫ن نيز حاص ‍‬ ‫نآ ‍‬ ‫ه اكنو ‍‬ ‫ه خوشبختان ‍‬ ‫قرار گردد ك ‍‬

‫ص ‪.213‬‬
‫‍‬ ‫ج ‪،2‬‬
‫م‪‍ :‬‬
‫‪ -‬رحماء بينه ‍‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾58‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ص ‪،142‬‬ ‫‍‬ ‫ج‪3‬‬ ‫ك« ) ‍‬ ‫ق( در »المستدر ‍‬ ‫م ‪ 405‬هـ‪‍ .‬‬ ‫ي) ‍‬ ‫م نيشابور ‍‬ ‫‪ .2‬حاك ‍‬
‫يكند‬ ‫ظ ذكر م ‍‬ ‫ي تغيير در الفا ‍‬ ‫ن را با اندك ‍‬ ‫ن جريا ‍‬ ‫ل علي‪ (‬همي ‍‬ ‫ب فضاي ‍‬ ‫با ‍‬
‫ت«‪.‬‬ ‫ح السناد اس ‍‬ ‫ث صحي ‍‬ ‫ن حدي ‍‬ ‫يگويد‪» :‬اي ‍‬ ‫و در آخر م ‍‬
‫ت ‪ (825‬جريان‍‬ ‫ج ‪ 7‬رواي ‍‬ ‫ل« ) ‍‬ ‫ي در »كنز العما ‍‬ ‫ي هند ‍‬ ‫ي متق ‍‬ ‫ه عل ‍‬ ‫‪.3‬علم ‍‬
‫ل‬
‫ن منصور نق ‍‬ ‫ه از سعد ب ‍‬ ‫ت عمررا همانند آنچ ‍‬ ‫م و حضر ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫جا ‍‬ ‫ازدوا ‍‬
‫ت‪.‬‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ه‪ ،‬ذكر كرد ‍‬ ‫شد ‍‬
‫ل بي ‍‬
‫ت‬ ‫ل اه ‍‬ ‫ص ‪ 173‬در فض ‍‬ ‫‍‬ ‫ج ‪،9‬‬ ‫ع الزوائد‪‍ :‬‬ ‫ي در مجم ‍‬ ‫ن حجر هيثم ‍‬ ‫‪.4‬اب ‍‬
‫ت‪.‬‬
‫ه اس ‍‬ ‫ن را آورد ‍‬ ‫آ ‍‬
‫م ‪ (236‬در كتا ‍‬
‫ب‬ ‫ن عبدالله الزبيري‍ ) ‍‬ ‫ب اب ‍‬ ‫‪ .5‬ابو عبدالله المصع ‍‬
‫ب« چاپ‍‬ ‫ي طال ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ن »ولد عل ‍‬ ‫ت عنوا ‍‬ ‫ص ‪ ،41‬تح ‍‬ ‫ش« ) ‍‬ ‫ب قري ‍‬ ‫»نس ‍‬
‫ن‬
‫ن جعفر ب ‍‬ ‫ي ‪ ‬از عبدالله ب ‍‬ ‫ي دختر عل ‍‬ ‫ب كبر ‍‬ ‫ت‪ :‬زين ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ن( آورد ‍‬ ‫تهرا ‍‬
‫ب‪‬‬ ‫ن الخطا ‍‬ ‫ي عمر ب ‍‬ ‫ي برا ‍‬ ‫م كبر ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ه دنيا آورد و ا ‍‬ ‫ب فرزند ب ‍‬ ‫يطال ‍‬ ‫اب ‍‬
‫هل دختر‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫م( سيد ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫بوا ‍‬ ‫ه دنيا آورد‪ .‬و مادر هر دو )زين ‍‬ ‫فرزند ب ‍‬
‫يباشد‪.‬‬ ‫ل الله ص م ‍‬ ‫رسو ‍‬
‫ي) ‍‬
‫م‬ ‫ي بغداد ‍‬ ‫ن عمرو الهاشم ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ن امي ‍‬ ‫بب ‍‬ ‫ن حبي ‍‬ ‫‪ .6‬ابو جعفر محمد ب ‍‬
‫ي« چا ‍‬
‫پ‬ ‫ن »اصهار عل ‍‬ ‫ت عنوا ‍‬ ‫ص ‪ 56‬تح ‍‬ ‫ب »المحّبر« ) ‍‬ ‫‪ 245‬هـ( در كتا ‍‬
‫ي ‪ ‬عمر ب ‍‬
‫ن‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ن داماد حضر ‍‬ ‫ت‪ :‬دومي ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ن( نوشت ‍‬ ‫حيدرآباد دك ‍‬
‫س از‬ ‫هبدر نكاحش‍ بود‪ .‬پ ‍‬ ‫ي و فاطم ‍‬ ‫م دختر عل ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ب ‪ ‬اس ‍‬ ‫خطا ‍‬
‫ن جعفر ب ‍‬
‫ن‬ ‫س از او نيز با عبدالله ب ‍‬ ‫ن جعفر و پ ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ت عمرس‪ ،‬با عو ‍‬ ‫شهاد ‍‬
‫ج كرد‪.‬‬ ‫ب ازدوا ‍‬ ‫ي طال ‍‬ ‫اب ‍‬
‫م ‪ (276‬در كتا ‍‬
‫ب‬ ‫ه دينوري‍ ) ‍‬ ‫ن ُقتيب ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫‪ .7‬ابو محمد عبدالله مسل ‍‬
‫پ مصر(‬ ‫ي« چا ‍‬ ‫ي المرتض ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ن »بنا ‍‬ ‫ت عنوا ‍‬ ‫ص ‪ 94‬تح ‍‬ ‫ف« ) ‍‬ ‫»المعار ‍‬
‫ي زهراءلبود‪ ،‬در نكا ‍‬
‫ح‬ ‫ه ‍‬ ‫ه دختر فاطم ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫م كبر ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ت‪ :‬اما ا ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫نوشت ‍‬
‫ه دنيا آورد‪....‬‬ ‫ت و از او فرزندي‍ ب ‍‬ ‫ن خطاب‪ ‬قرار داش ‍‬ ‫عمر ب ‍‬
‫ت‬
‫ب« )تح ‍‬ ‫ب »جمهرة النسا ‍‬ ‫م ‪ (456‬در كتا ‍‬ ‫ي) ‍‬ ‫م اندلس ‍‬ ‫ن حز ‍‬ ‫‪ .8‬اب ‍‬
‫م دختر فاطمه ‌‬
‫ل‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ت‪:‬ا ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ب( نوشت ‍‬ ‫ي طال ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ن اولد عل ‍‬ ‫عنوا ‍‬
‫ك پسر و‬ ‫ج كرد و از او ي ‍‬ ‫ن خطابس‍ ازدوا ‍‬ ‫ل الله ص با عمر ب ‍‬ ‫دختر رسو ‍‬
‫ن و بعد از او با محمد‬ ‫س از عمر ‪ ‬با عو ‍‬ ‫مپ ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ه دنيا آمد‪ .‬ا ‍‬ ‫ك دختر ب ‍‬ ‫ي ‍‬
‫)‪(1‬‬
‫ج كرد ‪.‬‬ ‫ن جعفر ازدوا ‍‬ ‫ب ‍‬
‫يفرمايد‪:‬‬ ‫ي ‪ 774‬هـ‪ (.‬م ‍‬ ‫ن كثير )متوف ‍‬ ‫لب ‍‬ ‫ه ابوالفداء‪ ،‬اسماعي ‍‬ ‫‪.9‬علم ‍‬
‫بو‬ ‫يطال ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫ي اب ‍‬ ‫م دختر عل ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ش با ا ‍‬ ‫ن خلفت ‍‬ ‫ب در زما ‍‬ ‫ن خطا ‍‬ ‫عمرب ‍‬
‫ل‬
‫م قرار داد و چه ‍‬ ‫ش از حد ّ مورد احترا ‍‬ ‫ج نمود‪ ،‬و او را بي ‍‬ ‫ه ازدوا ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫ه او از خاندا ‍‬
‫ن‬ ‫ه خاطر آنك ‍‬ ‫ي او مقّرر فرمود‪ ،‬ب ‍‬ ‫ه‪ ،‬برا ‍‬ ‫م مهري ‍‬ ‫هزار دره ‍‬
‫)‪(2‬‬
‫پيامبرص بود ‪.‬‬
‫يفرمايد‪:‬‬ ‫ي ‪ 597‬هـ‪ (.‬م ‍‬ ‫ي )متوف ‍‬ ‫ن جوز ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ج عبدالرحم ‍‬ ‫م ابوالفر ‍‬ ‫‪.10‬اما ‍‬
‫مكلثو ‍‬
‫م‬ ‫نا ‍‬ ‫ه مادرشا ‍‬ ‫ه هستند ك ‍‬ ‫ت عمر‪ ،‬زيد اكبر و رقي ‍‬ ‫ن حضر ‍‬ ‫از فرزندا ‍‬

‫ب‪ 38 :‬ـ ‪ ،37‬چاپ‍ مصر‪.‬‬


‫ب العر ‍‬‫‪ -‬جمهرة أنسا ‍‬ ‫‪1‬‬

‫ص ‪.157‬‬‫‍‬ ‫‪ -‬البداية والنهاية‪ :‬ج‪،‌7‬‬ ‫‪2‬‬


‫﴿‪﴾59‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه دختر‬ ‫ش فاطم ‍‬ ‫ه مادر ‍‬ ‫ه( ك ‍‬ ‫م الله وجه ‍‬ ‫ي طالب‍ )كر ‍‬ ‫ن اب ‍‬


‫يب ‍‬ ‫دختر عل ‍‬
‫)‪(1‬‬
‫ل الله ص است ‪.‬‬ ‫رسو ‍‬
‫ن أثير جوزي‍‬ ‫ه اب ‍‬ ‫م مشهور ب ‍‬ ‫ي الكر ‍‬ ‫ن اب ‍‬‫يب ‍‬ ‫ن‪ ،‬عل ‍‬ ‫م ابوالحس ‍‬ ‫‪.11‬اما ‍‬
‫ن اب ‍‬
‫ي‬ ‫يب ‍‬ ‫م دختر عل ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ت عمر با ا ‍‬ ‫يفرمايد‪:‬حضر ‍‬ ‫ي ‪ 630‬هـ‪ (.‬م ‍‬ ‫)متوف ‍‬
‫ج كرد‪،‬‬ ‫ل اللهص بود‪ ،‬ازدوا ‍‬ ‫ه دختر رسو ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫ش حضر ‍‬ ‫ه مادر ‍‬ ‫بك ‍‬ ‫طال ‍‬
‫ه و زيد از او متولد‬ ‫ي رقي ‍‬ ‫مها ‍‬ ‫ه نا ‍‬
‫ه داد و دو فرزند ب ‍‬ ‫م مهري ‍‬ ‫ل هزار دره ‍‬ ‫چه ‍‬
‫)‪(2‬‬
‫شد ·‬
‫ن حجر عسقلن ‍‬
‫ي‬ ‫ه احمدب ‍‬ ‫ق مشهور‪ ،‬علم ‍‬ ‫ث و محق ‍‬ ‫ظ حدي ‍‬ ‫‪.12‬حاف ‍‬
‫ل‬
‫ي چه ‍‬ ‫ه ‍‬
‫م با مهري ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ت عمر با ا ‍‬ ‫يفرمايد‪ :‬حضر ‍‬ ‫ي ‪852‬هـ( م ‍‬ ‫)متوف ‍‬
‫يگويد‪ :‬دو فرزند او متولد شد‪ ،‬زيد و‬ ‫ج نمود‪ ،‬زبير م ‍‬ ‫م ازدوا ‍‬ ‫هزار دره ‍‬
‫)‪(3‬‬
‫ك روز درگذشتند ‪.‬‬ ‫ش در ي ‍‬ ‫م و هر دو فرزند ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ه‪ .‬ا ‍‬ ‫رقي ‍‬

‫ل تشيع‬
‫ج در آثار اه ‌‬
‫منابع اين ازدوا ‌‬
‫ي ‪284‬‬ ‫ييعقوب‍ يعقوبي)‪) (4‬متوف ‍‬ ‫ن اب ‍‬‫ي‪ ،‬احمد ب ‍‬‫خ مشهور شيع ‍‬ ‫‪.1‬موّر ‍‬
‫ب را‬‫يطال ‍‬ ‫ن اب ‍‬‫يب ‍‬ ‫م دختر عل ‍‬‫مكلثو ‍‬
‫ل‪ ،‬عمر‪ ،‬ا ‍‬ ‫ن سا ‍‬‫يفرمايد‪ :‬و در اي ‍‬ ‫هـ( م ‍‬
‫يطال ‍‬
‫ب‬ ‫ن اب ‍‬
‫يب ‍‬‫ه دختر پيامبر خداص بود از عل ‍‬ ‫ش فاطم ‍‬ ‫ه مادر ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ت‪:‬‬‫ت‪ .‬عمر گف ‍‬ ‫ك اس ‍‬ ‫ه او هنوز كود ‍‬‫ت‪ :‬ك ‍‬‫ي گف ‍‬‫س عل ‍‬‫ي كرد‪ .‬پ ‍‬‫خواستگار ‍‬
‫ه فرمود‪:‬‬ ‫مك ‍‬ ‫ها ‍‬‫ن خود از پيامبر خداص شنيد ‍‬ ‫م‪ .‬ليك ‍‬‫ي نخواست ‍‬‫ه پنداشت ‍‬ ‫آنچ ‍‬
‫م القيامة إل سبب ‌‬
‫ى‬ ‫ع يو ‌‬ ‫ب ينقط ‌‬‫ب ونس ‌‬ ‫ل سب ‌‬ ‫»ك ‌‬
‫يشود‪،‬‬‫هم ‍‬
‫ي در روز رستاخيز بريد ‍‬ ‫ى« هر بستگ ‍‬
‫ي و خويشاوند ‍‬ ‫وصهر ‌‬
‫يو‬ ‫ه مرا بستگ ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫س خواست ‍‬ ‫ن‪.‬پ ‍‬‫يم ‍‬ ‫ي و داماد ‍‬‫ي و خويش ‍‬ ‫جز بستگ ‍‬
‫ه هزار دينار‬ ‫تود ‍‬ ‫ه زني‍ گرف ‍‬ ‫س او را ب ‍‬‫ي با پيامبر خداص باشد؛ پ ‍‬ ‫داماد ‍‬
‫)‪(5‬‬
‫ه داد« ‪.‬‬ ‫بدو مهري ‍‬
‫)‪(6‬‬
‫ي را‬
‫يفرمايد‪ :‬عمر پيك ‍‬ ‫ه« م ‍‬‫ج البلغ ‍‬ ‫ح نه ‍‬‫يالحديد در »شر ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫‪.2‬اب ‍‬
‫ي عطر‬ ‫م همسر عمر‪ ،‬با چند دينار مقدار ‍‬ ‫مكلثو ‍‬‫م فرستاد‪ .‬ا ‍‬ ‫ه رو ‍‬ ‫نزد پادشا ‍‬
‫مب ‍‬
‫ه‬ ‫ه رو ‍‬‫ي همسر پادشا ‍‬ ‫ه قرار داد و برا ‍‬ ‫ن را در دو شيش ‍‬ ‫خريد‪ ،‬و آ ‍‬
‫ص ‪.131‬‬ ‫‍‬ ‫ك‪ :‬ج‪،‌4‬‬ ‫م والملو ‍‬ ‫خ الم ‍‬ ‫ي تاري ‍‬ ‫مف ‍‬ ‫‪ -‬المنتظ ‍‬ ‫‪1‬‬

‫ص ‪.450‬‬ ‫‍‬ ‫ج ‪،2‬‬ ‫خ‪‍ :‬‬ ‫ي التاري ‍‬ ‫لف ‍‬ ‫‪ -‬الكام ‍‬ ‫‪2‬‬

‫ص ‪.468‬‬ ‫‍‬ ‫ج ‪،2‬‬ ‫ي تمييز الصحابة‪‍ :‬‬ ‫‪ -‬الصابة ف ‍‬ ‫‪3‬‬

‫يگويد‪:‬‬ ‫يم ‍‬ ‫خ يعقوب ‍‬ ‫ه تاري ‍‬ ‫ي« در مقدم ‍‬ ‫خ يعقوب ‍‬ ‫م »تاري ‍‬ ‫ي‪ ،‬مترج ‍‬ ‫م آيت ‍‬ ‫‪ -‬محمد ابراهي ‍‬ ‫‪4‬‬

‫ن خود‬ ‫ه و جا ‍‬ ‫ت بود ‍‬ ‫ل بي ‍‬ ‫ن فداكار اه ‍‬ ‫ه شد از شيعيا ‍‬ ‫ه دانست ‍‬ ‫ي چنانك ‍‬ ‫ح جد يعقوب ‍‬ ‫»واض ‍‬


‫تو‬
‫هاي‍ نيس ‍‬ ‫ي نيز شبه ‍‬ ‫ن يعقوب ‍‬ ‫ه بود ‍‬ ‫ت‪ ،‬و در شيع ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ن كار نهاد ‍‬ ‫را بر سر اي ‍‬
‫ي‪ :‬ج‪،‌1‬‬ ‫خ يعقوب ‍‬ ‫ت« تاري ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ب گوا ‍‬ ‫ن مطل ‍‬ ‫ي بر اي ‍‬ ‫يو ‍‬ ‫خ و جغرافيا ‍‬ ‫ي از تاري ‍‬ ‫موارد ‍‬
‫ص )‪ 20‬ـ ‪.(19‬‬ ‫‍‬
‫ي‪،‬‬‫خ يعقوب ‍‬ ‫ل از تاري ‍‬ ‫ه نق ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ي زهراء‪ ،‬عبدالعزيز نعمان ‍‬ ‫ه ‍‬‫ت فاطم ‍‬ ‫ي شهاد ‍‬ ‫ه ‍‬‫‪ -‬افسان ‍‬ ‫‪5‬‬

‫ص‪.35 :‬‬ ‫‍‬ ‫ي‪ :‬ج‪،‌2‬‬ ‫م آيت ‍‬ ‫ه محمد ابراهي ‍‬ ‫ترجم ‍‬


‫يالحديد‪ 586 ) .‬هـ‪.‬‬ ‫ن أب ‍‬‫ه اب ‍‬ ‫فب ‍‬ ‫ي‪ ،‬معرو ‍‬ ‫ن محمد المدائن ‍‬ ‫ن هبة الله ب ‍‬ ‫‪ -‬عبدالحميد ب ‍‬ ‫‪6‬‬

‫يداند‪ ،‬البداية والنهاية )‪ (233/13‬و در‬ ‫يم ‍‬ ‫ي غال ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ي را شيع ‍‬ ‫نكثير و ‍‬ ‫‪ 655 -‬هـ(‪ .‬اب ‍‬
‫ي و در فرو ‍‬
‫ع‬ ‫ل معتزل ‍‬ ‫ي در اصو ‍‬ ‫ه‪» :‬و ‍‬ ‫ن آمد ‍‬ ‫ي چني ‍‬ ‫گ اسلم ‍‬ ‫ف بزر ‍‬ ‫»دائرة المعار ‍‬
‫ه بود«‪.‬‬ ‫ن و تشيع‍ برگزيد ‍‬ ‫ن تسن ‍‬ ‫ي ميا ‍‬ ‫ه مشرب ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ه شد ‍‬ ‫ي بود و گفت ‍‬ ‫شافع ‍‬
‫ي )‪.(641/2‬‬ ‫گ اسلم ‍‬ ‫ف بزر ‍‬ ‫دائرة المعار ‍‬
‫﴿‪﴾60‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه ُپر از جواهر ب ‍‬
‫ه‬ ‫م( آمد و دو شيش ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ك نزد )ا ‍‬ ‫ه فرستاد‪ .‬پي ‍‬ ‫ت هدي ‍‬ ‫صور ‍‬
‫م(‬
‫مكلثو ‍‬ ‫ه )ا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ه در حال ‍‬ ‫ه وارد شد ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫ن اثناء عمر ب ‍‬ ‫او داد‪ .‬در اي ‍‬
‫ه بود‪) .‬عمر( پرسيد‪ :‬اينها را از كجا‬ ‫ن خود ريخت ‍‬ ‫جواهرها را در دام ‍‬
‫ه جواهرها را از او‬ ‫ت‪ ،‬عمر بلفاصل ‍‬ ‫م( عمر را باخبر ساخ ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ي؟)ا ‍‬ ‫آورد ‍‬
‫ه؟! اينها‬ ‫ت‪ :‬چگون ‍‬ ‫م( گف ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ن مسلمانانند‪) .‬ا ‍‬ ‫ت و فرمود‪ :‬اينها از آ ِ‍‬ ‫گرف ‍‬
‫ت قضاو ‍‬
‫ت‬ ‫ن و تو پدر ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ت‪» :‬ميا ‍‬ ‫ن هستند!)عمر( گف ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ض هدي ‍‬ ‫عو ‍‬
‫يتواني‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ش دينارهاي ‍‬ ‫ه ارز ‍‬ ‫ي ‪ ‬فرمودند‪:‬تو از جواهرها ب ‍‬ ‫يكند‪.‬عل ‍‬ ‫م ‍‬
‫ن را‬ ‫نآ ‍‬ ‫ك مسلمانا ‍‬ ‫ه پي ‍‬ ‫ت‪ ،‬چ ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ن مسلمانا ‍‬ ‫ن از آ ِ‍‬ ‫يآ ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ي و باقيماند ‍‬ ‫بردار ‍‬
‫ت ‪.‬‬
‫)‪(1‬‬
‫ه اس ‍‬ ‫ل نمود ‍‬ ‫حم ‍‬
‫ي‪ 328 :‬هـ‪ (.‬در »صحي ‍‬
‫ح‬ ‫ي )متوف ‍‬ ‫ي راز ‍‬ ‫ب كلين ‍‬ ‫ن يعقو ‍‬ ‫ه محمد ب ‍‬ ‫‪.3‬علم ‍‬
‫ي عبدالله ‪‬‬ ‫ه از اب ‍‬ ‫يكند ك ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ن عمار رواي ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يفرمايد‪ :‬معاوي ‍‬ ‫ي« م ‍‬ ‫الكاف ‍‬
‫ه را ب ‍‬
‫ه‬ ‫ش عد ‍‬ ‫ي خود ‍‬ ‫ه ‍‬‫يكند‪ ،‬آيا در خان ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ش وفا ‍‬ ‫ه شوهر ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫م‪:‬زن ‍‬ ‫پرسيد ‍‬
‫يخواهد‪ .‬پ ‍‬
‫س‬ ‫هم ‍‬ ‫يخواهد؟ فرمود‪ :‬هر كجا ك ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ن برساند يا هر كجا ك ‍‬ ‫پايا ‍‬
‫ه ‍‬
‫ي‬ ‫ه خان ‍‬ ‫م آمد و او را ب ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ي ‪ ‬نزد ا ‍‬ ‫ت نمود‪ ،‬عل ‍‬ ‫ه عمر وفا ‍‬ ‫از آنك ‍‬
‫ه از ابي عبدالله‬ ‫يكند ك ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ن خالد رواي ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ش برد‪ .‬همچنين سليما ‍‬ ‫خود ‍‬
‫م برساند؟‬ ‫ه اتما ‍‬ ‫ه را ب ‍‬ ‫يميرد در كجا عد ‍‬ ‫شم ‍‬ ‫ه شوهر ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫م‪ :‬زن ‍‬ ‫‪ ‬پرسيد ‍‬
‫يخواهد؟فرمود‪:‬‬ ‫هم ‍‬ ‫ي نمايد يا هر كجا ك ‍‬ ‫ه را سپر ‍‬ ‫ش عد ‍‬ ‫ه شوهر ‍‬ ‫در خان ‍‬
‫ت نمود‪ .‬علي‍‬ ‫ه عمر وفا ‍‬ ‫س فرمود‪ :‬زماني‍ ك ‍‬ ‫يخواهد‪ .‬سپ ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ه هر كجا ك ‍‬ ‫بل ‍‬
‫ش برد ‪ .‬لزم‍‬ ‫)‪(2‬‬
‫ه خوي ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫ت او را ب ‍‬ ‫ش را گرف ‍‬ ‫م آمد و دست ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫‪ ‬نزد ا ‍‬
‫ن‪ ،‬حّر عاملي‍‬ ‫ن الحس ‍‬ ‫خ محمدب ‍‬ ‫ق را شي ‍‬ ‫ت فو ‍‬ ‫ه روايا ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫به يادآور ‍‬
‫)‪(3‬‬
‫لالشريعة ‪ ،‬و‬ ‫ل مسائ ‍‬ ‫ی تحصي ‍‬ ‫ل الشيعة إل ‍‬ ‫ي ‪ 1104‬ه‪ (.‬در وسائ ‍‬ ‫)متوف ‍‬
‫‪4‬‬
‫ي‪ 460 :‬ه‪.(.‬‬ ‫ن طوسي ) ( )متوف ‍‬ ‫ن الحس ‍‬ ‫خ الطائفة أبوجعفر محمد ب ‍‬ ‫شي ‍‬
‫‪5‬‬
‫ي )‪ 328‬هـ‪ (.‬درالفرو ‍‬
‫ع‬ ‫ي متوف ‍‬ ‫ب كلين ‍‬ ‫ن يعقو ‍‬ ‫در الستبصار« ) (‪ ،‬و محمدب ‍‬
‫م ‪1266‬هـ‪ (.‬در جواهر الكل ‍‬
‫م‬ ‫ي) ‍‬ ‫ن نجف ‍‬ ‫خ محمد حس ‍‬ ‫ن الكافي )‪ ،(6‬و شي ‍‬ ‫م ‍‬
‫)‪(7‬‬
‫هاند‪.‬‬ ‫م ‪ ،‬نيز آورد ‍‬ ‫ع السل ‍‬ ‫ح شرائ ‍‬ ‫ي شر ‍‬ ‫ف ‍‬
‫‍‬ ‫ص‬ ‫ج ‪،19‬‬ ‫يالحديد‪‍ :‬‬ ‫ن اب ‍‬ ‫ه اب ‍‬ ‫جالبلغ ‍‬ ‫ح نه ‍‬ ‫ل از شر ‍‬ ‫ه نق ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ت‪ ،‬نعمان ‍‬ ‫ي شهاد ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫‪ -‬افسان ‍‬ ‫‪1‬‬

‫‪.351‬‬
‫ص ‪ 122‬ـ ‪.121‬‬ ‫‍‬ ‫ي‪ :‬ج‪،‌3‬‬ ‫ح الكاف ‍‬ ‫ل از صحي ‍‬ ‫ه نق ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ت‪ ،‬نعمان ‍‬ ‫ي شهاد ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫‪ -‬افسان ‍‬ ‫‪2‬‬

‫ج ‪،15‬‬ ‫ل الشرعية‪‍ :‬‬ ‫ل مسائ ‍‬ ‫ي تحصي ‍‬ ‫ل الشيعة إل ‍‬ ‫ن‪ ،‬وسائ ‍‬ ‫ن حس ‍‬ ‫ي‪ ،‬محمدب ‍‬ ‫‪ -‬حر عامل ‍‬ ‫‪3‬‬

‫ي‪،‬‬
‫ث العرب ‍‬ ‫ي والنفقة‪ ،‬دار إحياء الترا ‍‬ ‫ت السكن ‍‬ ‫م ثبو ‍‬ ‫ب عد ‍‬ ‫ق‪ ،‬با ‍‬ ‫ب الطل ‍‬ ‫ص ‪ 457‬كتا ‍‬ ‫‍‬
‫ت‪.‬‬
‫بيرو ‍‬
‫‍‬ ‫ص‬ ‫ن الخبار‪ :‬ج‪،‌3‬‬ ‫فم ‍‬ ‫ن‪ ،‬الستبصار فيما اختل ‍‬ ‫ن حس ‍‬ ‫ي‪ ،‬ابوجعفر‪ ،‬محمدب ‍‬ ‫‪ -‬طوس ‍‬ ‫‪4‬‬

‫ن‪ ،‬بازار‬ ‫ب السلمية تهرا ‍‬ ‫ث )‪ (1258‬و )‪ ،(1257‬دارالكت ‍‬ ‫ي حدي ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫‪ ،352‬شمار ‍‬


‫ق‪.‬‬ ‫ي ‪ 1390‬ه‪‍ .‬‬ ‫سلطان ‍‬
‫‍‬ ‫ص‬ ‫ن الخبار‪ :‬ج‪،‌3‬‬ ‫فم ‍‬ ‫ن‪ ،‬الستبصار فيما اختل ‍‬ ‫ن حس ‍‬ ‫ي‪ ،‬ابوجعفر‪ ،‬محمدب ‍‬ ‫‪ -‬طوس ‍‬ ‫‪5‬‬

‫ن‪ ،‬بازار‬ ‫ب السلمية تهرا ‍‬ ‫ث )‪ (1258‬و )‪ ،(1257‬دارالكت ‍‬ ‫ي حدي ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫‪ ،352‬شمار ‍‬


‫ق‪.‬‬ ‫ي ‪ 1390‬ه‪‍ .‬‬ ‫سلطان ‍‬
‫ح‪ ،‬با ‍‬
‫ب‬ ‫ب النكا ‍‬ ‫ص ‪ 346‬كتا ‍‬ ‫‍‬ ‫ي‪ :‬ج‪،‌5‬‬ ‫ن الكاف ‍‬ ‫عم ‍‬ ‫ب‪ ،‬الفرو ‍‬ ‫ن يعقو ‍‬ ‫ي‪ ،‬محمدب ‍‬ ‫‪ -‬كلين ‍‬ ‫‪6‬‬

‫ن‪.‬‬‫ش‪ ،‬تهرا ‍‬ ‫‍‬ ‫ب السلمية‪ 1362 ،‬ه‪.‬‬ ‫م‪ ،‬دارالكت ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫جا ‍‬ ‫تزوي ‍‬
‫ص ‪ 280‬ـ‬ ‫ج ‪ ،32‬ص ‍‬ ‫م‪‍ :‬‬ ‫ح شرائع‍ السل ‍‬ ‫ي شر ‍‬ ‫مف ‍‬ ‫ن‪ ،‬جواهر الكل ‍‬ ‫ي‪ ،‬محمد حس ‍‬ ‫‪ -‬نجف ‍‬ ‫‪7‬‬

‫ي‬
‫ث العرب ‍‬ ‫ي عدة الوفاء‪ ،‬دار إحياء الترا ‍‬ ‫سف ‍‬ ‫ل الخام ‍‬ ‫ق‪ ،‬الفص ‍‬ ‫‪ 279‬كتاب‍ الطل ‍‬
‫م‪.‬‬‫‪‍ 1981‬‬
‫﴿‪﴾61‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ن طوسي‍‬ ‫ي را ابوجعفر محمد ابن‍ حس ‍‬ ‫ت ديگر ‍‬ ‫ن رواي ‍‬ ‫ه بر اي ‍‬ ‫‪ .4‬علو ‍‬


‫ت‪:‬‬
‫ه اس ‍‬ ‫ل نمود ‍‬ ‫م نق ‍‬ ‫ب الحكا ‍‬ ‫ي ‪460‬هـ‪ (.‬در تهذي ‍‬ ‫)متوف ‍‬
‫م دختر علي‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ه فرمود‪ :‬ا ‍‬ ‫يكند ك ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ش رواي ‍‬ ‫جعفر از پدر بزرگوار ‍‬
‫ت درگذشتند‪،‬‬ ‫ك وق ‍‬ ‫ب‪ ،‬هر دو در ي ‍‬ ‫ن خطا ‍‬ ‫ش زيد پسر عمرب ‍‬ ‫‪ ‬و فرزندن ‍‬
‫ك از‬ ‫چي ‍‬ ‫ت‪ .‬لذا هي ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ت نمود ‍‬ ‫ن دو زودتر وفا ‍‬ ‫ك از آ ‍‬ ‫مي ‍‬ ‫ص نشد كدا ‍‬ ‫مشخ ‍‬
‫)‪(1‬‬
‫ه شد ‪.‬‬ ‫م نماز خواند ‍‬ ‫ن با ه ‍‬ ‫ث نبرد‪ ،‬و بر هر دو آنا ‍‬ ‫ي ار ‍‬ ‫ديگر ‍‬
‫ه ‍‬
‫ي‬ ‫هاند‪ ،‬اما رابط ‍‬ ‫ن شد ‍‬ ‫ي بيا ‍‬ ‫ل فقه ‍‬ ‫ب مسائ ‍‬ ‫ه در با ‍‬ ‫ت مذكور گرچ ‍‬ ‫روايا ‍‬
‫يشود‪.‬‬ ‫هم ‍‬ ‫ح در آنها مشاهد ‍‬ ‫ه وضو ‍‬ ‫ملب ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ت عمر ‪ ‬و ا ‍‬ ‫ي حضر ‍‬ ‫همسر ‍‬
‫ب كودك‍ آ ‍‬
‫ن‬ ‫ي كتا ‍‬ ‫ه شورا ‍‬ ‫ن« ك ‍‬ ‫ن و نوجوانا ‍‬ ‫ي كودكا ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫گ نام ‍‬ ‫‪.5‬در »فرهن ‍‬
‫ي‪‬و‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ن دختر حضر ‍‬ ‫م‪ ،‬دومي ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ه‪ :‬ا ‍‬ ‫ن آمد ‍‬ ‫ه چني ‍‬ ‫را منتشر كرد ‍‬
‫ل تولد او‬ ‫هاند‪ ،‬سا ‍‬ ‫ي نيز نوشت ‍‬ ‫ب صغر ‍‬ ‫م او را زين ‍‬ ‫ت‪ ،‬نا ‍‬ ‫ي زهرال اس ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫ه درخواس ‍‬
‫ت‬ ‫قب ‍‬ ‫ل ‪ 17‬هـ‪‍ .‬‬ ‫م در سا ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ت‪ ،‬ا ‍‬ ‫م نيس ‍‬ ‫ي معلو ‍‬ ‫ه درست ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ن عمر‪ ،‬ب ‍‬
‫ه‬ ‫ه شد ‍‬ ‫س از كشت ‍‬ ‫ج كرد‪ ،‬پ ‍‬ ‫ي ‪ ‬با او ازدوا ‍‬ ‫ب از عل ‍‬ ‫ن خطا ‍‬ ‫عمرب ‍‬
‫ن با‬ ‫گ عو ‍‬ ‫س از مر ‍‬ ‫ب‪ ،‬در آمد و پ ‍‬ ‫ي طال ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫ن‪ ،‬پسر جعفرب ‍‬ ‫ج عو ‍‬ ‫ازدوا ‍‬
‫هو‬ ‫م رقي ‍‬ ‫ه نا ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ي دختر ‍‬ ‫م از عمر دارا ‍‬ ‫م كلثو ‍‬ ‫ج كرد‪...‬ا ‍‬ ‫برادر او محمد ازدوا ‍‬
‫ك روز‬ ‫ش هر دو در ي ‍‬ ‫ه او و فرزند ‍‬ ‫هاند ك ‍‬ ‫م زيد بود‪ ،‬نوشت ‍‬ ‫ه نا ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫پسر ‍‬
‫ت عمر ‪ ‬با‬ ‫ج حضر ‍‬ ‫هي‍ ازدوا ‍‬ ‫ن شد مسئل ‍‬ ‫ه بيا ‍‬ ‫ن طور ك ‍‬ ‫درگذشتند ‪ .‬هما ‍‬ ‫)‪(2‬‬

‫ن را‬ ‫يآ ‍‬ ‫ت و كس ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ت شد ‍‬ ‫ي ثب ‍‬ ‫ه و سن ‍‬ ‫ع معتبر شيع ‍‬ ‫م مناب ‍‬ ‫م در تما ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ا ‍‬


‫يتوانند‬ ‫ه نم ‍‬ ‫ه خاطر اينك ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ه گروه ‍‬ ‫يتواند انكار نمايد‪ ،‬اما متأسفان ‍‬ ‫نم ‍‬
‫ه حضر ‍‬
‫ت‬ ‫يكنند ك ‍‬ ‫ه را نشر م ‍‬ ‫ن شايع ‍‬ ‫ي و عمر را باور كنند‪ ،‬اي ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫محب ّ ‍‬
‫ت!‬
‫ه اس ‍‬ ‫ه عمر ‪ ‬داد ‍‬ ‫ش را ب ‍‬ ‫س‪ ،‬دختر ‍‬ ‫ه و تر ‍‬ ‫ه خاطر تقي ‍‬ ‫ي‪‬ب ‍‬ ‫عل ‍‬
‫ي و فرو ‍‬
‫ع‬ ‫ل كاف ‍‬ ‫ح اصو ‍‬ ‫ي در شر ‍‬ ‫ه مل باقر مجلس ‍‬ ‫وبخوانيد ك ‍‬
‫يگويد؟ او ابتدا بح ‍‬
‫ث‬ ‫هم ‍‬ ‫م« چ ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫جا ‍‬ ‫ب »تزوي ‍‬ ‫»مرآةالعقول‍« با ‍‬
‫تك ‍‬
‫ه‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ت كرد ‍‬ ‫ه و ثاب ‍‬ ‫ج را داد ‍‬ ‫ن ازدوا ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫ب منكرا ‍‬ ‫ه و جوا ‍‬ ‫ي كرد ‍‬ ‫مفصل ‍‬
‫ج واقعي ‍‬
‫ت‬ ‫ن ازدوا ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ي اي ‍‬ ‫ب اصل ‍‬ ‫ه اما‪ :‬جوا ‍‬ ‫ت گرفت ‍‬ ‫ج صور ‍‬ ‫ازدوا ‍‬
‫ب دارد‪ ،‬كساني‍‬ ‫ي تعج ‍‬ ‫ت!‪ .‬بسيار جا ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي بود ‍‬ ‫ه و اجبار ‍‬ ‫دارد‪ ،‬اما بنابر تقي ‍‬
‫يدانند‪،‬‬ ‫نم ‍‬ ‫ي و حسي ‍‬ ‫ت و خصوصا ً عل ‍‬ ‫ل بي ‍‬ ‫تدار اه ‍‬ ‫ب و دوس ‍‬ ‫مح ‍‬ ‫ه خود را ُ‬ ‫ك ‍‬
‫هب ‍‬
‫ه‬ ‫ت نمايند ك ‍‬ ‫ن اهان ‍‬ ‫ن بزرگا ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫نگون ‍‬ ‫يدهند اي ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ه خود اجاز ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫چگون ‍‬
‫ش را به‍‬ ‫م خوي ‍‬ ‫ن و معصو ‍‬ ‫هاند‪ ،‬دختر نوجوا ‍‬ ‫ي حاضر شد ‍‬ ‫س و بزدل ‍‬ ‫خاطر تر ‍‬
‫ه ساح ‍‬
‫ت‬ ‫نب ‍‬ ‫ن توهي ‍‬ ‫گتري ‍‬ ‫ن بزر ‍‬ ‫ن در آورند؟!آيا اي ‍‬ ‫ح دشمنشا ‍‬ ‫عقد و نكا ‍‬
‫ن توهي ‍‬
‫ن‬ ‫ت؟ آيا اي ‍‬ ‫ن خيبر نيس ‍‬ ‫ب پهلوا ‍‬ ‫س شير خدا‪ ،‬اسدالله الغال ‍‬ ‫مقد ‍‬
‫ن را‬ ‫ت؟! آنا ‍‬ ‫ب نيس ‍‬ ‫تطل ‍‬ ‫ف و شهاد ‍‬ ‫ن بر ك ‍‬ ‫ن ك جا ‍‬ ‫ن و حسي ‍‬ ‫ه حس ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫علن ‍‬
‫ه نكا ‍‬
‫ح‬ ‫ن را ب ‍‬ ‫ن! با زور خواهرشا ‍‬ ‫ه دشمنشا ‍‬ ‫يكنيد ك ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ن قدر پس ‍‬ ‫اي ‍‬
‫ش در آورد؟!‬ ‫خوي ‍‬

‫‍‬ ‫ص‬ ‫ح المقنعة‪ :‬ج‪،‌9‬‬‫ي شر ‍‬ ‫مف ‍‬


‫ب الحكا ‍‬ ‫ل از تهذي ‍‬‫ه نق ‍‬‫يب ‍‬‫ت‪ ،‬نعمان ‍‬‫ي شهاد ‍‬ ‫ه ‍‬‫‪ -‬افسان ‍‬ ‫‪1‬‬

‫ث )‪.(1295‬‬ ‫ي حدي ‍‬ ‫ه ‍‬
‫‪ ،362‬شمار ‍‬
‫‍‬ ‫ص‬ ‫ن‪ :‬ج‪،‌3‬‬
‫ن و نوجوانا ‍‬
‫ي كودكا ‍‬
‫ه ‍‬
‫گ نام ‍‬
‫ل از فرهن ‍‬‫ه نق ‍‬‫يب ‍‬‫ت‪ ،‬نعمان ‍‬‫ي شهاد ‍‬ ‫ه ‍‬‫‪ -‬افسان ‍‬ ‫‪2‬‬

‫‪.324‬‬
‫﴿‪﴾62‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫شهادت يا وفات حضرت‪:‬‬


‫هي‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫ي شهاد ‍‬ ‫ي ساختگ ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ث آخر ما در مورد افسان ‍‬ ‫و اما بح ‍‬
‫ن در‬ ‫ع مؤّرخا ‍‬ ‫ي زهرال و اجما ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫يباشد‪ .‬قبل ً در مورد وفا ‍‬ ‫زهرال م ‍‬
‫ي مي باشد‪ .‬در ذيل‬ ‫گ طبيع ‍‬ ‫ن با مر ‍‬ ‫م رمضا ‍‬ ‫ن در سو ‍‬ ‫ت ايشا ‍‬ ‫مورد وفا ‍‬
‫ي فاطمه‍‬ ‫ه ‍‬ ‫يگويند‪ :‬خان ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫م كرد‪.‬آنا ‍‬ ‫ت خواهي ‍‬ ‫ه را ثاب ‍‬ ‫ن افسان ‍‬ ‫ي اي ‍‬ ‫يبنياد ‍‬ ‫ب ‍‬
‫م وارد كرد‬ ‫ي محك ‍‬ ‫ه ضربت ‍‬ ‫ن معصوم ‍‬ ‫كآ ‍‬ ‫ي مبار ‍‬ ‫ش كشيد‪ ،‬و بر پهلو ‍‬ ‫ه آت ‍‬ ‫را ب ‍‬
‫ي‪ :‬در تحف ‍‬
‫ه‬ ‫ث دهلو ‍‬ ‫خ عبدالعزيز محد ‍‬ ‫ل شد و‪...‬شي ‍‬ ‫ط حم ‍‬ ‫ب سق ‍‬ ‫ه موج ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ت و هيچ‍‬ ‫ن و افتراس ‍‬ ‫ه سراسر واهي‍ و بهتا ‍‬ ‫ن قص ‍‬ ‫يدهد‪ :‬اي ‍‬ ‫خم ‍‬ ‫ه پاس ‍‬ ‫نگون ‍‬ ‫اي ‍‬
‫يگويند‬ ‫ل نيستند و م ‍‬ ‫ه قاي ‍‬ ‫ن قص ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ي ندارد‪ ،‬لهذا اكثر امامي ‍‬ ‫اصل ‍‬
‫ن را‬ ‫ت‪ ,‬اما آ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي زهرا را داشت ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ن خان ‍‬ ‫ت عمر ‪ ‬قصد سوخت ‍‬ ‫حضر ‍‬
‫ي نكرد‪.‬‬ ‫عمل ‍‬
‫ي متعا ‍‬
‫ل‬ ‫ه غير از خدا ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫ت جزو امور قلب ‍‬ ‫ب‪ :‬قصد و ني ّ ‍‬ ‫جوا ‍‬
‫ن‪ ،‬تخوي ‍‬
‫ف‬ ‫ن از قصد كرد ‍‬ ‫ف ايشا ‍‬ ‫ع ندارد‪ ،‬و اگر هد ‍‬ ‫ن اطل ‍‬ ‫ي ديگر از آ ‍‬ ‫كس ‍‬
‫ش اي ‍‬
‫ن‬ ‫ت؛ حقيقت ‍‬ ‫م سوخ ‍‬ ‫ه را خواه ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫ن اينك ‍‬ ‫ي باشد و گفت ‍‬ ‫و تهديد زبان ‍‬
‫ي زهرا را ملجأ و‬ ‫ه ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫ي بود ك ‍‬ ‫ي كسان ‍‬ ‫ف برا ‍‬ ‫ن تهديد و تخوي ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ه در آنجا‬ ‫ه داد ‍‬ ‫ه معظم ‍‬ ‫م مك ‍‬ ‫م حر ‍‬ ‫ن حك ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫هوب ‍‬ ‫ي دانست ‍‬ ‫ه هر خيانتكار ‍‬ ‫پنا ‍‬
‫ه ‍‬
‫ي‬ ‫ت خليف ‍‬ ‫ن خلف ‍‬ ‫م زد ‍‬ ‫ه و فساد و بر ه ‍‬ ‫ن ايجاد فتن ‍‬ ‫ع شدند و منظورشا ‍‬ ‫جم ‍‬
‫ت زهرا ـ‬ ‫ه خود حضر ‍‬ ‫هانگيز بود ك ‍‬ ‫ي فتن ‍‬ ‫تها ‍‬ ‫ي مشور ‍‬ ‫ل و برگزار ‍‬ ‫او ‍‬
‫تها راضي‍‬ ‫ت و برخاس ‍‬ ‫ت و آمدها و نشس ‍‬ ‫ن رف ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫يالله عنهاـ نيز ب ‍‬ ‫رض ‍‬
‫هب ‍‬
‫ه‬ ‫تك ‍‬ ‫يگف ‍‬ ‫ن نم ‍‬ ‫ه آنا ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يپرد ‍‬ ‫قب ‍‬ ‫خل ‍‬ ‫ن ُ‬ ‫حس ‍‬ ‫ل ُ‬ ‫ب كما ‍‬ ‫ه سب ‍‬ ‫نبود‪ ،‬اما ب ‍‬
‫ت را‬ ‫ن جماع ‍‬ ‫ي برد آ ‍‬ ‫هپ ‍‬ ‫ن فتن ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫ن خطابل ب ‍‬ ‫ي عمرب ‍‬ ‫ن نياييد‪ .‬وقت ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫خان ‍‬
‫ش زد ‍‬
‫ن‬ ‫ظ آت ‍‬ ‫ن لف ‍‬ ‫ه كار برد ‍‬ ‫م‪ .‬ب ‍‬ ‫يزن ‍‬ ‫شم ‍‬ ‫ه را بر شما آت ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫تهديد نمود ك ‍‬
‫ن‬
‫هآ ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ق از حديث‍ پيامبرص اس ‍‬ ‫ط دقي ‍‬ ‫ي بر استنبا ‍‬ ‫ن تهديد مبن ‍‬ ‫ي اي ‍‬ ‫برا ‍‬
‫يكردند‬ ‫ت نم ‍‬ ‫ت شرك ‍‬ ‫ه در نماز جماع ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫تص نيز در مورد كسان ‍‬ ‫حضر ‍‬
‫ش خواه ‍‬
‫م‬ ‫ن آت ‍‬ ‫هها را بر آنا ‍‬ ‫ن خان ‍‬ ‫ك نكنند‪ ،‬م ‍‬ ‫ن را تر ‍‬ ‫ن كارشا ‍‬ ‫فرمود‪ :‬اگر اي ‍‬
‫ي نمازها‬ ‫ب پيامبرص برا ‍‬ ‫م منصو ‍‬ ‫ق ‪ ‬نيز اما ‍‬ ‫ن ابوبكر صدي ‍‬ ‫زد‪ .‬و چو ‍‬
‫ت مسلمانا ‍‬
‫ن‬ ‫ن از جماع ‍‬ ‫ه گرفت ‍‬ ‫ي و فاصل ‍‬ ‫ن امام ‍‬ ‫ه چني ‍‬ ‫ك اقتدا ب ‍‬ ‫يباشد‪ ،‬تر ‍‬ ‫م ‍‬
‫ت‪.‬در روز‬ ‫ه عملكرد پيامبرص اس ‍‬ ‫ه دقيقا ً مشاب ‍‬ ‫ي دارد ك ‍‬ ‫ن وعيد را در پ ‍‬ ‫همي ‍‬
‫ي از شاعرا ‍‬
‫ن‬ ‫ه يك ‍‬ ‫ل« ك ‍‬ ‫ن خط ‍‬ ‫ع پيامبرص رساندند‪» :‬اب ‍‬ ‫ه اطل ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ح مك ‍‬ ‫فت ‍‬
‫ل اللهص در اشعارش‍‬ ‫ه رسو ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫كفار بود‪ ،‬و بارها با هجو پيامبر و توهي ‍‬
‫ه و خود را در‬ ‫ه برد ‍‬ ‫ه پنا ‍‬ ‫ي معظم ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه كعب ‍‬ ‫ه بود‪ ،‬ب ‍‬ ‫ه كرد ‍‬ ‫ي خود را سيا ‍‬ ‫رو ‍‬
‫ل كردند ك ‍‬
‫ه‬ ‫ل خداص سؤا ‍‬ ‫ه بود‪ ،‬از رسو ‍‬ ‫ي كرد ‍‬ ‫ه مخف ‍‬ ‫ي كعب ‍‬ ‫هها ‍‬ ‫ت پرد ‍‬ ‫پش ‍‬
‫م؟ پيامبرص‬ ‫ه رهايش‍ سازي ‍‬ ‫ه برد ‍‬ ‫ه پنا ‍‬ ‫ه كعب ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫م‪ ،‬آيا چو ‍‬ ‫ه كار كني ‍‬ ‫با او چ ‍‬
‫ي در‬ ‫ن رو سياهان ‍‬ ‫ي چني ‍‬ ‫ش ندهيد‪.‬وقت ‍‬ ‫فرمود‪ :‬او را همانجا بكشيد و امان ‍‬
‫ه داشت ‍‬
‫ه‬ ‫ي زهرا پنا ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه ندارند‪ ،‬چرا در خان ‍‬ ‫ه پنا ‍‬ ‫ي معظم ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ي خدا‪ ،‬كعب ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫خان ‍‬
‫در گردد‬ ‫ه مك ّ‬ ‫ن اشرار فساد پيش ‍‬ ‫ت زهرا چرا از سزا داد ‍‬ ‫باشند؟! و حضر ‍‬
‫ن از‬ ‫ت بود‪ .‬با وجود اي ‍‬ ‫كطين ‍‬ ‫ن پا ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫ق الله« شيو ‍‬ ‫ك‍ه »تخلقوا بأخل ‌‬
‫ن را از اي ‍‬
‫ن‬ ‫ت زهرال نيز آنا ‍‬ ‫ه حضر ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ت اس ‍‬ ‫ه ثاب ‍‬ ‫ي اخبار صحيح ‍‬ ‫رو ‍‬
‫ل عمر ‪ ‬در‬ ‫ه قو ‍‬ ‫ي ديگر اينك ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه بود‪ .‬نكت ‍‬ ‫ع نمود ‍‬ ‫ش من ‍‬ ‫ع در منزل ‍‬ ‫اجتما ‍‬
‫﴿‪﴾63‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ن بعد از شهادت‍‬ ‫ه چو ‍‬ ‫ي ‪ ‬است‍ ك ‍‬ ‫ت عل ‍‬‫ل حضر ‍‬ ‫اينجا بسيار كمتر از فع ‍‬


‫ه خار ‍‬
‫ج‬ ‫ت او از مدين ‍‬‫ه مخالف ‍‬ ‫يب ‍‬‫ها ‍‬
‫ب رسيد‪ ،‬عد ‍‬ ‫ن جنا ‍‬‫هآ ‍‬ ‫تب ‍‬‫ن ‪ ‬خلف ‍‬ ‫عثما ‍‬
‫ي عثمان‌‬ ‫ه خاطر خونخواه ‍‬ ‫ً‬
‫ن رفتند و نهايتا ب ‍‬ ‫م المؤمني ‍‬ ‫ه نزد ا ‍‬ ‫ه مك ‍‬ ‫هوب ‍‬‫شد ‍‬
‫ن را كشتند‪ ،‬در حال ‍‬
‫ي‬ ‫ت امير ‪ ‬آنا ‍‬ ‫م قرار گرفتند و حضر ‍‬ ‫له ‍‬ ‫‪ ‬در مقاب ‍‬
‫ت ايجاد‬
‫ه در وق ‍‬ ‫يدهد ك ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ن نشا ‍‬ ‫ه بودند‪ .‬اي ‍‬‫ن عايش ‍‬ ‫مالمؤمني ‍‬ ‫نا ‍‬ ‫ه در اما ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ح كرد ‍‬
‫ه‬ ‫ي مصال ‍‬ ‫ت برخ ‍‬ ‫گ و فساد‪ ،‬رعاي ‍‬ ‫ش جن ‍‬ ‫ن آت ‍‬ ‫هور شد ‍‬ ‫ه و شعل ‍‬ ‫فتن ‍‬
‫يتري ‪.‬‬
‫)‪(1‬‬
‫متر و ضرور ‍‬ ‫ه خاطر امر مه ‍‬ ‫مب ‍‬‫نه ‍‬ ‫يشود‪ ،‬آ ‍‬ ‫نم ‍‬

‫ت فاطم‌ه زهرال ‪:‬‬


‫)‪(2‬‬
‫ت حضر ‌‬
‫افسان‌ه شهاد ‌‬
‫ي زهرال را عنوا ‍‬
‫ن‬ ‫ه ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫ت حضر ‍‬ ‫ه شهاد ‍‬ ‫ه يا ناآگاهان ‍‬ ‫ي آگاهان ‍‬ ‫برخ ‍‬
‫ه اثبا ‍‬
‫ت‬ ‫ت پيامبرص را ب ‍‬ ‫ل بي ‍‬ ‫ت اه ‍‬ ‫ن رهگذر مظلومي ّ ‍‬ ‫ينمايند‪ ،‬تا از اي ‍‬ ‫م ‍‬
‫خ حضر ‍‬
‫ت‬ ‫م شام ‍‬ ‫ه مقا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ي‪ ،‬توهي ‍‬ ‫ن داستان ‍‬ ‫ل چني ‍‬ ‫ه جع ‍‬ ‫ل از آنك ‍‬ ‫برسانند‪ ،‬غاف ‍‬
‫يگردد‪ .‬در‬ ‫بم ‍‬ ‫م محسو ‍‬ ‫ن پيامبر اسل ‍‬ ‫ت خاندا ‍‬ ‫ك حرم ‍‬ ‫ي ‪ ‬و هت ‍‬ ‫عل ‍‬
‫ت عمر و ازدوا ‍‬
‫ج‬ ‫ي و حضر ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ه حضر ‍‬ ‫ط دوستان ‍‬ ‫ي رواب ‍‬ ‫ه بررس ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫صورت ‍‬
‫مگذار ‍‬
‫ي‬ ‫ي ‪ ‬و نا ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ي حضر ‍‬ ‫م‪ ،‬دختر گرام ‍‬ ‫مكلثو ‍‬ ‫ت عمر ‪ ‬با ا ‍‬ ‫حضر ‍‬
‫ي ابوبكر‪ ،‬عمر و‬ ‫مها ‍‬ ‫ه نا ‍‬ ‫ش را ب ‍‬ ‫ن خوي ‍‬ ‫ي از فرزندا ‍‬ ‫ي ‪ ‬تعداد ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫حضر ‍‬
‫ي ‪ ‬در مورد‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ت عمر ‪ ‬با حضر ‍‬ ‫م حضر ‍‬ ‫ي مه ‍‬ ‫تها ‍‬ ‫ن و مشور ‍‬ ‫عثما ‍‬
‫ه و ارتبا ‍‬
‫ط‬ ‫ي صميمان ‍‬ ‫ي همكار ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫م و‪ ...‬نشان ‍‬ ‫تها‪ ،‬احكا ‍‬ ‫ت‪ ،‬قضاو ‍‬ ‫امور خلف ‍‬
‫ت‪ .‬براستي كدا ‍‬
‫م‬ ‫ن ادعا اس ‍‬ ‫ف اي ‍‬ ‫ن و بيانگر خل ‍‬ ‫ن بزرگوارا ‍‬ ‫نآ ‍‬ ‫ه ميا ‍‬ ‫دوستان ‍‬
‫ج قات ‍‬
‫ل‬ ‫ه ازدوا ‍‬ ‫ش را ب ‍‬ ‫ي ‪ ‬دختر ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ه حضر ‍‬ ‫يپذيرد ك ‍‬ ‫مم ‍‬ ‫ل سلي ‍‬ ‫عق ‍‬
‫ه با‬ ‫ي دوستان ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫يالله عنهاـ در آورد و رابط ‍‬ ‫ه ـ رض ‍‬ ‫ش‪ ،‬فاطم ‍‬ ‫همسر گرامي ‍‬
‫ت حضر ‍‬
‫ت‬ ‫ه شهاد ‍‬ ‫ت متضاد حادث ‍‬ ‫ه روايا ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ي سطح ‍‬ ‫او برقرار نمايد‪ .‬نگرش ‍‬
‫ن داستا ‍‬
‫ن‬ ‫ل چني ‍‬ ‫ت بر جع ‍‬ ‫ن‪ ،‬دلل ‍‬ ‫ب نويسندگا ‍‬ ‫ه زهرال و تعص ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫ي‪،‬‬ ‫ي يا حديث ‍‬ ‫ت تاريخ ‍‬ ‫ل رواي ‍‬ ‫ه در نق ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫يداني ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ياساسي ر‍ا دارد‪ .‬هم ‍‬ ‫ب ‍‬
‫يكند‪ ،‬در اي ‍‬
‫ن‬ ‫لم ‍‬ ‫ب را با ذكر سند نق ‍‬ ‫ه باشد مطل ‍‬ ‫ي داشت ‍‬ ‫ل اگر سند ‍‬ ‫ناق ‍‬
‫ق كند و‬ ‫ل‪ ،‬تحقي ‍‬ ‫م نق ‍‬ ‫ت و سق ‍‬ ‫ه در صح ‍‬ ‫ييابد ك ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ه امكا ‍‬ ‫ت خوانند ‍‬ ‫صور ‍‬
‫ن ذكر سند و مأخذ نق ‍‬
‫ل‬ ‫ل بدو ‍‬ ‫ت بپذيرد و اگر ناق ‍‬ ‫ح ياف ‍‬ ‫اگر سند را صحي ‍‬
‫ل‬
‫ن نق ‍‬ ‫يآ ‍‬ ‫ي برا ‍‬ ‫ك‪ ،‬مأخذ و سند ‍‬ ‫ه مدر ‍‬ ‫لها ك ‍‬ ‫ه نق ‍‬ ‫نگون ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫كند‪ ،‬ديگرا ‍‬
‫ي را معتبر‬ ‫ن احاديث ‍‬ ‫ث چني ‍‬ ‫ي حدي ‍‬ ‫يكنند‪ .‬علما ‍‬ ‫ه‪ ،‬اعتماد نم ‍‬ ‫نشد ‍‬
‫ك و مأخذ‬ ‫ن مدر ‍‬ ‫ي بدو ‍‬ ‫ي تاريخ ‍‬ ‫لها ‍‬ ‫ه نق ‍‬ ‫ي نيز ب ‍‬ ‫ن اروپاي ‍‬ ‫يشمارند‪.‬محققا ‍‬ ‫نم ‍‬
‫تك ‍‬
‫ه‬ ‫ن اس ‍‬ ‫يشمارند‪ .‬حداكثر اي ‍‬ ‫ن را غيرمعتبر م ‍‬ ‫يكنند و آ ‍‬ ‫ي نم ‍‬ ‫اعتناي ‍‬
‫ه‪ ،‬اما مأخذ و مدر ‍‬
‫ك‬ ‫ب خود كرد ‍‬ ‫ي در كتا ‍‬ ‫ن نقل ‍‬ ‫ص چني ‍‬ ‫ن شخ ‍‬ ‫يگويند‪ :‬فل ‍‬ ‫م ‍‬
‫ه ‍‬
‫ي‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫ت حضر ‍‬ ‫ل شهاد ‍‬ ‫ي ندارد‪.‬نق ‍‬ ‫ي اعتبار تاريخ ‍‬ ‫ه؛ يعن ‍‬ ‫ن نداد ‍‬ ‫نشا ‍‬
‫ت‪،‬‬ ‫ك اس ‍‬ ‫ف سند دارد‪ ،‬زيرا فاقد سند و مدر ‍‬ ‫م ضع ‍‬ ‫يالله عنهاـ ه ‍‬ ‫زهرا ـ رض ‍‬
‫يدهد خود‬ ‫نم ‍‬ ‫ه نشا ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ن شد ‍‬ ‫ي بيا ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ه گون ‍‬ ‫ي دارد‪ ،‬زيرا ب ‍‬ ‫ف بيان ‍‬ ‫م ضع ‍‬ ‫وه ‍‬

‫ص ‪ 593‬ـ ‪.590‬‬ ‫‍‬ ‫ج ‪،2‬‬‫ة‪‍ :‬‬


‫ة اثنا عشري ‍‬ ‫‪ -‬تحف ‍‬ ‫‪1‬‬

‫ي عبدالعزيز‬‫ب مولو ‍‬‫ي استاد عزيز و ارجمند جنا ‍‬ ‫ه ‍‬


‫ل از مقال ‍‬‫ه طور كام ‍‬‫لب ‍‬‫ن فص ‍‬ ‫‪ -‬اي ‍‬ ‫‪2‬‬

‫م‪،‬‬
‫ي اسل ‍‬‫هي‍ ندا ‍‬
‫ه پيشتر در مجل ‍‬
‫يشود ك ‍‬‫لم ‍‬‫ن‪ ،‬نق ‍‬ ‫م زاهدا ‍‬
‫س دارالعلو ‍‬
‫ي‪ ،‬مدّر ‍‬‫نعمان ‍‬
‫ه بود‪.‬‬
‫ل منتشر شد ‍‬ ‫ل او ‍‬
‫م‪ ،‬سا ‍‬
‫ه سو ‍‬ ‫شمار ‍‬
‫﴿‪﴾64‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ي روايات‍‬ ‫ه نقد و بررس ‍‬ ‫ن رو‪ ،‬ما ب ‍‬ ‫ن اعتماد ندارند‪.‬از اي ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫ايشان ه ‍‬
‫هاند در‬ ‫ن پرداخت ‍‬ ‫لآ ‍‬ ‫ه نق ‍‬ ‫عب ‍‬ ‫ي تشي ‍‬ ‫ي از علما ‍‬ ‫ه برخ ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫يپردازي ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫متعدد ‍‬
‫ه ميا ‍‬
‫ن‬ ‫نب ‍‬ ‫ي از آ ‍‬ ‫ش ذكر ‍‬ ‫ب خوي ‍‬ ‫ن در كت ‍‬ ‫هنويسا ‍‬ ‫ن و سير ‍‬ ‫ه محدثا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫حال ‍‬
‫ن دارد‪.‬نخستين‍‬ ‫نآ ‍‬ ‫ي بود ‍‬ ‫ياساس ‍‬ ‫ت بر ب ‍‬ ‫ن امر خود دلل ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫هاند‪ ،‬ك ‍‬ ‫نياورد ‍‬
‫ت‪،‬‬ ‫ي زهرال پرداخ ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫ت حضر ‍‬ ‫ن شهاد ‍‬ ‫ل داستا ‍‬ ‫ه جع ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫كس ‍‬
‫ي نظامي ‍‬
‫ه‬ ‫ه ‍‬ ‫م )‪ 160‬ـ ‪ 231‬هـ‪ ،(.‬رئيس‍ فرق ‍‬ ‫ن يسار نظا ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫ابراهي ‍‬
‫ي ‪ 548‬هـ‪ (.‬در‬ ‫ي )متوف ‍‬ ‫م شهرستان ‍‬ ‫ن عبدالكري ‍‬ ‫ح محمد ب ‍‬ ‫ه ابوالفت ‍‬ ‫بود‪.‬علم ‍‬
‫نب ‍‬
‫ه‬ ‫ت او‪ ،‬توهي ‍‬ ‫ن مورد از تفّردا ‍‬ ‫يگويد‪» :‬يازدهمي ‍‬ ‫ل« م ‍‬ ‫ل والنح ‍‬ ‫»المل ‍‬
‫ت‪ :‬عمر در‬ ‫ل كرد و گف ‍‬ ‫ن جع ‍‬ ‫ي دروغي ‍‬ ‫ي داستان ‍‬ ‫ن صحابهش‍ بود‪...‬؛ و ‍‬ ‫بزرگا ‍‬
‫ن كرد‪ ،‬و فرياد‬ ‫ط جني ‍‬ ‫ه را زد و او سق ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫م حضر ‍‬ ‫ت‪ ،‬شك ‍‬ ‫روز بيع ‍‬
‫ي‪،‬‬ ‫ه جز عل ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ن بسوزانيد« در حال ‍‬ ‫نآ ‍‬ ‫ه را با ساكنا ‍‬ ‫ي فاطم ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫يزد‪» :‬خان ‍‬ ‫م ‍‬
‫ه نبود« ‪.‬‬
‫)‪(1‬‬
‫ي ديگر در خان ‍‬ ‫ن كس ‍‬ ‫ن و حسي ‍‬ ‫ه‪ ،‬حس ‍‬ ‫فاطم ‍‬
‫ه نقد آراء‬ ‫ه« ب ‍‬ ‫جالبلغ ‍‬ ‫ح نه ‍‬ ‫ي در »شر ‍‬ ‫ي شيع ‍‬ ‫يالحديد معتزل ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫ه اب ‍‬ ‫علم ‍‬
‫ه او در‬ ‫يگويد‪»:‬اما آنچ ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫نبار ‍‬ ‫ه و در اي ‍‬ ‫م پرداخت ‍‬ ‫م نظا ‍‬ ‫و عقايد ابراهي ‍‬
‫ن را‬ ‫ع نمودند تا آ ‍‬ ‫م جم ‍‬ ‫ه هيز ‍‬ ‫ه و اينك ‍‬ ‫ه ذكر كرد ‍‬ ‫ي فاطم ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫مورد حمل ‍‬
‫ه در‬ ‫تن ‍‬ ‫ل استناد نيس ‍‬ ‫ق و قاب ‍‬ ‫ه مورد توثي ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫بسوزاند‪ ،‬خبر واحد ‍‬
‫ه اثبا ‍‬
‫ت‬ ‫ه عدالتش‍ ب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ك از مسلمانان ‍‬ ‫چي ‍‬ ‫ه در مورد هي ‍‬ ‫هش و ن ‍‬ ‫مورد صحاب ‍‬
‫ت« ‪.‬‬‫)‪(2‬‬
‫ه اس ‍‬ ‫رسيد ‍‬
‫ي« بدون‍‬ ‫خ يعقوب ‍‬ ‫ي در »تاري ‍‬ ‫ب يعقوب ‍‬ ‫ييعقو ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫ن را احمد ب ‍‬ ‫ن داستا ‍‬ ‫همي ‍‬
‫يگويد‪»:‬ابوبكر و عمر خبر‬ ‫يكند و م ‍‬ ‫لم ‍‬ ‫ي ديگر نق ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ه گون ‍‬ ‫ذكر سند ب ‍‬
‫ي فاطم ‍‬
‫ه‬ ‫ه ‍‬ ‫ب در خان ‍‬ ‫يطال ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ن و انصار با عل ‍‬ ‫ه مهاجرا ‍‬ ‫ه گرو ‍‬ ‫يافتند ك ‍‬
‫ه خان ‍‬
‫ه‬ ‫ي آمدند و ب ‍‬ ‫س با گروه ‍‬ ‫هاند‪ ،‬پ ‍‬ ‫م گشت ‍‬ ‫دختر پيامبر خدا ص فراه ‍‬
‫ت‪ ،‬پس‍ عمر با‬ ‫ل داش ‍‬ ‫ي حماي ‍‬ ‫ن آمد و شمشير ‍‬ ‫ي بيرو ‍‬ ‫م آوردند‪ ،‬و عل ‍‬ ‫هجو ‍‬
‫ش را‬ ‫ن زد و شمشير ‍‬ ‫ت و او را بر زمي ‍‬ ‫ي گرف ‍‬ ‫او برخورد و با او كشت ‍‬ ‫ُ‬
‫ه خدا‬ ‫ت‪» :‬ب ‍‬ ‫ن آمد و گف ‍‬ ‫ه بيرو ‍‬ ‫ه فاطم ‍‬ ‫ن گا ‍‬ ‫ه ريختند‪ ،‬آ ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫توب ‍‬ ‫شكس ‍‬
‫ه و زار ‍‬
‫ي‬ ‫م و نزد خدا نال ‍‬ ‫يساز ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫م را برهن ‍‬ ‫ه موي ‍‬ ‫ن رويد‪ ،‬اگرن ‍‬ ‫م بيرو ‍‬ ‫قس ‍‬
‫ت و چند روز ‍‬
‫ي‬ ‫ه بود برف ‍‬ ‫ه در خان ‍‬ ‫ن رفتند و هر ك ‍‬ ‫س بيرو ‍‬ ‫م« پ ‍‬ ‫ينماي ‍‬ ‫م ‍‬
‫س از‬ ‫ي جز پ ‍‬ ‫ن عل ‍‬ ‫ت كردند‪ ،‬ليك ‍‬ ‫ي بيع ‍‬ ‫س از ديگر ‍‬ ‫يپ ‍‬ ‫س يك ‍‬ ‫بماندند‪ .‬سپ ‍‬
‫ت نكرد« ‪.‬‬
‫)‪(3‬‬
‫ل روز بيع ‍‬ ‫ي چه ‍‬ ‫ه قول ‍‬ ‫هوب ‍‬ ‫ش ما ‍‬ ‫ش ‍‬
‫ي در آ ‍‬
‫ن‬ ‫ها ‍‬ ‫چ اشار ‍‬ ‫ه هي ‍‬ ‫يباشد ك ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ل توج ‍‬ ‫ت قاب ‍‬ ‫ن جه ‍‬ ‫ي از آ ‍‬ ‫ت يعقوب ‍‬ ‫رواي ‍‬
‫ي بزرگوار نشده‬ ‫ن بانو ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ه و حمل ‍‬ ‫ي فاطم ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ن خان ‍‬ ‫ش زد ‍‬ ‫در مورد آت ‍‬
‫ي نبرد رست ‍‬
‫م‬ ‫ه ‍‬ ‫ه افسان ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ن مذكور بيشتر شبي ‍‬ ‫ه داستا ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫تآ ‍‬ ‫‍‪.‬حقيق ‍‬
‫ه حقيقت ‍‬
‫ي‬ ‫هب ‍‬ ‫هن ‍‬ ‫ه« آورد ‍‬ ‫ي در »شاهنام ‍‬ ‫ه فردوس ‍‬ ‫يماند ك ‍‬ ‫ل و اسفنديار م ‍‬ ‫زا ‍‬
‫ه‪ ،‬عبدالله ب ‍‬
‫ن‬ ‫ن قتيب ‍‬ ‫ن‪ ،‬اب ‍‬ ‫ن داستا ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫ي ديگر از راويا ‍‬ ‫ي!يك ‍‬ ‫مستند و تاريخ ‍‬
‫يگويد‪:‬‬ ‫ب »المامة والسياسة« م ‍‬ ‫ه در كتا ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫م دينور ‍‬ ‫مسل ‍‬
‫ن علي‍‬ ‫ه و پيرامو ‍‬ ‫ي كرد ‍‬ ‫ت با او خوددار ‍‬ ‫ه از بيع ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ي گروه ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫»ابوبكر دربار ‍‬
‫ي عل ‍‬
‫ي‬ ‫ه ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫ن فرستاد‪ .‬عمر ب ‍‬ ‫ش آنا ‍‬ ‫ه بودند‪ ،‬پرسيد و عمر را پي ‍‬ ‫گرد آمد ‍‬
‫ص ‪.71‬‬ ‫‍‬ ‫ل‪ :‬ج‪،‌1‬‬‫ل والنح ‍‬
‫‪ -‬المل ‍‬ ‫‪1‬‬

‫ص ‪.34‬‬
‫‍‬ ‫يالحديد‪ :‬ج‪،‌20‬‬
‫ن اب ‍‬
‫ه اب ‍‬‫ج البلغ ‍‬
‫ح نه ‍‬
‫‪ -‬شر ‍‬ ‫‪2‬‬

‫ص ‪.126‬‬‫‍‬ ‫ي‪ :‬ج‪،‌2‬‬‫خ اليعقوب ‍‬ ‫‪ -‬تاري ‍‬ ‫‪3‬‬


‫﴿‪﴾65‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫تو‬ ‫م خواس ‍‬ ‫ن نيامدند‪ ،‬پس‍ عمر هيز ‍‬ ‫ن بيرو ‍‬ ‫ي آنا ‍‬ ‫ن را آواز داد ول ‍‬ ‫آمد و آنا ‍‬
‫ن نياييد‪ ،‬خانه‍‬ ‫ت‪ ،‬اگر بيرو ‍‬ ‫ت اوس ‍‬ ‫ن عمر در دس ‍‬ ‫ه جا ‍‬ ‫ه آنك ‍‬ ‫ت‪» :‬سوگند ب ‍‬ ‫گف ‍‬
‫ه او گفتند‪» :‬اگر فاطمه‍‬ ‫م كشيد‪ «،‬ب ‍‬ ‫ش خواه ‍‬ ‫ه آت ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ه در آ ‍‬ ‫را با هر ك ‍‬
‫ه جز عل ‍‬
‫ي‬ ‫س هم ‍‬ ‫ي اگر او در آنجا باشد« پ ‍‬ ‫ت‪» :‬حت ‍‬ ‫ه؟« گف ‍‬ ‫در آنجا باشد چ ‍‬
‫ت كردند« ‪.‬‬
‫)‪(1‬‬
‫ن آمدند و بيع ‍‬ ‫بيرو ‍‬
‫م آنا ‍‬
‫ن‬ ‫ه زع ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ب »المامة والسياسة« ك ‍‬ ‫ي با استناد از كتا ‍‬ ‫برخ ‍‬
‫هاند تا‬ ‫ي نمود ‍‬ ‫ه‪ ،‬سع ‍‬ ‫ك سني‍ داشت ‍‬ ‫ه مسل ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ه دينور ‍‬ ‫ن قتيب ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫نويسند ‍‬
‫ت برسانند‪ ،‬در حالي‍ ك ‍‬
‫ه‬ ‫ه اثبا ‍‬ ‫ت فاطمهل را ب ‍‬ ‫ت حضر ‍‬ ‫ق شهاد ‍‬ ‫ن طري ‍‬ ‫از اي ‍‬
‫ت »المامة‬ ‫ه از رواي ‍‬ ‫ل آنك ‍‬ ‫ل وجود دارد‪ .‬او ‍‬ ‫ن استناد دو اشكا ‍‬ ‫در اي ‍‬
‫ه تهديد بسند ‍‬
‫ه‬ ‫ت عمر ‪ ‬صرفا ً ب ‍‬ ‫ه حضر ‍‬ ‫يآيد ك ‍‬ ‫ن بر م ‍‬ ‫والسياسة« چني ‍‬
‫ن‬
‫ت سوزاند ‍‬ ‫ت نمايند و در جه ‍‬ ‫ت تا بيع ‍‬ ‫ن را متقاعد ساخ ‍‬ ‫نمود و مخالفا ‍‬
‫ه اقدام ‍‬
‫ي‬ ‫چگون ‍‬ ‫ي هي ‍‬ ‫ي گرام ‍‬ ‫ن بانو ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ه و حمل ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬ ‫ي حضر ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫خان ‍‬
‫ه دينوري‍‬ ‫ن قتيب ‍‬ ‫ف اب ‍‬ ‫ب »المامة والسياسة« تألي ‍‬ ‫ه كتا ‍‬ ‫م آنك ‍‬ ‫ننمود‪ .‬دو ‍‬
‫ي ترديد دارند‪.‬خيرالدي ‍‬
‫ن‬ ‫ه دينور ‍‬ ‫ن قتيب ‍‬ ‫ه اب ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫بآ ‍‬ ‫يباشد و علما در انتسا ‍‬ ‫نم ‍‬
‫ن قتيبه‍‬ ‫ه اب ‍‬ ‫بب ‍‬ ‫ن كتا ‍‬ ‫يگويد‪»:‬علما در انتساب‍ اي ‍‬ ‫م« م ‍‬ ‫ي در »العل ‍‬ ‫زركل ‍‬
‫ت‪» :‬اي ‍‬
‫ن‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ف السلمية« نيز آمد ‍‬ ‫ترديد دارند« ‪ .‬در »دائرة المعار ‍‬ ‫)‪(2‬‬

‫ي ‪«DeGeie‬‬ ‫هغو ‍‬ ‫ه »د ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫هاند در حال ‍‬ ‫ب داد ‍‬ ‫ه انتسا ‍‬ ‫ن قتيب ‍‬ ‫ه اب ‍‬ ‫ب را ب ‍‬ ‫كتا ‍‬


‫ن قتيب ‍‬
‫ه‬ ‫ي و معاصر اب ‍‬ ‫ي يا مغرب ‍‬ ‫ي مصر ‍‬ ‫ن مرد ‍‬ ‫فآ ‍‬ ‫ه مصن ‍‬ ‫يدهد ك ‍‬ ‫حم ‍‬ ‫ترجي ‍‬
‫ن علي‍‬ ‫ن ابومنصور‪ ،‬احمدب ‍‬ ‫ن داستا ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫ي ديگر از راويا ‍‬ ‫ت« ) (‪.‬يك ‍‬ ‫‪3‬‬
‫ه اس ‍‬ ‫بود ‍‬
‫يگويد‪»:‬عمر‬ ‫ج« م ‍‬ ‫ي در »الحتجا ‍‬ ‫يباشد و ‍‬ ‫ي ‪ 622‬هـ‪ (.‬م ‍‬ ‫ي )متوف ‍‬ ‫طبرس ‍‬
‫مها را‬ ‫ن هيز ‍‬ ‫ع نمايند‪ ،‬آنا ‍‬ ‫م جم ‍‬ ‫ش دستور داد تا هيز ‍‬ ‫ي از اطرافيان ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ه عد ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ن در خان ‍‬
‫ه‬ ‫ن و حسي ‍‬ ‫ه‪ ،‬حس ‍‬ ‫ي‪ ،‬فاطم ‍‬ ‫ه عل ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ه نهادند و در حال ‍‬ ‫ف خان ‍‬ ‫اطرا ‍‬
‫م! خار ‍‬
‫ج‬ ‫ه خدا قس ‍‬ ‫ي بشنود(‪» :‬ب ‍‬ ‫ت )تا عل ‍‬ ‫ي بلند گف ‍‬ ‫بودند‪ ،‬عمر با صدا ‍‬
‫ه را بر شما آت ‍‬
‫ش‬ ‫ه خان ‍‬ ‫ت كنيد وگرن ‍‬ ‫ل الله ص بيع ‍‬ ‫ن رسو ‍‬ ‫شويد و با جانشي ‍‬
‫ي با شمشير ‍‬
‫ش‬ ‫ه مبادا عل ‍‬ ‫يترسيد ك ‍‬ ‫س نزد ابوبكر آمد و م ‍‬ ‫م«‪ .‬سپ ‍‬ ‫يزن ‍‬ ‫م ‍‬
‫ل شو‪،‬‬ ‫ش داخ ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ه خان ‍‬ ‫ج نشد ب ‍‬ ‫ت‪» :‬اگر خار ‍‬ ‫ه قنفذ گف ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫نگا ‍‬ ‫ج شود‪ .‬آ ‍‬ ‫خار ‍‬
‫ن اجاز ‍‬
‫ه‬ ‫ن«‪.‬قنفذ و همراهانش‍ بدو ‍‬ ‫ش بز ‍‬ ‫ش را آت ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ع ورزيد‪ ،‬خان ‍‬ ‫اگر امتنا ‍‬
‫ن پيشي‍‬ ‫ش را بردارد‪ ،‬اما آنا ‍‬ ‫ت تا شمشير ‍‬ ‫ي شتاف ‍‬ ‫ه شدند‪ ،‬عل ‍‬ ‫ل خان ‍‬ ‫داخ ‍‬
‫ت ريسما ‍‬
‫ن‬ ‫نحضر ‍‬ ‫نآ ‍‬ ‫ي را برداشتند و بر گرد ‍‬ ‫گرفتند و شمشير عل ‍‬
‫ها ‍‬
‫ي‬ ‫ت كرد‪ ،‬قنفذ تازيان ‍‬ ‫ه ممانع ‍‬ ‫ل در خان ‍‬ ‫ه در مقاب ‍‬ ‫ي انداختند‪ .‬فاطم ‍‬ ‫سياه ‍‬
‫ي را نزد‬ ‫م كرد‪ ،‬ابوبكر شخص ‍‬ ‫ش ور ‍‬ ‫ن دست ‍‬ ‫ه بر اثر آ ‍‬ ‫ه زد ك ‍‬ ‫ي فاطم ‍‬ ‫ه بازو ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ه فشار داد‬ ‫ن«‪ .‬قنفذ در را بر فاطم ‍‬ ‫ه را بز ‍‬ ‫ت‪» :‬فاطم ‍‬ ‫قنفذ فرستاد و گف ‍‬
‫ه در‬ ‫يك ‍‬ ‫ن كرد‪ ،‬فرزند ‍‬ ‫ط جني ‍‬ ‫ه شد‪ .‬و سق ‍‬ ‫ش شكست ‍‬ ‫ن پهلوي ‍‬ ‫ه بر اثر آ ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ه بود‪ ،‬شهيد شد« ‪.‬‬
‫)‪(4‬‬
‫م گذاشت ‍‬ ‫ن نا ‍‬ ‫ن را محس ‍‬ ‫ت و پيامبرص آ ‍‬ ‫م داش ‍‬ ‫شك ‍‬

‫ص ‪.12‬‬‫‍‬ ‫‪ -‬المامة والسياسة‪ :‬ج‪،‌1‬‬ ‫‪1‬‬

‫ج ‪ ،4‬ص‍ ‪.137‬‬ ‫م‪‍ :‬‬


‫س التراج ‍‬
‫م قامو ‍‬ ‫‪ -‬العل ‍‬ ‫‪2‬‬

‫ف السلمية ‍‬
‫ج ‪،1‬‬ ‫م‪ ،‬دائرة المعار ‍‬
‫ي خورشيد‪ ،‬ابراهي ‍‬ ‫ي‪ ،‬احمد‪ ،‬زك ‍‬‫‪ -‬الشنتناو ‍‬ ‫‪3‬‬

‫ص‪ ،262 :‬دارالمعرفة‪ ،‬بيرو ‍‬


‫ت‪.‬‬ ‫‍‬
‫ص ‪.83‬‬ ‫‍‬ ‫ج ‪،1‬‬
‫ج‪‍ :‬‬‫‪ -‬الحتجا ‍‬ ‫‪4‬‬
‫﴿‪﴾66‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ع مذكور‬ ‫ه بر وقاي ‍‬ ‫ي )‪ 1111‬هـ‪ (.‬اضاف ‍‬ ‫ي متوف ‍‬ ‫مل محمد باقر مجلس ‍‬


‫ش زد و‬ ‫م مبارك ‍‬ ‫ه با عمر بر شك ‍‬ ‫ن شعب ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ي ديگر مغير ‍‬ ‫ه روايت ‍‬ ‫يگويد‪» :‬ب ‍‬ ‫م ‍‬
‫ن جفاكاران‍‬ ‫ه مسجد كشيدند‪ ،‬آ ‍‬ ‫ي ‪ ‬را ب ‍‬ ‫س عل ‍‬ ‫فرزند او را شهيد كرد‪ ،‬پ ‍‬
‫يذر و مقداد و‬ ‫ن و اب ‍‬ ‫يكرد‪ ،‬سلما ‍‬ ‫ي نم ‍‬ ‫ك او را يار ‍‬ ‫چي ‍‬ ‫ي او رفتند و هي ‍‬ ‫از پ ‍‬
‫ت كرديد با رسو ‍‬
‫ل‬ ‫ه زود خيان ‍‬ ‫يگفتند‪ :‬چ ‍‬ ‫يزدند و م ‍‬ ‫عمار و بريد‪ ،‬فرياد م ‍‬
‫ت را از‬ ‫ن حضر ‍‬ ‫مآ ‍‬ ‫ي خود را ظاهر كرديد و انتقا ‍‬ ‫هها ‍‬ ‫ي سين ‍‬ ‫هها ‍‬ ‫خدا و كين ‍‬
‫ت او كشيديد« ‪.‬‬
‫)‪(1‬‬
‫ل بي ‍‬ ‫اه ‍‬
‫ه دلي ‌‬
‫ل‬ ‫ب‪ ،‬ب ‌‬ ‫ن استعجا ‌‬ ‫ه بدو ‌‬ ‫بون ‌‬ ‫ه با استعجا ‌‬ ‫هن ‌‬ ‫ن افسان ‌‬ ‫اي ‌‬
‫ت‪،‬‬ ‫ك اس ‌‬ ‫ن ذكر سند و مأخذ و مدر ‌‬ ‫ي بدو ‌‬ ‫ت تاريخ ‌‬ ‫ك رواي ‌‬ ‫هي ‌‬ ‫آنك ‌‬
‫ي بعد از‬ ‫ه طبرس ‌‬ ‫ه آنك ‌‬ ‫ه ويژ ‌‬ ‫تب ‌‬ ‫ل نيس ‌‬ ‫ل قبو ‌‬ ‫ه قاب ‌‬ ‫چ وج ‌‬ ‫ه هي ‌‬ ‫ب ‌‬
‫س از هزار و اند ‌‬
‫ي‬ ‫يپ ‌‬ ‫ت از و ‌‬ ‫ه تبعي ّ ‌‬ ‫يب ‌‬ ‫ل و مجلس ‌‬ ‫ششصد سا ‌‬
‫ن مطر ‌‬
‫ح‬ ‫بهايشا ‌‬ ‫يسند و مأخذ را در كتا ‌‬ ‫لب ‌‬ ‫ن نق ‌‬ ‫ل اي ‌‬ ‫سا ‌‬
‫ت فاطمهل مورد‬ ‫ه حضر ‌‬ ‫يك ‌‬ ‫ن مطلب ‌‬ ‫ن چني ‌‬ ‫هاند‪ .‬باور كرد ‌‬ ‫نمود ‌‬
‫ي ‪ ‬و ساير صحابهش‌‬ ‫ت عل ‌‬ ‫م قرار گيرد و حضر ‌‬ ‫ب و شت ‌‬ ‫ضر ‌‬
‫ي از خود نشا ‌‬
‫ن‬ ‫ه واكنش ‌‬ ‫چگون ‌‬ ‫ن و انصارش‪ ،‬هي ‌‬ ‫م از مهاجري ‌‬ ‫اع ‌‬
‫نپذير‬ ‫ه امكا ‌‬ ‫ينمايد‪ .‬چگون ‌‬ ‫لم ‌‬ ‫ندهند‪ ،‬بسيار بعيد و غيرمحتم ‌‬
‫ه از‬ ‫يك ‌‬ ‫ت و تواناي ‌‬ ‫ي مرتضي‪ ‬با شجاع ‌‬ ‫ت عل ‌‬ ‫ه حضر ‌‬ ‫تك ‌‬ ‫اس ‌‬
‫ق‪،‬‬ ‫گ خند ‌‬ ‫ي در جن ‌‬ ‫ه تنهاي ‌‬ ‫هوب ‌‬ ‫ن داد ‌‬ ‫گ خيبر نشا ‌‬ ‫خود در جن ‌‬
‫ي در‬ ‫ب را از پا ‌‬ ‫ن عر ‌‬ ‫ن قهرما ‌‬ ‫گتري ‌‬ ‫د« بزر ‌‬ ‫و ّ‬ ‫ن عبد ُ‬ ‫»عمرو ب ‌‬
‫ي او مورد‬ ‫ه باشد و همسر گرام ‌‬ ‫ه حضور داشت ‌‬ ‫ه‪ ،‬در خان ‌‬ ‫آورد ‌‬
‫ش بشكند و سق ‌‬
‫ط‬ ‫ي مبارك ‌‬ ‫ه پهلو ‌‬ ‫ت قرار گيرد تا آنجا ك ‌‬ ‫اهان ‌‬
‫ي‪،‬‬‫ت اسلم ‌‬ ‫ظ وحد ‌‬ ‫ه خاطر حف ‌‬ ‫ت علي‪ ‬ب ‌‬ ‫ن نمايد؟! و حضر ‌‬ ‫جني ‌‬
‫ن ندهد؛ اگر واقعا وحد ‌‬
‫ت‬ ‫ً‬ ‫ي از خود نشا ‌‬ ‫ه واكنش ‌‬ ‫چگون ‌‬ ‫هي ‌‬
‫ن عليس‌ با‬ ‫ه باشد نبايد شيعيا ‌‬ ‫ت داشت ‌‬ ‫ن حد اهمي ّ ‌‬ ‫ي تا اي ‌‬ ‫اسلم ‌‬
‫ي را از ه ‌‬
‫م‬ ‫ت اسلم ‌‬ ‫ي وحد ‌‬ ‫ه ‌‬ ‫ي شيراز ‌‬ ‫ها ‌‬ ‫ن واقع ‌‬ ‫ل چني ‌‬ ‫نق ‌‬
‫هاند و‬ ‫ي ‪ ‬را برگزيد ‌‬ ‫ه عل ‌‬ ‫ف را ‌‬ ‫ت خل ‌‬ ‫ن صور ‌‬ ‫ه در آ ‌‬ ‫بگسلنند؛ ك ‌‬
‫ت علي‪ ‌‬نيز مورد‬ ‫ت حضر ‌‬ ‫ه شخصي ّ ‌‬ ‫ه آنك ‌‬ ‫تتر از هم ‌‬ ‫شگف ‌‬
‫ه شود‪ .‬و‬ ‫ه به‌ مسجد برد ‌‬ ‫ض قرار گيرد و با زور و سر نيز ‌‬ ‫تعّر ‌‬
‫ن‪ ،‬ابوذر‪ ،‬مقداد‪،‬‬ ‫ن او همانند‪ :‬سلما ‌‬ ‫ن و دلباختگا ‌‬ ‫طرفدارا ‌‬
‫چگون ‌‬
‫ه‬ ‫ه باشند! و هي ‌‬ ‫ن صحن ‌‬ ‫هگر اي ‌‬ ‫ه نظار ‌‬ ‫عمار‪،‬ش و بريد ‌‬
‫ي از‬ ‫ن داستان ‍‬ ‫ن چني ‍‬ ‫م كرد ‍‬ ‫ل و سر ه ‍‬ ‫ن ترديد نق ‍‬ ‫ي ننمايند‪ ،‬بدو ‍‬ ‫اقدام ‌‬
‫ه دكتر سيد محمد‬ ‫نك ‍‬ ‫ت‪ ،‬چنا ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ع بود ‍‬ ‫ي از تشي ‍‬ ‫ه طرفدار ‍‬ ‫بوب ‍‬ ‫ي تعص ‍‬ ‫رو ‍‬
‫ي‪ ،‬مانند‬ ‫ن بعد ‍‬ ‫يگويد‪»:‬مؤلفي ‍‬ ‫ن مورد م ‍‬ ‫ي در اي ‍‬ ‫ي شيع ‍‬ ‫تاله ‍‬ ‫ي آي ‍‬ ‫تق ‍‬
‫ت اختصا ‍‬
‫ص‬ ‫ع خلف ‍‬ ‫ه موضو ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ي در آثار ‍‬ ‫ي سيوط ‍‬ ‫ي و حت ‍‬ ‫مسعود ‍‬
‫ي واقع ‍‬
‫ه‬ ‫ه ‍‬ ‫ي دربار ‍‬ ‫ي مهم ‍‬ ‫ب اساس ‍‬ ‫م‪ ،‬مطل ‍‬ ‫يداني ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫هاند تا آنجا ك ‍‬ ‫داد ‍‬
‫ي و مجلسي‍ ك ‍‬
‫ه‬ ‫ن طبرس ‍‬ ‫ي چو ‍‬ ‫ط مؤلفين ‍‬ ‫ي توس ‍‬ ‫يافزايند‪ ،‬بعدا آثار شيع ‍‬ ‫ً‬ ‫نم ‍‬
‫ع‪ ،‬و‬ ‫ي از تشي ‍‬ ‫ه طرفدار ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ي هستند و اخبار ‍‬ ‫ت جدل ‍‬ ‫ي طبيع ‍‬ ‫عمدتا دارا ‍‬ ‫ً‬
‫ي وقاي ‍‬
‫ع‬ ‫ه منظور بازساز ‍‬ ‫ه وجود آمد‪ .‬ب ‍‬ ‫يدهند‪ ،‬ب ‍‬ ‫ي را م ‍‬ ‫ش تاريخ ‍‬ ‫فاقد ارز ‍‬
‫يتري ‍‬
‫ن‬ ‫ه تنها قديم ‍‬ ‫هن ‍‬ ‫ق را ك ‍‬ ‫ناسحا ‍‬ ‫ه اب ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ش اي ‍‬ ‫ن رو ‍‬ ‫ه‪ ،‬بهتري ‍‬ ‫سقيف ‍‬
‫ص ‪.144‬‬
‫‍‬ ‫ن‪:‬‬
‫‪ -‬جلء العيو ‍‬ ‫‪1‬‬
‫﴿‪﴾67‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ت‪،‬‬‫ه اس ‍‬ ‫ه ما رسيد ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫ن هشا ‍‬ ‫ق اب ‍‬ ‫ش از طري ‍‬ ‫ن آثار ‍‬ ‫ه همچني ‍‬ ‫ه‪ ،‬بلك ‍‬ ‫نويسند ‍‬
‫نهايي‍ را‬ ‫ن داستا ‍‬ ‫ي چني ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫يالحديد‪ ،‬مجموع ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫س كار بگيريم« ‪ .‬و اب ‍‬
‫)‪(1‬‬
‫اسا ‍‬
‫يگويد‪»:‬كارها ‍‬
‫ي‬ ‫ه« م ‍‬ ‫ج البلغ ‍‬ ‫ح نه ‍‬ ‫يداند و در »شر ‍‬ ‫ش نم ‍‬ ‫ي بي ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫افسان ‍‬
‫ن قنفذ ب ‍‬
‫ه‬ ‫ل‪ :‬فرستاد ‍‬ ‫يكنند‪ ،‬از قبي ‍‬ ‫ه بازگو م ‍‬ ‫ه شيع ‍‬ ‫ي را ك ‍‬ ‫ت و ناپسند ‍‬ ‫زش ‍‬
‫ي بزرگوار‬ ‫ن بانو ‍‬ ‫يآ ‍‬ ‫ه زد و بازو ‍‬ ‫ه قنفذ او را با تازيان ‍‬ ‫هل و اينك ‍‬ ‫ي فاطم ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫خان ‍‬
‫ن در و ديوار فشار‬ ‫مر او را ميا ‍‬ ‫ي ماند‪ .‬عُ َ‬ ‫ت او باق ‍‬ ‫ش تا مو ‍‬ ‫م كرد‪ ،‬و اثر ‍‬ ‫ور ‍‬
‫ط جني ‍‬
‫ن‬ ‫ه سق ‍‬ ‫نگا ‍‬ ‫ل خدا و آ ‍‬ ‫ي رسو ‍‬ ‫م‪ ،‬ا ‍‬ ‫ي پدر ‍‬ ‫داد‪ ،‬و او فرياد بر آورد‪ :‬ا ‍‬
‫يكشيدند و فاطم ‍‬
‫ه‬ ‫ي انداختند و او را م ‍‬ ‫يس ريسمان ‍‬ ‫ن عل ‍‬ ‫كرد‪ .‬و برگرد ‍‬
‫ن با آنا ‍‬
‫ن‬ ‫ن و حسي ‍‬ ‫ن حس ‍‬ ‫يزد و فرزندانشا ‍‬ ‫ت سر او فرياد م ‍‬ ‫پش ‍‬
‫ي ‪ ‬را احضار كردند‪ ،‬از او خواستند تا‬ ‫ه عل ‍‬ ‫س از آنك ‍‬ ‫يگريستند‪ ،‬و پ ‍‬ ‫م ‍‬
‫ل تهديد نمودند‬ ‫ه قت ‍‬ ‫ي را ب ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ن حضر ‍‬ ‫ع ورزيد‪ ،‬آنا ‍‬ ‫ت كند‪ ،‬اما او امتنا ‍‬ ‫بيع ‍‬
‫يكشيد؟‬ ‫ل خدا را م ‍‬ ‫ه خداوند و برادر رسو ‍‬ ‫ي فرمود‪ :‬آيا شما بند ‍‬ ‫ه عل ‍‬ ‫ن گا ‍‬ ‫آ ‍‬
‫ي تو و‬ ‫م‪ ،‬اما برادر ‍‬ ‫ل داري ‍‬ ‫ي قبو ‍‬ ‫ي خداوند هست ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ه بند ‍‬ ‫ن گفتند‪ :‬اينك ‍‬ ‫آنا ‍‬
‫م نمود و‬ ‫ق مته ‍‬ ‫ه نفا ‍‬ ‫ن را ب ‍‬ ‫ن آنا ‍‬ ‫ي ‪ ‬بزرگا ‍‬ ‫م‪ .‬عل ‍‬ ‫يپذيري ‍‬ ‫ل خدا را نم ‍‬ ‫رسو ‍‬
‫ل خدا‬ ‫ه شتر رسو ‍‬ ‫ب عقب ‍‬ ‫ه در ش ‍‬ ‫ه داشتند ك ‍‬ ‫ه اراد ‍‬ ‫ن را ك ‍‬ ‫ت آنا ‍‬ ‫ن خيان ‍‬ ‫پيما ‍‬
‫ه ي‍‬‫يگويد‪ :‬هم ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫يالحديد در ادام ‍‬ ‫ن اب ‍‬ ‫ت«‪ .‬اب ‍‬ ‫ي دهند‪ ،‬نوش ‍‬ ‫ص را فرار ‍‬
‫نن ‍‬
‫ه‬ ‫يكند محدثا ‍‬ ‫ي آنها را تأييد نم ‍‬ ‫چ كس ‍‬ ‫س هستند‪ ،‬و هي ‍‬ ‫ياسا ‍‬ ‫اينها نزد ما ب ‍‬
‫نها‬ ‫ه داستا ‍‬ ‫نگون ‍‬ ‫ي در مورد آنها دارند‪ .‬اي ‍‬ ‫ه اطلع ‍‬ ‫هاند و ن ‍‬ ‫ت كرد ‍‬ ‫آنها را رواي ‍‬
‫)‪(2‬‬
‫ينمايند« ‪.‬‬ ‫ن نقل ‍م ‍‬ ‫ط شيعيا ‍‬ ‫را فق ‍‬
‫ن موضوع‬ ‫ت اي ‌‬ ‫اشکال ‌‬
‫همند بودند ك ‍‬
‫ه‬ ‫ه پيامبر ص علق ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ه حد ‍‬ ‫لالله ص ب ‍‬ ‫ن رسو ‍‬ ‫‪.1‬شاگردا ‍‬
‫لآزردگ ‍‬
‫ي‬ ‫يود ‍‬ ‫ب ناخوشنود ‍‬ ‫يدادند اسبا ‍‬ ‫ه نم ‍‬ ‫ه خود اجاز ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫چ وق ‍‬ ‫هي ‍‬
‫ة بضعة‬ ‫ن »فاطم ُ‬ ‫ي آنا ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫م نمايند‪ .‬هم ‍‬ ‫ت ص را فراه ‍‬ ‫نحضر ‍‬ ‫آ ‍‬
‫يدادند ـ پيامبر ص را‬ ‫ه نم ‍‬ ‫ه خود اجاز ‍‬ ‫سب ‍‬ ‫ه بودند‪ .‬پ ‍‬ ‫ي‪ «...‬را شنيد ‍‬ ‫من ‌‬
‫ه هنوز ه ‍‬
‫م‬ ‫ي از صحاب ‍‬ ‫ش ـ بيازارند‪ .‬جمع ‍‬ ‫ي از رحلت ‍‬ ‫ي اندك ‍‬ ‫ه ‍‬‫م با فاصل ‍‬ ‫نه ‍‬ ‫آ ‍‬
‫هي‍‬ ‫ي بر روحي ‍‬ ‫ه قدر ‍‬ ‫ت پيامبرص ب ‍‬ ‫ه رحل ‍‬ ‫ه بودند؛ چراك ‍‬ ‫ي برنگشت ‍‬ ‫ل عاد ‍‬ ‫ه حا ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ن عاشقا ‍‬
‫ن‬ ‫ه اي ‍‬ ‫ل چگون ‍‬ ‫ي نبود‪.‬حا ‍‬ ‫ن باور كردن ‍‬ ‫ه برايشا ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن تأثير گذاش ‍‬ ‫آنا ‍‬
‫م عق ‍‬
‫ل‬ ‫يشوند؟!كدا ‍‬ ‫لم ‍‬ ‫ن پيامبرص تبدي ‍‬ ‫ه دشمنا ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫بعد از چند ساع ‍‬
‫يپذيرد؟!‬ ‫نسخنان را م ‍‬ ‫م اي ‍‬ ‫سلي ‍‬
‫ت كامل ً‬ ‫ل بي ‍‬ ‫ه اه ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫ه نسب ‍‬ ‫ه صحاب ‍‬ ‫م« ديدگا ‍‬ ‫ي »غدير خ ‍‬ ‫ه ‍‬‫س از واقع ‍‬ ‫‪.2‬پ ‍‬
‫ت را نگا ‍‬
‫ه‬ ‫ل بي ‍‬ ‫ي اه ‍‬ ‫ي تمام ‍‬ ‫م خاص ‍‬ ‫ب و احترا ‍‬ ‫ه بود و با اد ‍‬ ‫ض شد ‍‬ ‫عو ‍‬
‫ل بيتش‍‬ ‫ت اه ‍‬ ‫ه و منزل ‍‬ ‫م جايگا ‍‬ ‫خ ‍‬ ‫ه پيامبرص در روز غدير ُ‬ ‫يكردند‪ ،‬چراك ‍‬ ‫م ‍‬
‫ت‬
‫ن عل ‍‬ ‫ه همي ‍‬ ‫ه بود‪ .‬ب ‍‬ ‫ن نمود ‍‬ ‫ي ‪ ‬را بيا ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫ت با حضر ‍‬ ‫مخصوصا محب ‍‬ ‫ً‬
‫ن پيامبرص بود‪.‬‬ ‫ت با خاندا ‍‬ ‫ي و مود ّ ‍‬ ‫ت و دوست ‍‬ ‫ن محب ‍‬ ‫ششا ‍‬ ‫م تل ‍‬ ‫ه تما ‍‬ ‫صحاب ‍‬
‫ه از آ ‍‬
‫ن‬ ‫ه تنها چند ما ‍‬ ‫ي غدير را ك ‍‬ ‫ه ‍‬ ‫ي واقع ‍‬ ‫ن زود ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ه آنا ‍‬ ‫چگون ‍‬
‫يكنند؟!‬ ‫ه رفتار م ‍‬ ‫ن گون ‍‬ ‫ي اي ‍‬ ‫ه و با عل ‍‬ ‫ي سپرد ‍‬ ‫ه فراموش ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫يگذش ‍‬ ‫م ‍‬

‫خ‪. 57 ،‬‬
‫ع در مسير تاري ‍‬ ‫‪ - 1‬تشي ‍‬
‫ص ‪.60‬‬
‫‍‬ ‫يالحديد‪ :‬ج‪،‌2‬‬
‫ناب ‍‬
‫ه اب ‍‬
‫جالبلغ ‍‬
‫ح نه ‍‬
‫‪ - 2‬شر ‍‬
‫ل‪.‬‬
‫ل او ‍‬
‫م‪ ،‬سا ‍‬
‫ه سو ‍‬
‫م‪ ،‬شمار ‍‬
‫ي اسل ‍‬
‫ي‪ ،‬ندا ‍‬‫ه‪ ،‬عبدالعزيز نعمان ‍‬ ‫ت فاطم ‍‬‫ي شهاد ‍‬ ‫ه ‍‬
‫افسان ‍‬
‫﴿‪﴾68‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ح خيبر و شير خدا و‬ ‫ن نامدار و فات ‍‬ ‫ي از پهلوانا ‍‬ ‫ي ‪ ‬يك ‍‬ ‫ت عل ‍‬ ‫‪.3‬حضر ‍‬


‫ن او طنا ‍‬
‫ب‬ ‫ه گرد ‍‬ ‫ف توانستند ب ‍‬ ‫ل اللهص بود‪ .‬چطور چند نفر ضعي ‍‬ ‫رسو ‍‬
‫ي اسدالله كجا رفت ‍‬
‫ه‬ ‫تطلب ‍‬ ‫ت و شهاد ‍‬ ‫ه بكشند‪ .‬جرأ ‍‬ ‫بياندازند و تا نزد خليف ‍‬
‫ه كار كرديد؟!‬ ‫ش را چ ‍‬ ‫ي و بزرگ ‍‬ ‫ن قو ‍‬ ‫س و ايما ‍‬ ‫ت نف ‍‬ ‫بود؟ عّز ‍‬
‫ه با شمشير و مبارزه‍ و‬ ‫هاند ك ‍‬ ‫ي بود ‍‬‫ن نوجوان ‍‬ ‫ن و حسينب‍در س ‍‬ ‫‪.4‬حس ‍‬
‫ن برا ‍‬
‫ي‬ ‫ي نكردند و يا بعد از آ ‍‬ ‫ه طور اقدام ‍‬ ‫ه بودند‪ .‬چ ‍‬ ‫ي آشنا شد ‍‬ ‫قطلب ‍‬ ‫ح ‍‬
‫ي نزدند‪.‬‬ ‫ن حرف ‍‬ ‫كتري ‍‬ ‫گ كوچ ‍‬ ‫م بزر ‍‬ ‫ن ظل ‍‬ ‫نآ ‍‬ ‫جبرا ‍‬
‫م شد كه‍‬ ‫ه‪ ،‬از كجا معلو ‍‬ ‫ي وجود نداشت ‍‬ ‫ه سونوگراف ‍‬ ‫نك ‍‬ ‫ن زما ‍‬ ‫‪.5‬در آ ‍‬
‫ي راوي‍‬ ‫ها ‍‬‫م حافظ ‍‬ ‫نك ‍‬ ‫م گذاشتيد‪ .‬آيا اي ‍‬ ‫ت و او را نا ‍‬ ‫ه‪ ،‬پسر اس ‍‬ ‫ل فاطم ‍‬ ‫حم ‍‬ ‫َ‬
‫يرساند؟!‬ ‫دروغگو را نم ‍‬
‫ت بزنند‪ ،‬اما تما ‍‬
‫م‬ ‫يها دس ‍‬ ‫يادب ‍‬ ‫يوب ‍‬ ‫ن معاص ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫‪.6‬اگر چند نفر ه ‍‬
‫ن افراد‬ ‫ن آنا ‍‬ ‫ً‬
‫ش از يكصد هزار نفر بودند‪ ،‬قطعا در ميا ‍‬ ‫ه بي ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫صحاب ‍‬
‫تون ‍‬
‫ه‬ ‫ن وق ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫ين ‍‬ ‫ت؛ چرا كس ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ت وجود داشت ‍‬ ‫ل بي ‍‬ ‫ب اه ‍‬ ‫مح ‍‬ ‫فو ُ‬ ‫منص ‍‬
‫مب ‍‬
‫ه‬ ‫م و ست ‍‬ ‫ن ظل ‍‬ ‫ض نكردند؟! و جريا ‍‬ ‫ن مورد اعترا ‍‬ ‫ن در اي ‍‬ ‫س از آ ‍‬ ‫پ ‍‬
‫ش نكشيدند؟!‬ ‫ت را پي ‍‬ ‫ن نبوّ ‍‬ ‫خاندا ‍‬

‫خلصه گفتار‬
‫ن نبو ‍‬
‫ت‬ ‫ه با خاندا ‍‬‫يداد ك ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ت و اجاز ‍‬ ‫ه خود جرأ ‍‬ ‫ت عمرش ب ‍‬ ‫ه حضر ‍‬ ‫ن ‍‬
‫ت عليس‍ با آ ‍‬
‫ن‬ ‫ه حضر ‍‬ ‫ن كند و ن ‍‬ ‫لالله ص چني ‍‬ ‫ي رسو ‍‬ ‫م با فرزندطلب ‍‬ ‫نه ‍‬ ‫آ ‍‬
‫ه در وجود قدسي‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ت روحان ‍‬ ‫ت و شوك ‍‬ ‫ي و با آن‍ قدر ‍‬ ‫ت اسدالله ‍‬ ‫شجاع ‍‬
‫لالله ص‬ ‫ش‪ ،‬دختر رسو ‍‬ ‫ه همسر ‍‬ ‫يداد تا ب ‍‬‫لم ‍‬ ‫ه عمرس مجا ‍‬ ‫ت‪ ،‬ب ‍‬
‫داش ‍‬
‫ه عزيز! به هر صورت اگر‬ ‫ن نمايد‪ .‬خوانند ‍‬ ‫ط جني ‍‬ ‫ه سق ‍‬ ‫ي وارد كند ك ‍‬‫ها ‍‬ ‫صدم ‍‬
‫اين عمل امكان پذير باشد‪ ,‬سكوت علي بن ابيطالب جاي سوال دارد‪ ,‬در‬
‫جايي كه پيامبر فرمودند هميشه از خانواده خود در تمام مراحل‬
‫محافظت كنيد‪ .‬چگونه حضرت علي طبق مطالبي كه بيان شد تن به‬
‫ازدواج قاتل مادر با دخترش را داد‪ .‬آيا خود ام كلثوم حاضر به اين ازدواج‬
‫بود و چندين سوال ديگر كه هيچگاه بر آن جوابي نخواهيم يافت مگر با‬
‫تقيه!! وما علينا إل البلغ‪......‬‬
‫﴿‪﴾69‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫مبحث پنجم‬

‫ازدواج موقت‬
‫شايد خــالي از لطــف نمــي بــود تــا نــام ايــن مبحــث را " زن ازديــدگاه‬
‫تشيع"مي گذاشتيم‪ ,‬اما منصرف شدم چون ديدم همه روايــاتي كــه كتــب‬
‫نقل كرده اند‪ ،‬به رسول اكرم ‪-‬صلي اللــه عليــه و آلــه ‪-‬و اميرالمــؤمنين و‬
‫امام صادق وديگر ائمه ‪-‬عليهم السلم‪ -‬نسبت داده شده اســت‪ ،‬بنــابراين‬
‫نخواستم كه آنها مورد طعن قرار گيرند‪ ،‬چونكه در روايــات آنقــدر زشــتي‬
‫بچشم ميخورد كه حتي فردي از ما حاضر نيســت آنــرا بــراي خــودش روا‬
‫دارد‪ ،‬چه رسد به اينكه اينگونه ســخنان زشــت را بــه پيــامبرگرامي‪-‬صــلي‬
‫الله وعليه وآله‪ -‬وائمه ؛ نسبت داده شود‪.‬از صيغه يا ازدواج موقت بسيار‬
‫استفاده سوء به عمل آمده‪ ،‬و از اين راه بدترين اهانتها به زن روا داشــته‬
‫شده است‪ ،‬لذا مي بينيم كــه خيلــي هــا خواهشــات خــود شــان را در زيــر‬
‫پوشش ازدواج موقت وبه اسم دين ارضا مي كنند‪،‬گويا به گمان خودشان‬
‫به اين آيه كريمه عمل مي كننــدكه‪ ﴿ :‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪) ﴾ ‬النساء‪ (24:‬روايات زيادي درترغيب صيغه آورده اند‪،‬‬
‫و پاداش و ثواب !بسياري جعل كرده اند وبراي كسي كه به آن عمل نكند‬
‫عــذاب و عقــوبت !ســختي در نظــر گرفتــه انــد‪ ،‬بلكــه چنيــن شخصــي را‬
‫مسلمان بحساب نمي آورند!‬

‫شرط ايمان‪:‬‬
‫شيخ صدوق از امام جعفر صادق‪ -‬عليه السلم ‪-‬روايت مي كند كه‬
‫فرمودند‪ ):‬إن المتعة ديني ودين آبائي‪ ،‬فمن عمل بها‬
‫عمل بديننا ومن أنكرها أنكر ديننا واعتقد بغير ديننا(‬
‫يعني صيغه دين من و دين پدران من است كسي كه به آن عمل كند به‬
‫دين ما عمل كرده وكسيكه آنرا انكاركند دين ما را انكاركرده وبه دين‬
‫ديگري غير از دين ما معتقد شده است‪) .‬من ل يحضره الفقيه ‪(3/366‬‬
‫ملحظه فرماييدكه بنابراين روايت هركس متعه نكند‪،‬يا آنرا قبول نداشته‬
‫باشد كافر است‪.‬‬
‫ثواب صيغه‬
‫ازامام صادق؛ پرسيده شد‪ :‬آيا صيغه ثواب دارد ؟ فرمود‪ :‬اگر‬
‫مقصودش از آن رضاي خدا باشد‪،‬در ازاي هر كلمه اي كه با او صبحت‬
‫كند يك نيكي برايش نوشته مي شود و هر باريكه به او نزديك شود‬
‫خداوندگناهي را از او ميبخشد‪ ،‬وهرگاه غسل كند به انداره قطرات آبيكه‬
‫بربدنش ريخته خداوند گناهانش را مي آمرزد‪).‬من ليحضره الفقيه‬
‫‪.(3/366‬پيامبر خداص فرمودند‪» :‬من تمتع بامرأة مؤمنة كأنما‬
‫﴿‪﴾70‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫زار الكعبة سبعين مرة«كسي كه يك مرتبه با زن مسلماني صيغه‬


‫كند گويا هفتاد مرتبه خانه كعبه را زيارت كرده است دقت كنيد‪ ،‬آيا واقعا‬
‫يك مرتبه صيغه كردن‪ ,‬ثواب هفتاد زيارت كعبه را دارد ‪.‬پيامبرص‬
‫فرمودند‪ »:‬من تمتع مرة أمن من سخط الجبار ‪«......‬‬
‫كسي كه يكبار صيغه كند از غضب خداي جبار در امان مي ماند و كسي‬
‫كه دو بار صيغه كند با ابرار محشور ميگردد وكسيكه سه بارصيغه كند در‬
‫بهشت دوشادوش من خواهد بود‪).‬من ل يحضره الفقيه ‪(366 /3‬‬
‫ارتقاي درجه‬
‫آقاي فتح الله كاشاني در تفسير منهج الصادقين از پيامبرص روايت‬
‫مي كند كه‪ :‬فرمودند كسي كه يك مرتبه صيغه كند به مقام امام حسين ؛‬
‫ميرسد و كسي كه دو مرتبه صيغه كند به مقام حضرت امام حسن؛ مي‬
‫رسد‪ ،‬وكسي كه سه مرتبه صيغه كند به درجه مول علي؛ مي رسد‪،‬‬
‫وكسي كه چهار مرتبه صيغه كند به درجه من مي رسد‪ .‬دقت كنيد كه‬
‫طبق اين روايت اگر يك انسان يك مرتبه صيغه كند ارتقاء درجه ميكند و‬
‫به مقام شامخ امام حسين ؛ مي رسد‪ ،‬واگر دو بار سه بارو چهار بار‬
‫صيغه كند به ترتيب درجات امام حسن و امير المؤمنين و رسول اكرمص‬
‫را كسب مي كند‪.‬آيا مقام و منزلت رسول اكرمص و ائمه اطهار تا اين‬
‫حد آسان است كه باچنين فعلي بدست آيد؟ حتي اگر اين صيغه كننده از‬
‫نظر ايماني به مرتبه بلندي رسيده باشد آيا ممكن است درجه او به امام‬
‫حسين يا برادر يا پدر يا جد بزرگوارش برسد‪.‬منزلت رسول اكرمص‬
‫وائمه‪ -‬عليهم السلم‪ -‬بسيار بالتر و ارزشمندتر از آن است كه كسي‬
‫بتواند به آن دسترسي پيدا كند هر چند كه از نظر ايمان و عمل ترقي‬
‫كند‪ .‬حتي صيغه كردن با زنان هاشمي يعني زنان اهل بيت–عليهم‬
‫السلم‪ -‬را جايز شمرده اند‪) .‬تهذيب طوسي ج ‪ .(193 /2‬زنان هاشمي‬
‫كه سلله طاهرة نبوت و از اهل بيت پيامبرص هستند از اين هجوم‬
‫محفوظ نمانده اند‪ ،‬در حالي كه بعيد است اهل بيت اطهار به چنين عمل‬
‫زشتي تن در دهند‪.‬آقاي كليني صيغه كردن را حتي براي يك بار‬
‫مضاجعت! نيز جائز شمرده است‪) .‬فروع كافي ج ‪(5/460‬‬
‫ن صيغه‬
‫س ّ‬
‫ِ‬
‫اين را هم بدانيدكه براي زن صيغه شونده شرط نيست كه به سن‬
‫بلوغ رسيده باشد‪ ،‬بلكه دختر ده ساله! را نيز مي توان صيغه كرد!‪ .‬از‬
‫امام صادق عليه السلم پرسيده شد ‪ :‬دختر كوچك را هم مي توان صيغه‬
‫كرد؟ فرمودند‪ :‬بله‪ ،‬مگر اينكه خيلي كوچك باشد كه فريب بخورد‪،‬‬
‫پرسيده شد‪ :‬در چه سني فريب نمي خورد؟ فرمود‪ :‬در ده سالگي‪.‬‬
‫)فروع كافي)‪ (463 /5‬و تهذيب ) ‪ .((255 / 7‬در اين روايت كه به امام‬
‫صادق ‪-‬عليه السلم‪ -‬نسبت داده شده حداقل سن صيغه ده سال در نظر‬
‫گرفته شده ولي بنده مي گويم بعضي ها معتقدند كه دختر شير خوار را‬
‫نيز مي توان صيغه كرد‪.‬‬
‫﴿‪﴾71‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫‪ -‬فتواي امام خميني در مورد سن صيغه ‪-‬‬


‫امام حتي صيغه كردن بادختر شيرخوار را نيز جايز مي دانستند‪ ،‬لذا‬
‫فرموده اند‪ :‬نزديكي با زوجه قبل از تمام شدن ُنه سال جايز نيست و اما‬
‫ساير لذت ها مانند لمس نمودن با شهوت و بغل گرفتن و تفخيذ )میان‬
‫ران گذاشتن آلت( حتي در شيرخوار اشكالي ندارد!!‪) .‬تحرير الوسيله‬
‫جلد سوم با ترجمه فارسي مسأله ‪ .12‬دفتر انتشارات اسلمي وابسته به‬
‫جامعه مدرسين حوزه علميه قم(‬
‫تحريم صيغه‬
‫واقعيت اين است كه صيغه در عصر جاهليت مباح بوده است وقتي‬
‫كه اسلم آمد تا مدتي آنرا بر حكم اباحتش باقي گذاشت و آنگاه در‬
‫غزوة خيبر براي هميشه حرام گرديد‪ ،‬اما آنچه در نزد شيعيان اعم از‬
‫عوام و فقهاء معروف است اين است كه صيغه را خليفه دوم‪ ،‬عمر بن‬
‫خطابس حرام كرده است‪ ،‬در حالي كه خود حضرت رسول ص در غزوة‬
‫خيبر حرام بودن آنرا اعلن فرموده اند‪ ،‬در اينجا به چند روايت در تحريم‬
‫صيغه اشاره ميكنيم‪.‬‬
‫‪ .1‬اميرالمؤمنين عليه السلم مي فرمايند‪ ):‬حرم رسول الله‬
‫صيوم خيبر لحوم الحمر الهلية ونكاح المتعة( حضرت‬
‫علي روايت ميكنند كه پيامبر خدا در روز جنگ خيبر گوشت خر اهلي و‬
‫نكاح متعه را حرام اعلم كردند‪) .‬تهذيب ‪ ،2/186‬استبصار ‪ 3/142‬وسائل‬
‫الشيعة ‪.(14/441‬‬
‫‪ .2‬از امام صادق ؛ پرسيده شد‪ " :‬آيا مسلمانان در زمان رسول‬
‫خداس بدون شاهد ازدواج ميكردند؟ فرمودند نخير‪) .‬تهذيب ‪.(2/189‬‬
‫طوسي در توضيح اين روايت مي فرمايد‪ :‬منظور از سؤال نكاح دائم‬
‫نيست بلكه ازدواج موقت است‪ ،‬لذا اين روايت را در باب متعه آورده‬
‫است‪ .‬بدون شك اين دو روايت براي نسخ حكم متعه وابطال آن حجت‬
‫قاطع بشمار ميآيد‪ ،‬وامير المؤمنين؛ حكم تحريم آنرا از خود نبي اكرمص‬
‫نقل فرموده است‪ ،‬پس امير المؤمنين نيز از روز خيبر حكم حرام بودن‬
‫صيغه را دانسته وابلغ فرموده است‪ ،‬وبقيه ائمه ؛ نيز بعد ازايشان اين‬
‫حكم را دانسته ونقل كرده اند‪ ،‬اينجاست كه مابين دو امر متضاد‬
‫قرارميگيريم از يك سو روايات صريح و روشن كه حرمت متعه را ثابت‬
‫ميكند و از سوي ديگر رواياتي كه باز هم به ائمه؛ منسوب است و عمل‬
‫و بلكه ترغيب به آنرا ثابت مي كند‪ ،‬پس مسلمان بايد چه كند !؟ حقيقت‬
‫اين است كه متعه حرام است چنانكه نقل صريح اميرالمؤمنين آنرا حرام‬
‫ثابت ميكند واما روايات متناقضي كه به أئمه ؛ منسوب است درست‬
‫نيست بلكه همه اينها روايايتي است كه به نام آنان جعل شده است‪،‬‬
‫چگونه ممكن است چيزي كه رسول خداص آنرا حرام فرموده و‬
‫اميرالمؤمنين اين حكم را نقل كرده آنها با او مخالفت كنند‪ ،‬در حالي كه‬
‫أئمه علم خود شان را از همين منبع گرفته اند‪ ،‬نسل در نسل اين علم به‬
‫﴿‪﴾72‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫آنها منتقل شده است پس ممكن نيست أئمه به چيزي امر كنند كه‬
‫رسول خداص از آن منع فرموده است‪ ،‬اگر امام صادق ؛ حكم حرام‬
‫بودن متعه را نمي دانست نمي فرمودند‪ :‬نكاح بدون شاهد درست‬
‫نيست‪.‬بويژه اينكه سؤال اختصاصا در باره متعه است‪ ،‬و ابو جعفر‬
‫طوسي چنانكه ذكر كرديم آنرا درباب متعه آورده است‪.‬‬
‫بدعت گذارکيست؟‬
‫پس ناممكن است كه امام صادق؛ و أئمه قبل و بعد از ايشان چيزي‬
‫را حلل كنند كه رسول اللهص آنرا حرام كرده است‪ ،‬يا نعوذ بالله بدعتي‬
‫پديد آورندكه در عهد رسول خدا نبوده است‪ .‬بنابراين مشخص شد كه‬
‫رواياتي كه به متعه يا صيغه ترغيب مي كند يك حرف آن از أئمه ؛ ثابت‬
‫نيست بلكه دشمنان قسم خورده اسلم كه منظور شان بد نام كردن‬
‫اهل بيت‪ -‬عليهم السلم ‪ -‬و توهين به آنان بوده است اين گونه روايات را‬
‫جعل كرده اند‪ ،‬و إل چگونه بايد توجيه كرد كه هر كس متعه نكند كافر‬
‫است !‪ ،‬در حالي كه حتي از يكي از أئمه اطهار و حتي يك مرتبه هم‬
‫ثابت نيست كه متعه كرده باشند‪ ،‬يا اينكه به حلل بودن متعه حكم داده‬
‫باشند‪ ،‬آيا نعوذ بالله آنها دين ديگري غير از دين اسلم داشته اند‪.‬پس‬
‫ديديم كه جعل كنندگان اين روايات جز دشمنان اسلم ودشمنان اهل بيت‬
‫نمي توانند باشند و إل نعوذ بالله از اين روايات تكفير اهل بيت ثابت‬
‫ميشود‪.‬‬
‫يك پارادوکس‬
‫كليني از امام صادق؛ روايت مي كند كه‪ :‬زني نزد عمر ابن خطاب آمد‬
‫و گفت ) من زنا كرده ام عمرس دستور داد سنگسار شود‪ ،‬به امير‬
‫المؤمنين ؛ خبر رسيد‪ ،‬پرسيد چگونه زنا كردي؟ گفت به صحرا رفته بودم‬
‫خيلي تشنه شدم‪ ،‬از يك اعرابي آب خواستم گفت تا مرا إرضا نكني آب‬
‫نمي دهم‪ ،‬وقتي خيلي تشنه شدم و ترسيدم هلك شوم مجبورا ً به‬
‫خواسته او تن دادم‪ ،‬امير المؤمنين فرمود ()تزويج و رب الكعبه ( قسم‬
‫به پروردگاركعبه اين ازدواج است !‪).‬فروع الكافي ‪ (2/198‬همچنانكه‬
‫روشن است متعه يا صيغه با رضايت و خشنودي طرفين انجام مي گيرد‪،‬‬
‫اما در اين روايت زن مجبور است‪ ،‬و براي آنكه جان خودش را نجات دهد‬
‫به چنين كاري تن در مي دهد‪ ،‬پس اينكه در حكم زنا نيست كه از عمرس‬
‫بخواهد او را سنگسار كند!‪ ،‬عمرس هم فورا دستور صادركند! جالب‬
‫اينجاست كه روايت تحريم متعه را در خيبر خود امير المؤمنين از رسول‬
‫خداص نقل كرده اند باز چگونه اين روايت را به ايشان نسبت داده اند؟‬

‫بعضي ازمفاسد صيغه‬


‫اين عمل مخالف با نصوص شرعي است‪ ،‬زيرا كه اين به مثابه حلل‬
‫كردن چيزي است كه خداوند آنرا حرام كرده است‪ .‬اين ديدگاه باعث‬
‫شده كه روايات دروغيني ساخته شود و به ائمه‪ -‬عليهم السلم‪ -‬منسوب‬
‫﴿‪﴾73‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫گردد درحالي كه در اين روايات آنقدر توهين نسبت به آنان روا داشته‬
‫شده كه اگر كسي ذره اي ايمان در دل داشته باشد جرأت چنين‬
‫اهانتهايي را به آنان ندارد‪.‬در اين روايات حتي صيغه با زن شوهردار كه‬
‫شوهرش زنده و موجود است جايز دانسته شده‪ ،‬كه اين خود براي ريشه‬
‫كن كردن بنياد خانواده كافي است‪ ،‬دراين صورت هيچ مردي نمي تواند‬
‫به همسرش اعتماد كند‪ ،‬چون هر زماني ممكن است او با مرد ديگري‬
‫صيغه كند‪ ،‬اين جنايت آنقدر بزرگ است كه ابعاد آنرا نمي توان تصور‬
‫كرد‪ ،‬اگر مردي بداند كه همسرش با مرد ديگري صيغه كرده واكنشش‬
‫چه خواهد بود؟! پدران وديگر اولياي خانواده نيز نمي توانند بر دختران‬
‫باكرة شان مطمئن باشند‪ ،‬چون ممكن آنان بدون اطلع و رضايت‬
‫خانواده باكسي صيغه شوند‪ ،‬و چه بسا ناگهان پدر متوجه ميشود كه‬
‫دخترش قبل از ازدواج حامله است چرا و چگونه؟ نمي داند‪ ،‬آنچه‬
‫مشخص است اين است كه از يك مرد حامله شده‪ ،‬اما اوگذاشته و‬
‫رفته! چون با چنين وضعي احساس مسئوليت ندارد‪ .‬اكثر آقاياني كه‬
‫صيغه مي كنند براي خودشان اجازه ميدهند با آبروي مردم بازي كنند اما‬
‫اگر كسي براي صيغه با دختر يا يكي از نزديكانشان با آنان صحبت كند‪،‬‬
‫هرگز موافقت نخواهند كرد و راضي نخواهند شد‪ ،‬چونكه اين ازدواج ! را‬
‫مثل زنا مي دانند و آنرا براي خودشان باعث ننگ و عار مي پندارند‪ ،‬اگر‬
‫واقعا صيغه حلل و تا اين حد باعث اجر و ثواب و بلكه شرط ايمان است‬
‫پس چرا حاضر نمي شوند بقيه مردم با دختران آنان صيغه كنند ؟!صيغه‬
‫نه گواه دارد و نه اعلن‪ ،‬و نه رضايت سرپرست زن شرط است‪ ،‬ونه هم‬
‫زن از مردي كه او را صيغه كرده ميراث مي برد‪ ،‬بلكه صرفا او يك متاع‬
‫كرايه اي است چنانكه اين ديدگاه را به امام صادق؛ منسوب كرده اند‪.‬‬
‫صيغه راه را براي زنان و مردان اوباش باز كرده تا اينكه هر فسق و‬
‫گناهي را به دين بچسبانند‪ ،‬كه در نتيجه آبروي دين و دينداران به تاراج‬
‫رفته است‪ .‬ازخلل آنچه ذكر كرديم به مضرات و مفاسد ديني واجتماعي‬
‫واخلقي صيغه ميتوان پي برد‪ ،‬به همين دليل صيغه حرام گرديده است‪،‬‬
‫اگر درآن خير و مصلحتي مي بود حرام نمي شد‪ ،‬علت اينكه رسول‬
‫اكرمص و امير المؤمنين؛ آنرا حرام كرده اند همين مفاسد و مضراتي‬
‫است كه آشكارا در آن بچشم مي خورد‪.‬‬

‫صيغه از ديدگاه قرآن‪:‬‬


‫آيه اول ‪:‬‬
‫﴿‪    ‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪)﴾  ‬النور‪ (33:‬كساني كه به ازدواج دسترسي ندارنــد بايــد‬
‫صبر كنند و خودشان را پاك نگهدارند تا وقتي كه خداوند از فضل خــودش‬
‫﴿‪﴾74‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫آنان را غنا بخشد‪ .‬پس علج اين است كه انســان صــبر كنــد و خــودش را‬
‫ازآلوده كردن به چيزهاي ديگر پاك نگهدارد تا خداونــد شــرايط ازدواجــش‬
‫را ميسر كند‪ ،‬اگر صيغه حلل مي بود ديگر لزومي نبود كـه بـه اسـتعفاف‬
‫وانتظار امركند آشكارا مي فرمود صيغه كنيد‪.‬‬
‫آيه دوم‪:‬‬
‫﴿‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪     ‬‬ ‫‪‬‬‫‪ ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪)﴾       ‬النساء‪ (25:‬و هركس ازشما تواناني‬
‫مالي نداشته باشد كــه بازنــاني آزاد و مــؤمن ازدواج كنــد – بهــتر اســت ‪-‬‬
‫باملك يمينهايتان از كنيزان مؤمن تان ازداوج كند وخداوند به ايمــان شــما‬
‫داناتر است همه از يكديگريد پس با اجازه سرپرست شان با آنــان ازدواج‬
‫كنيــد و مهرهايشــان را بــه وجــه پســنديده بــه ايشــان بدهيــد در حــاليكه‬
‫پاكدامنان غير پليد كار باشند ودوست گيــران نهــاني نباشــند‪ ،‬آنگــاه چــون‬
‫ازدواج كردند اگر مرتكب كــار ناشايســتي‪ -‬زنــا‪ -‬شــدند مجــازات آنــان بــه‬
‫اندازه نصف مجازاتيست كه بر زنان آزاد مقرر اسـت‪ ،‬ايـن حكـم‪ -‬ازدواج‬
‫با كنيزان‪ -‬براي كسي از شما است كه از آليش گناه بترسد و شــكيبايي‪-‬‬
‫و پاكدامني‪ -‬پيشه كــردن برايتــان بهــتر اســت وخداونــد آمرزگــار مهربــان‬
‫است‪ .‬پس خداوند حكيــم در كلم پــاكش كســاني را كــه بــه علــت كمبــود‬
‫امكانات به ازدواج دسترسي ندارند دستور داده باكنيزها ازدواج كنند اگــر‬
‫به آن هم دسترســي نداشــتند صــبر كننــد‪ ،‬اگــر متعــه حلل مــي بــود چــرا‬
‫دراينجا به عنوان آسانترين راه حل كه هر كس در هر شرايطي مي توانــد‬
‫به آن دسترسي داشته باشد طرح نگرديد؟!‪.‬‬
‫رأي امام صادق؛‬
‫ائمه‪ -‬عليهم السلم‪ -‬اين واقعيت را به خوبي مي دانستند و در‬
‫پرتوهمين واقعيت و فهم عميقي كه از قرآن داشتند ارشادات و‬
‫فرمايشاتشان در تحريم متعه صريح و روشن است‪ .‬عبدالله بن سنان‬
‫ميگويد ازامام صادق؛ درباره متعه پرسيدم فرمودند‪):‬ل ُتدّنس‬
‫نفسك بها( نفس خود را با آن كثيف مگردان‪).‬بحار النوار ‪/100‬‬
‫‪(318‬اگرمتعه حلل ميبود و اينقدر فضليت! ميداشت و شرط ايمان‬
‫﴿‪﴾75‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ميبود)و اعتقد بغير ديننا( چرا امام صادق؛ چنين تعبيري از آن‬
‫بفرمايند؟ حضرت به اين نيز اكتفا نكردند بلكه با صراحت حكم حرام‬
‫بودن آنرا بيان فرمودند‪:‬از عمار روايت است كه گفت امام صادق ؛‬
‫فرمودند‪ ) :‬قد حرمت عليكم المتعة( تحقيقا متعه برشما حرام‬
‫شده است‪).‬فروع كافي ‪،2/48‬وسائل الشعية ‪ .(14/450‬علوه برآن‬
‫امام صادق؛ اصحاب خودشان را همواره سرزنش مي كردند واز صيغه‬
‫كردن بر حذر مي داشتند لذا مي فرمودند‪ :‬آيا يكي از شما خجالت نمي‬
‫كشد كه در جاي پنهان و شرم آوري ديده شود آنگاه اين كردار ناپسند او‬
‫به حساب برادران و ياران صالح و نيكو كارش گذاشته شود؟! )فروع‬
‫كافي ‪ ،2/44‬وسائل الشيعة ‪.(450 /14‬‬

‫رأي امام رضا ؛‪:‬‬


‫هنگاميكه علي بن يقطين ازامام رضا؛ درباره متعه پرسيد جواب‬
‫دادند‪):‬ما أنت وذاك؟ قد أغناك الله عنها( تو را با متعه چه‬
‫سروكاري است خداوند تو را از آن بي نياز كرده است‪) .‬فروع كافي‬
‫‪ ،2/43‬وسائل الشعية ‪(14/449‬آري خداوند مردم را با ازدواج شرعي از‬
‫متعه بي نيازكرده است‪ ،‬لذا ثابت نشده كه كسي با زني از اهل بيت ؛‬
‫صيغه كرده باشد‪ ،‬اگر حلل مي بود و اينقدر فضيلت ! وثواب! مي‬
‫داشت آنها حتما اينكار را مي كردند‪.‬‬

‫رأي امام باقر؛‪:‬‬


‫ن نساءك‬ ‫وقتي عبد الله بن عمير به امام باقر؛گفت‪) :‬أيسّرك أ ّ‬
‫وبناتك وأخواتك وبنات عمك يفعلن؟ –أي يتمتعن‪-‬‬
‫فأعرض عنه أبوجعفر ؛حين ذكر نساءه وبنات عمه( ‪.‬آيا‬
‫يشوي كه همسران و دختران وخواهران و دختران عمويت‬ ‫خوشحال م ‍‬
‫اينكار را بكنند؟! يعني متعه كنند‪ ،‬امام باقر؛ وقتي اين را شنيدند چهره‬
‫خود شان را برگرداندند‪) .‬فروع كافي ‪ ،2/42‬تهذيب ‪(2/186‬‬

‫افتراء به ائمه عليهم السلم‬


‫مثل طوسي روايت مي كند كه از امام باقر؛ پرسيده شد‪»:‬الرجل‬
‫ل لخيه فرج جاريته؟ قال‪ :‬نعم ل بأس به‪ ،‬له ما‬ ‫يح ّ‬
‫أحل له منها«آيا ممكن است كسي فرج كنيزش را براي برادرش‬
‫حلل كند؟ فرمود‪ :‬بله‪ ،‬اشكالي ندارد‪ ،‬هر چه براي او از آن حلل بوده‬
‫براي برادرش نيز حلل است‪) .‬الستبصار ‪(3/136‬كليني و طوسي از‬
‫محمد بن مضارب روايت مي كنند كه گفت‪ :‬امام صادق؛ به من فرمودند‪:‬‬
‫»يا محمد خذ هذه الجارية تخدمك وتصيب منها‪ ،‬فإذا‬
‫خرجت فارددها إلينا« يعني اين كنيز در اختيار تو باشد هم خدمت‬
‫﴿‪﴾76‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫يكند و هم خود را با او ارضا ميكني! هروقت خواستي بروي او را‬‫ترا م ‍‬


‫به ما برگردان!‪) .‬فروع كافي ‪ ،200 /2‬استبصار ‪(3/136‬‬
‫مشروعيت لواط‬
‫يشود‪ ،‬در رواياتي كه در اين باب در كتب‬ ‫قضيه تا همين جا تمام نم ‍‬
‫اهل تشيع يافت ميشود لواطت با زن را نيز جايز شمرده اند )العياذبالله(‬
‫و بدتر آنكه اين روايات را به اهل بيت عليهم السلم منسوب كرده اند‪.‬‬
‫بطور مثال‪:‬‬
‫‪.1‬طوسي از عبد الله بن يعفور روايت ميكند كه ‪:‬‬
‫از امام صادق؛ پرســيدم اگــر مــردي از "د ُب ُــر" بــازن نزديــك شــود چــه‬
‫حكمي دارد؟ فرمودنــد‪) :‬لبأس إذا رضيت( اگــر زن راضــي باشــد‬
‫اشكالي نــدارد"! گفتــم‪ :‬پــس معنــي آيــه كريمــه ﴿‪‬‬
‫‪) ﴾     ‬البقـــــــرة‪ (222/‬چيســــــت؟‬
‫فرمودند‪ :‬اين در صورتي است كه فرزند خواسته باشند ‪ .‬فرزند از جــايي‬
‫بخواهيد كه خداوند به شما دستور داده است لذا خداوند ميفرمايــد‪﴿ :‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪) ﴾   ‬البقرة‪(222/‬‬
‫‪ .2‬طوسي از موسي بن عبد الملك از مردي روايت ميكند كه گفت‪:‬‬
‫از امام رضا پرسيدم كه اگر مــردي از عقــب در دبــر زن بــه او نزديــك‬
‫لتها آية من كتششاب اللششه( آيــه‬ ‫شود چه حكمي دارد؟ فرمودند‪) :‬أح ّ‬
‫اي از كتاب خدا آنرا حلل كرده است از قول حضرت لوط عليــه الســلم‬
‫‪  ‬‬ ‫كــه فرمــود‪  ﴿ :‬‬
‫يخواهنــد‪.‬‬‫‪)﴾ ‬هــود‪ (78/‬او مــي دانســت كــه آنهــا فــرج را نم ‍‬
‫)السبتصار ‪(3/243‬‬
‫‪ .3‬طوسي از علي بن الحكم روايت ميكند كه گفت ‪:‬‬
‫از صفوان شنيدم كه ميگفت‪ :‬به امام رضا؛ گفتم‪ :‬يكي از مخلصين‬
‫شما ميخواهد از شما مسأله اي بپرسد اما خجالت ميكشد فرمود‪:‬‬
‫مسأله چيست؟ گفت‪ :‬آيا جايز است كه كسي در دبر باهمسرش نزديكي‬
‫كند؟ فرمود‪ :‬بله جايز است‪) .‬الستبصار ‪(3/243‬‬

‫مخالفت با نص قرآن‬
‫‪     ﴿ .1‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫ن[‬
‫‪)﴾      ‬البقرة‪» (222:‬از تو در باره عادت ماهانه ]زنا ‍‬
‫ىپرسند‪ ،‬بگو‪» :‬آن‪ ،‬رنجى است‪ .‬پس هنگــام عــادت ماهــانه‪ ،‬از ]آميــزش بــا[‬ ‫م ‍‬
‫زنان كناره گيرى كنيد‪ ،‬و به آنان نزديك نشويد تا پاك شوند«‪ .‬اگــر نزديكــي بــا‬
‫﴿‪﴾77‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫همسر در دبر جايز مي بود خداوند فقــط دســتور دوري كــردن از فــرج را‬
‫صــادر مــي فرمــود و ميگفــت ‪          ﴿:‬‬
‫‪)﴾        ‬البقرة‪ (222:‬درحال حيض از نزديــك شــدن بــه‬
‫فرج همسرخوداري كنيد اما چونكه نزديكي به "دبر" حرام اســت خداونــد‬
‫مطلق فرمود‪)﴾         ﴿ :‬البقــرة‪ (222:‬وبــه زنــان‬
‫نزديك نشويد‪,‬آنگاه خداوند بيان فرمود كه مرد چگونه به همسرش نزديك‬
‫شــــــــــود﴿‪         ‬‬
‫‪) ﴾     ‬البقرة‪ (222:‬هرگاه آنــان پــاك شــدند از‬
‫همان راهي كه خداوند به شما دستور داده به آنان نزديك شويد"‪.‬‬
‫‪   ﴿ .2‬‬
‫‪) ﴾    ‬البقرة‪» (223:‬همسران‬
‫شما براي شما كشتزارند‪ ،‬هر طوري كه خواستيد مي توانيد به كشتزار‬
‫خود نزديك شويد« و كشتزار جايي است كه از آن اميد فرزند ميرود‪.‬‬

‫خلصه گفتار‬
‫پس هر مسلمان عاقلي به درستي ميداند كه صيغه حرام است و‬
‫بدليل مفاسد و مضرات بسياري كه در پي دارد و به دليل مخالفتش‬
‫باقرآن و سنت‪ ،‬و سيرت و اقوال ائمه ؛ به هيچ عنوان قابل تحمل و‬
‫توجيه نيست‪ ،‬با توجه به آنچه عرض كرديم نصوصي كه گويا از فضائل‬
‫وثواب متعه سخن مي گويند همه جعلي و قلبي است كه هيچ ارزش‬
‫شرعي نميتواند داشته باشد چونكه با قرآن و سنت رسول اكرمص و‬
‫عمل ائمه ؛ و عقل و فطرت سالم تضاد آشكاردارد‪ ،‬فقط تصورآن براي‬
‫نفرت و انزجار از چنين عمل پليدي! كافي است‪ .‬دين اسلم آمده است‬
‫كه به فضائل ترغيب كند و از رذايل باز دارد و مصالحي كه زندگي‬
‫انسانها بر اساس آن استوارگرديده و رونق مي يابد را ترسيم و تقويت‬
‫كند‪ ،‬و صيغه بدون شك نه تنها بر قيام و توانمندي پايه هاي زندگي كمك‬
‫نمي كند‪ ،‬كه آنرا سست تر و ناتوان تر مي كند و بر فرض اگر يك‬
‫مصلحت آني براي يك فرد تأمين كند مفاسد بيشمار ديگري را پديد مي‬
‫آورد كه پيامدهاي منفي آن كل جامعه را دچار سستي و ورشكستگي مي‬
‫گرداند‪.‬اميد است در اين گفتار اندك قبح وزشتی اين مسئله براي شما‬
‫خواننده عزيز روشن شده باشد‪ .‬و ما علينا إل البلغ‪......‬‬
‫﴿‪﴾78‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫مبحث ششم‬
‫توسل‬
‫تعریف اولیه‬
‫م‪ ،‬روح مــردم را از ايــن عقايــد در صــدر اســلم پــاك گردانيــد‬ ‫اســل ‍‬
‫ه جـان ‍‬
‫ب‬ ‫ي خـود را شـناختند و ب ‍‬ ‫ق يكتـا ‍‬ ‫ي خـال ‍‬ ‫م پس‍ از چنــد ‍‬ ‫بطوريكه مـرد ‍‬
‫ه جســتند و پــا در‬ ‫ش را ‍‬ ‫ن هــدايت ‍‬ ‫ه‪ ،‬از پرتو درخشا ‍‬ ‫ش رو نهاد ‍‬ ‫پروردگار خوي ‍‬
‫هو‬ ‫ي را اختيار نكرد ‍‬ ‫ه ديگر ‍‬ ‫چ را ‍‬ ‫ش گذاشتند و هي ‍‬ ‫ن انحراف ‍‬ ‫ن و بدو ‍‬ ‫ه روش ‍‬ ‫را ‍‬
‫ي استمداد و استعانت‍ نكردند؛ زيرا دانســتند ك ‍‬
‫ه‬ ‫چ ـ ظاهرا ـ قدرتمند ‍‬ ‫ً‬ ‫از هي ‍‬
‫ي هســتند و تنهـا‬ ‫ف و فـان ‍‬ ‫ن و ضـعي ‍‬ ‫ه ناتوا ‍‬ ‫ي‪ ،‬هم ‍‬ ‫ن زمين ‍‬ ‫ي دروغي ‍‬ ‫ن قدرتها ‍‬ ‫اي ‍‬
‫س؛ چــو ‍‬
‫ن‬ ‫توب ‍‬ ‫ن خداس ـ ‍‬ ‫ن‪ ،‬از آ ِ‬ ‫ه راســتي ‍‬ ‫ي‪ ،‬و تنهــا را ‍‬ ‫ي و ابــد ‍‬ ‫ت حقيق ‍‬ ‫قدر ‍‬
‫لب ‍‬
‫ه‬ ‫ت‪ .‬بــا اّتكــاء و تــوك ّ ‍‬ ‫ت خداسـ ‍‬ ‫ه دسـ ‍‬ ‫ة اينهــا ب ‍‬ ‫ه همـ ‍‬ ‫ن دارنــد ك ‍‬ ‫ديگر ايما ‍‬
‫ة انســاني‍‬ ‫ن بـا شــيو ‍‬ ‫ي زمي ‍‬ ‫ي بر رو ‍‬ ‫ي قو ‍‬ ‫ه و دلهاي ‍‬ ‫ي پاكيز ‍‬ ‫ش‪ ،‬با جانهاي ‍‬ ‫قدرت ‍‬
‫ي كــرد‪.‬بــا‬ ‫م پيشــرو ‍‬ ‫ه اســل ‍‬ ‫ن بود ك ‍‬ ‫ن چني ‍‬ ‫ه دادند و اي ‍‬ ‫ش ادام ‍‬ ‫ي خوي ‍‬ ‫ه زندگ ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ه خود را‬ ‫ج ‍‬ ‫ه‪ ،‬و تنها تو ّ‬ ‫ش رفت ‍‬ ‫ي پروردگار خوي ‍‬ ‫ه سو ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫م‪ ،‬مرد ‍‬ ‫ي اسل ‍‬ ‫پيشرو ‍‬
‫م نيروهــا‬ ‫ي خود را با تما ‍‬ ‫ش‪ ،‬نيرو ‍‬ ‫ه قدرت ‍‬ ‫ف ساختند و با اّتكاء ب ‍‬ ‫ه او معطو ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ق خــدا‪،‬‬ ‫ي مخلــو ‍‬ ‫ه همگ ‍‬ ‫ي بردند ك ‍‬ ‫نپ ‍‬ ‫ن برابر ديدند؛ چو ‍‬ ‫ي زمي ‍‬ ‫و افراد بر رو ‍‬
‫ه پروردگــار‬ ‫نب ‍‬ ‫ي آورد ‍‬ ‫هاند‪ .‬بالخره ‍بــا رو ‍‬ ‫ي خود را از او گرفت ‍‬ ‫ي نيرو ‍‬ ‫همگ ‍‬
‫ه إل‬ ‫ق »ل إل ‍‬ ‫ي برافتــاد و بيــر ‍‬ ‫تپرســت ‍‬ ‫توب ‍‬ ‫م وســاط ‍‬ ‫ن رسـ ‍‬ ‫ش‪ ،‬ديگر آ ‍‬ ‫خوي ‍‬
‫ي مســلمانا ‍‬
‫ن‬ ‫ههــا ‍‬‫ن تود ‍‬ ‫ف ـ در ميــا ‍‬ ‫س ‍‬ ‫ل تأ ّ‬ ‫ما ـ با كما ‍‬ ‫ه گرديد‪.‬ا ّ‬ ‫ه« افراشت ‍‬ ‫الل ّ ‍‬
‫مو‬ ‫يكني ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ت را ملحظ ‍‬ ‫ش و عبــــاد ‍‬ ‫ي از پرســــت ‍‬ ‫ههاي ‍‬ ‫ي‪ ،‬شــــيو ‍‬ ‫امــــروز ‍‬
‫ي بــر فســاد‬ ‫ه طور خطرناك ‍‬ ‫هب ‍‬
‫هك ‍‬ ‫ع يافت ‍‬ ‫ج و شيو ‍‬ ‫ن روا ‍‬ ‫ي در بينشا ‍‬ ‫مسلكهاي ‍‬
‫ن دلل ‍‬
‫ت‬ ‫يشا ‍‬ ‫ي فكر ‍‬ ‫ي مقصود و مأوا ‍‬ ‫ه و تفكر‪ ،‬و نابسامان ‍‬ ‫ّ‬ ‫ي عقيد ‍‬ ‫و گمراه ‍‬
‫مو‬ ‫ه بـرداري ‍‬ ‫ن پـرد ‍‬ ‫تآ ‍‬ ‫ّ‬
‫ن بيمـاري‍ و عل ‍‬ ‫يپـروا از اي ‍‬ ‫يكند‪ .‬مـا ميخـواهيم ب ‍‬ ‫م ‍‬
‫ههاي‍‬ ‫ي در پاي ‍‬ ‫ل و كاست ‍‬ ‫ن خل ‍‬ ‫م؛ زيرا كوچكتري ‍‬ ‫ي را روا نداري ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ك مسامح ‍‬ ‫اند ‍‬
‫﴿‪﴾79‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه مركــز رهــبري‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ن جــاهلي ّت‍ و تبــاه ‍‬ ‫ه يــافت ‍‬ ‫ي را ‍‬ ‫ه معنــا ‍‬ ‫عب ‍‬ ‫توحيــد‪ ،‬در واق ‍‬
‫ف و مبــدأ و منتهــاي‍‬ ‫ة هــد ‍‬ ‫ل و انگيز ‍‬ ‫ه عام ‍‬ ‫ن‪ ،‬و يگان ‍‬ ‫ن دي ‍‬ ‫ي اي ‍‬ ‫ي و عقيدت ‍‬ ‫فكر ‍‬
‫ن نفــر‬ ‫ه هــر روز هــزارا ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫يكني ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ل‪ ،‬مشاهد ‍‬ ‫ن مثا ‍‬ ‫ه عنوا ‍‬ ‫ت‪.‬ب ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ن دي ‍‬ ‫اي ‍‬
‫يزنــد كه‍‬ ‫ي سر م ‍‬ ‫ن اعمال ‍‬ ‫يروند و از آنا ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه افراد صالح ‍‬ ‫ت آرامگا ‍‬ ‫ه زيار ‍‬ ‫ب ‍‬
‫يك ‍‬
‫ه‬ ‫ت‪ ،‬در حــال ‍‬ ‫ن بــر آنهــا گذاش ـ ‍‬ ‫يتــوا ‍‬ ‫ي را نم ‍‬ ‫م ديگــر ‍‬ ‫ت« نــا ‍‬ ‫جــز »عبــاد ‍‬
‫ك وظيفــة‍‬ ‫مي ‍‬ ‫ي انجا ‍‬ ‫ه برا ‍‬ ‫يدانند و اگر چنانچ ‍‬ ‫ي نم ‍‬ ‫م چيز ‍‬ ‫ن از اسل ‍‬ ‫بيشترشا ‍‬
‫ن و‪ ...‬ــ‬ ‫ه فقــراء و يتيمــا ‍‬ ‫ت‪ ،‬كمك‍ ب ‍‬ ‫ي زكــا ‍‬ ‫عآور ‍‬ ‫ن جم ‍‬ ‫ح ـ ـ همچــو ‍‬ ‫ي صحي ‍‬ ‫دين ‍‬
‫تو‬ ‫ه خرافــا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ي آورد ‍‬ ‫ه در رو ‍‬ ‫يگريزنــد! اگــر چ ‍‬ ‫فــر م ‍‬ ‫ه شوند‪ ،‬بــا تن ّ‬ ‫خواند ‍‬
‫ه ســريعتر از‬ ‫يآورنــد و بلك ‍‬ ‫مم ‍‬ ‫ع هجــو ‍‬ ‫ي شــم ‍‬ ‫ه ســو ‍‬ ‫هوار ب ‍‬ ‫ل‪ ،‬پــروان ‍‬ ‫ابــاطي ‍‬
‫ه بدانيد‪،‬‬ ‫تك ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫يچرخند!كاف ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ه دور آ ‍‬ ‫يآورند و ب ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه‪ ،‬بدانها رو ‍‬ ‫پروان ‍‬
‫ي خود وفا كنند و دعــا و‬ ‫ه نذرها ‍‬ ‫ن‪ ،‬ب ‍‬ ‫ح آنا ‍‬ ‫يآيند تا در كنار ضراي ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫آنهاي ‍‬
‫ي را در‬ ‫ه كس ‍‬ ‫يآورند و چ ‍‬ ‫ه جاي‍ م ‍‬ ‫ي نذرها را ب ‍‬ ‫ه كس ‍‬ ‫يچ ‍‬ ‫ش نمايند‪ ،‬برا ‍‬ ‫نياي ‍‬
‫ي اســتمداد و اســتعان ‍‬
‫ت‬ ‫ه كس ـ ‍‬ ‫يخواننــد و از چ ‍‬ ‫ت خــود م ‍‬ ‫دعــا و درخواس ـ ‍‬
‫فو‬ ‫س طــوا ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫يچ ‍‬ ‫يشــوند و بــرا ‍‬ ‫لم ‍‬ ‫ســ ‍‬ ‫ي متو ّ‬ ‫ه كســ ‍‬ ‫هچ ‍‬ ‫يجوينــد و ب ‍‬ ‫م ‍‬
‫ي با آنان‍‬ ‫ن! وقت ‍‬ ‫گ دي ‍‬ ‫ن بزر ‍‬ ‫ي فل ‍‬ ‫ي امر‪ ،‬برا ‍‬ ‫ي! در باد ‍‬ ‫يكنند؟! آر ‍‬ ‫فم ‍‬ ‫اعتكا ‍‬
‫مــا ب ‍‬
‫ه‬ ‫ت‪ ،‬ا ّ‬ ‫ي خداس ـ ‍‬ ‫ن نــذرها و دعاهــا بــرا ‍‬ ‫يگوينــد‪ :‬اي ‍‬ ‫م‪ ،‬م ‍‬ ‫يكني ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫مجــادل ‍‬
‫يگويند‪ :‬ما خدا را نيكــو و برتــر‬ ‫نم ‍‬ ‫ه او!!بيشترشا ‍‬ ‫س و از را ‍‬ ‫نك ‍‬ ‫ة اي ‍‬ ‫وسيل ‍‬
‫ت برتر و‬ ‫م مخلوقا ‍‬ ‫ي‪ ،‬از تما ‍‬ ‫ه چيز‪ ،‬قادر بر هر كار ‍‬ ‫ق هم ‍‬ ‫م و خال ‍‬ ‫يشناسي ‍‬ ‫م ‍‬
‫ن او‬ ‫ه‪ ،‬بنـــدگا ‍‬ ‫ن افـــراد شايســـت ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫يداني ‍‬ ‫مم ‍‬ ‫نه ‍‬ ‫م‪ ،‬و اي ‍‬ ‫يداني ‍‬ ‫بـــالتر م ‍‬
‫م از اي ‍‬
‫ن‬ ‫يخــواهي ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اسـ ‍‬ ‫ط اي ‍‬ ‫م فق ‍‬ ‫يكني ‍‬ ‫ه تنهــا مــا م ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫هستند‪ .‬كــار ‍‬
‫بو‬ ‫ه نزد خدا مقــّر ‍‬ ‫ن صالحش‍ ـ ك ‍‬ ‫ة بندگا ‍‬ ‫ه وسيل ‍‬ ‫م‪ ،‬و ب ‍‬ ‫ه خدا برسي ‍‬ ‫قب ‍‬ ‫طري ‍‬
‫ه فــر ‍‬
‫ض‬ ‫نب ‍‬ ‫ن كلمشــا ‍‬ ‫م!ا ي ‍‬ ‫ب جــويي ‍‬ ‫ه او تق ـّر ‍‬ ‫ش هســتند ـ ـ ب ‍‬ ‫آبرومند درگاه ‍‬
‫ي داشــت ‍‬
‫ه‬ ‫ها ‍‬ ‫ن پنــدار و عقيــد ‍‬ ‫ً‬
‫ت باشــد‪ ،‬و حقيقت ـا چني ‍‬ ‫ت و راس ـ ‍‬ ‫ه درس ـ ‍‬ ‫اينك ‍‬
‫ن را نادرســ ‍‬
‫ت‬ ‫م وجــود نــدارد و آ ‍‬ ‫ه اصــل در اســل ‍‬ ‫ً‬ ‫ن عقيــد ‍‬ ‫مــا اي ‍‬ ‫باشــند‪ ،‬ا ّ‬
‫ن را بــا خــود به‍‬ ‫ه ديگــرا ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ن ـ از ما نخواســت ‍‬ ‫يداند؛ زيرا خداوند ـ سبحا ‍‬ ‫م ‍‬
‫فو‬ ‫ن نــذر و دعــا و طــوا ‍‬ ‫ك مــا را ـ ـ همچــو ‍‬ ‫ل ني ‍‬ ‫م تا اعمــا ‍‬ ‫ش بياوري ‍‬ ‫حضور ‍‬
‫ي مــا از لغزشــها و‬ ‫ه كننــد‪ ،‬يــا بــرا ‍‬ ‫ش عرض ـ ‍‬ ‫ه حضــور ‍‬ ‫ف و‪ ...‬ـ ـ را ب ‍‬ ‫اعتكــا ‍‬
‫ت داد ‍‬
‫ن‬ ‫ن از دس ـ ‍‬ ‫ن چني ‍‬ ‫م‪ ،‬اي ‍‬ ‫ن كــري ‍‬ ‫ب استغفار نماينــد‪ .‬قــرآ ‍‬ ‫ن طل ‍‬ ‫گناههايما ‍‬
‫يكنــد‪﴿ :‬‬ ‫حم ‍‬ ‫ه و تقبي ‍‬ ‫ش را مورد تهديد قرار داد ‍‬ ‫يا ‍‬ ‫توحيد وتباه ‍‬
‫‪       ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪   ‬‬
‫‪        ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪) ﴾    ‬الفرقان‪» (18-17/‬و ]یاد کــن[ روزی را کــه‬
‫آنان را با معبودانی که به جای خدا می پرستیدند‪ ،‬محشور می کنــد‪ ،‬پــس‬
‫]به آن معبودان[ می گویـد‪ :‬آیـا شـما ایـن بنـدگان مـرا گمـراه کردیـد‪ ،‬یـا‬
‫ىگويند‪ :‬منزهى تو‪ ،‬ما را نســزد كــه جــز تــو‬
‫خودشان راه را گم کردند؟ م ‍‬
‫﴿‪﴾80‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ن را )از نعمتهــا(‬ ‫ن و پدرانشــا ‍‬ ‫ن‪ ،‬آنــا ‍‬‫دوســتى بــراى خــود بگيريــم و ليك ‍‬
‫ت( را فرامــو ‍‬
‫ش‬ ‫ه يــاد و ذكــر )تــو و عبــادت ‍‬ ‫ي‪ ،‬تــا آنجــا ك ‍‬ ‫ه ‍‬‫برخــوردار نمــود ‍‬
‫ش را‬ ‫ي ياد و ذكر خدا و توحيــد ‍‬ ‫ه راست ‍‬ ‫ي! ب ‍‬‫هاند!‪ «.‬آر ‍‬ ‫ك گشت ‍‬ ‫هاند و هل ‍‬ ‫كرد ‍‬
‫ع از اي ‍‬
‫ن‬ ‫ي دفــا ‍‬ ‫ش كردنــد‪ .‬پس‍ بــرا ‍‬ ‫ت ـ ـ فرامــو ‍‬ ‫ي ذكر خداس ـ ‍‬ ‫ه مبنا ‍‬‫نيز ـ ك ‍‬
‫يشناســند و‬ ‫ن خــدا را م ‍‬ ‫ه شــود‪ :‬آنــا ‍‬ ‫ه گفت ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي نيســ ‍‬ ‫ل كــاف ‍‬ ‫افــراد جــاه ‍‬
‫لو‬ ‫ت و عــام ‍‬ ‫ي اس ـ ‍‬ ‫ه و حــاجت ‍‬ ‫ة هــر خواســت ‍‬ ‫تكنند ‍‬ ‫ه تنها‪ ،‬او اجاب ‍‬ ‫يدانند ك ‍‬ ‫م ‍‬
‫چ چيــزي‍‬ ‫ك هي ‍‬ ‫ه غيــر او مــال ‍‬ ‫يداننــد ك ‍‬‫توم ‍‬ ‫ي اسـ ‍‬ ‫ة هر عفــو بخششـ ‍‬ ‫انگيز ‍‬
‫تك ‍‬
‫ه‬ ‫ل اس ‍‬ ‫ل قبو ‍‬ ‫ه و قاب ‍‬ ‫ي شايست ‍‬ ‫ت‪ ،‬وقت ‍‬ ‫ت و شناخ ‍‬ ‫ن معرف ‍‬ ‫نيستند؛ زيرا اي ‍‬
‫ي او روي‍‬ ‫ه ســو ‍‬ ‫طب ‍‬ ‫ه قرار گيرد و فق ‍‬ ‫ج ‍‬ ‫تنها خدا ـ و تنها او ـ مورد دعا و تو ّ‬
‫ت را‬ ‫ه معــرف ‍‬ ‫ن گــون ‍‬ ‫ه اي ‍‬‫ن او باشــد؛ چنــانچ ‍‬ ‫ل از آ ِ‬ ‫ص كــام ‍‬ ‫ه شود و اخل ‍‬ ‫آورد ‍‬
‫ل نبــود‪ ﴿ :‬‬ ‫ل قبــو ‍‬ ‫مــا قــاب ‍‬
‫هاند«‪ ،‬ا ّ‬ ‫ي نيــز داشــت ‍‬ ‫ن جــاهل ‍‬ ‫مشــركي ‍‬
‫‪    ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪) ﴾      ‬يــونس‪(31/‬‬
‫شو‬ ‫ي بر گو ‍‬ ‫ه كس ‍‬ ‫يرساند؟ چ ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه شما روز ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ي از آسما ‍‬ ‫ه كس ‍‬ ‫»بگو‪ :‬چ ‍‬
‫ه بيــرون‍‬ ‫ه را از زنــد ‍‬ ‫ه را از مــرده‍ و مــرد ‍‬ ‫ي زند ‍‬ ‫ه كس ‍‬ ‫ت؟ چ ‍‬ ‫چشمها تواناس ‍‬
‫ت‪ :‬خدا!‪ « ..‬با‬ ‫ً‬
‫يكند؟ قطعا خواهند گف ‍‬ ‫ي امور را تدبير م ‍‬ ‫ه كس ‍‬ ‫يآورد؟ چ ‍‬ ‫م ‍‬
‫ت‪ ،‬و جوابشــا ‍‬
‫ن‬ ‫ت خداس ـ ‍‬ ‫ة اينهــا در دس ـ ‍‬ ‫يگويند‪ :‬هم ‍‬ ‫ً‬
‫ه صراحتا م ‍‬ ‫وجود اينك ‍‬
‫ه حســاب‍‬ ‫نب ‍‬
‫ل‪ ،‬مــؤم ‍‬ ‫ن قو ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫ن با گفت ‍‬ ‫ن مشركي ‍‬ ‫ي اي ‍‬‫ت‪ ،‬ول ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي يگان ‍‬ ‫خدا ‍‬
‫ت خــدا را‬‫ه حقيق ‍‬ ‫هاند‪ .‬اگــر ب ‍‬ ‫ه خــدا نداشــت ‍‬ ‫يب ‍‬
‫ن حقيق ‍‬ ‫هاند؛ زيــرا ايمــا ‍‬ ‫نيامد ‍‬
‫ه او مربـــو ‍‬
‫ط‬ ‫تب ‍‬ ‫ن اوســـ ‍‬ ‫ت و شـــؤو ‍‬ ‫ه از صـــفا ‍‬ ‫ي را ك ‍‬ ‫يشـــناختند‪ ،‬چيـــز ‍‬ ‫م ‍‬
‫ن در‬
‫ه قرآ ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ل اس ‍‬ ‫ن دلي ‍‬ ‫ه همي ‍‬ ‫يدادند‪ .‬ب ‍‬ ‫ت نم ‍‬ ‫ي نسب ‍‬ ‫ه ديگر ‍‬ ‫يساختند و ب ‍‬ ‫م ‍‬
‫يدهـــد‪  ﴿ :‬‬ ‫هم ‍‬ ‫ن ادام ‍‬ ‫ه چني ‍‬ ‫ن‪ ،‬بلفاصـــل ‍‬ ‫ه آنـــا ‍‬ ‫بب ‍‬ ‫خطـــا ‍‬
‫‪   ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪    ‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪    ‬‬
‫يكنيد( چرا‬‫ن چيزها اقرار م ‍‬
‫م اي ‍‬
‫ه تما ‍‬
‫هب ‍‬
‫لك ‍‬
‫س بگو‪) :‬حا ‍‬
‫﴾ )يونس ‪» (33-32‬پ ‍‬
‫ت كه‍‬ ‫ن‪ ،‬خداس ـ ‍‬ ‫يترســيد؟! آ ‍‬ ‫ط از او( نم ‍‬ ‫يكنيد و فق ‍‬ ‫ت نم ‍‬ ‫)تنها خدا را عباد ‍‬
‫ل داريــد‪.‬‬ ‫ه خود قبو ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ه چني ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ت )و اوس ‍‬ ‫ي شماس ‍‬ ‫پروردگار حقيق ‍‬
‫ل(‪ .‬آيــا ســواي‍ ح ‍‬
‫ق‬ ‫ش غيــر او‪ ،‬بــاط ‍‬ ‫ت و پرست ‍‬ ‫ق اس ‍‬ ‫ش او نيز ح ‍‬ ‫س پرست ‍‬ ‫پ ‍‬
‫ت«؟‬ ‫ي اس ‍‬ ‫جز گمراه ‍‬
‫ن پروردگار تو‬ ‫ه فرما ‍‬ ‫يشويد؟! همانگون ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ه در برد ‍‬ ‫هب ‍‬
‫ه از را ‍‬ ‫س چگون ‍‬ ‫پ ‍‬
‫ه ايمــا ‍‬
‫ن‬ ‫تك ‍‬ ‫ه اســ ‍‬ ‫يكننــد‪ ،‬صــادر شــد ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه ســرپيچ ‍‬ ‫يك ‍‬‫ة كســان ‍‬ ‫دربــار ‍‬
‫ه اســتخوانهاي‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ت قبور ‍‬ ‫ي زيار ‍‬ ‫ه برا ‍‬
‫يك ‍‬ ‫ه‪ ،‬وقت ‍‬ ‫م ناآگا ‍‬ ‫ن مرد ‍‬ ‫يآورند‪ .‬اي ‍‬ ‫نم ‍‬
‫چ چيز خبر ندارنــد! ـ ـ دربردارنــد‪ ،‬بــار و‬ ‫ه از هي ‍‬ ‫ن خدا را ـ ك ‍‬ ‫ي از بندگا ‍‬ ‫بعض ‍‬
‫ج ‍‬
‫ه‬ ‫ش را متــو ّ‬
‫ي خوي ‍‬ ‫ت و دعاها و نيازها ‍‬ ‫ه نذورا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ه هنگام ‍‬ ‫يبندند و ب ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ُبن ‍‬
‫يپندارنــد‪ ،‬ب ‍‬
‫ه‬ ‫يم ‍‬ ‫ه اله ‍‬ ‫ه بارگــا ‍‬
‫ة ورود ب ‍‬ ‫ن را درواز ‍‬ ‫ه آنــا ‍‬ ‫يكننــد ك ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫كســان ‍‬
‫﴿‪﴾81‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫يشــوند و هــر‬ ‫بم ‍‬ ‫ي را مــرتك ‍‬ ‫س بــزرگ ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫ن‪ ،‬ظل ‍‬ ‫ن دي ‍‬ ‫ق اي ‍‬ ‫ي در ح ‍‬ ‫راســت ‍‬


‫ييــابيم‍‬ ‫ي نم ‍‬ ‫ن چيــز ‍‬ ‫م‪ ،‬در آ ‍‬ ‫يكني ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ت بررس ‍‬ ‫ن را از هر جه ‍‬ ‫ه اعمالشا ‍‬ ‫انداز ‍‬
‫م كه‍‬ ‫يبيني ‍‬ ‫ي شــود‪ .‬مــا م ‍‬ ‫ن راض ‍‬ ‫ش يابد و بدا ‍‬ ‫ن آرام ‍‬ ‫ن بدا ‍‬ ‫ل مؤم ‍‬ ‫ه هرگز د ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ي و پيمــان‍‬ ‫ت و دوســت ‍‬ ‫ي صــداق ‍‬ ‫ن افراد‪ ،‬بنــا ‍‬ ‫ي با فاسقتري ‍‬ ‫ن امروز ‍‬ ‫مسلمانا ‍‬
‫ة رح ‍‬
‫م‬ ‫ه و صـل ‍‬ ‫ع رابط ‍‬ ‫هانـد‪ ،‬قط ‍‬ ‫ه زند ‍‬ ‫ن خـود ك ‍‬ ‫ي بـا والـدي ‍‬ ‫يگذارند و گـاه ‍‬ ‫م ‍‬
‫ه تمــامتر بــراي‍‬ ‫ي هــر چ ‍‬ ‫ص و شــاداب ‍‬ ‫ت خــا ‍‬ ‫ت و جـد ّي ّ ‍‬ ‫ما بــا حــرار ‍‬ ‫يكنند‪ ،‬ا ّ‬ ‫م ‍‬
‫ي اينك ‍‬
‫ه‬ ‫ه بــرا ‍‬‫يرود‪ ،‬و ن ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ن‪ ،‬كيلومترهــا را ‍‬ ‫ي از قبــور صــالحا ‍‬ ‫ت قــبر ‍‬ ‫زيــار ‍‬
‫ب قبر را مورد رحم ‍‬
‫ت‬ ‫ه صاح ‍‬ ‫ي خير كند و از خداوند بخواهد ك ‍‬ ‫ي او دعا ‍‬ ‫برا ‍‬
‫گو‬ ‫ه يــاد مــر ‍‬ ‫ّ‬
‫ه خود متذكر شــود و ب ‍‬ ‫ه اينك ‍‬
‫ش قرار دهد‪ ،‬و ن ‍‬ ‫ت خوي ‍‬ ‫و مغفر ‍‬
‫ت را‬ ‫ه زحم ‍‬ ‫ن هم ‍‬ ‫يرود و اي ‍‬ ‫ه آنجــا م ‍‬ ‫تب ‍‬‫ن جه ‍‬ ‫ه بــدا ‍‬ ‫روز محشــر بيفتــد‪ ،‬بلك ‍‬
‫ه را بــدا ‍‬
‫ن‬ ‫ج دنيــا و آنچ ‍‬ ‫ب قــبر‪ ،‬نيازهــا و حــواي ‍‬ ‫يشود تــا از صــاح ‍‬ ‫لم ‍‬ ‫م ‍‬ ‫متح ّ‬
‫هاش‍‬ ‫ج ‍‬
‫ه و‪...‬را متــو ّ‬ ‫ب كند و دعا و نذر و قربــاني‍ و صــدق ‍‬ ‫ت‪ ،‬طل ‍‬ ‫ج اس ‍‬ ‫محتا ‍‬
‫ت؟!‬‫ي نيس ‍‬ ‫ن گمراه ‍‬ ‫ي اي ‍‬‫ه راست ‍‬ ‫سازد‪ .‬آيا ب ‍‬

‫م قبور صالحان‍‬ ‫تعظي ‍‬


‫ه بـر روي‍‬ ‫ن بارگا ‍‬ ‫ي‪ ،‬ساخت ‍‬ ‫ن امروز ‍‬ ‫كآميز مسلمانا ‍‬ ‫ي شر ‍‬ ‫ي از كارها ‍‬ ‫يك ‍‬
‫ن و گنبــد و‬ ‫ي ســاختما ‍‬ ‫ه بنا ‍‬‫تك ‍‬ ‫ت‪ .‬بايد دانس ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫مآ ‍‬ ‫ن و تعظي ‍‬ ‫قبور صالحي ‍‬
‫ه پيشـين ‍‬
‫ة‬ ‫يك ‍‬ ‫ت قـديم ‍‬ ‫ن‪ ،‬عـادتي‍ اسـ ‍‬ ‫ن و نيكمـردا ‍‬ ‫ه بـر قبـور صـالحا ‍‬ ‫بارگـا ‍‬
‫ه را با هــد ‍‬
‫ف‬ ‫ه گنبد و بارگا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫م نبودند كسان ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫ن مرد ‍‬ ‫ه دارد‪ .‬در ميا ‍‬ ‫ديرين ‍‬
‫ه درجـــات‍ اي ‍‬
‫ن‬ ‫ينمودنـــد‪ .‬البت ‍‬ ‫ب قـــبر‪ ،‬بنـــا م ‍‬ ‫ت صـــاح ‍‬ ‫م و بزرگداشـــ ‍‬ ‫تعظي ‍‬
‫ت آنهــا‬ ‫ه تقــديس‍ و عبــاد ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ت بــود و گــاه ‍‬ ‫م متفــاو ‍‬ ‫ت بــا ه ‍‬ ‫بزرگداشــ ‍‬
‫ي قبــور‬ ‫ه در آغاز‪ ،‬بنا ‍‬ ‫يدهد ك ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ي نشا ‍‬ ‫تپرست ‍‬ ‫خب ‍‬ ‫ي تاري ‍‬ ‫يانجاميد‪.‬بررس ‍‬ ‫م ‍‬
‫مب ‍‬
‫ه‬ ‫مك ‍‬‫مــا ك ‍‬ ‫يداشــتند‪ ،‬ا ّ‬ ‫هم ‍‬ ‫ه خــاطر يــادبود شخص ـّيتها نگــا ‍‬ ‫ح را ب ‍‬
‫و ضــراي ‍‬
‫ي را ذكر نمود ‍‬
‫ه‬ ‫ن كريم‍ نيز چيزهاي ‍‬ ‫يشد‪ .‬قرآ ‍‬ ‫ت آنها منجر م ‍‬ ‫س و عباد ‍‬ ‫تقدي ‍‬
‫ت دارد؛ ب ‍‬
‫ه‬ ‫ن دلل ‍‬ ‫ي پيشــي ‍‬ ‫متهــا ‍‬ ‫نا ّ‬
‫ت در بي ‍‬ ‫ن عــاد ‍‬ ‫ج اي ‍‬ ‫ع و روا ‍‬ ‫ه بــر شــيو ‍‬ ‫ك ‍‬
‫م‪ ﴿ :‬‬ ‫يخــــواني ‍‬ ‫فم ‍‬ ‫ن كه ‍‬‫ل در داســــتا ‍‬ ‫ن مثــــا ‍‬ ‫عنــــوا ‍‬
‫‪    ‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪  ‬‬
‫ن ديوار و بناي ‍‬
‫ي‬ ‫ن( ايشا ‍‬ ‫ي گفتند‪ :‬بر )مح ّ‬
‫ل دف ‍‬ ‫‪) ﴾   ‬الكهف‪» (21/‬گروه ‍‬
‫ع ايشــان‍‬ ‫ه( وض ـ ‍‬ ‫ن آگــاهتر از )هــر كس‍ ب ‍‬ ‫م‪ ،‬و پروردگارشــا ‍‬ ‫يكني ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫درس ـ ‍‬
‫ن( ايشــا ‍‬
‫ن‬ ‫ل دف ‍‬ ‫ت داشــتند‪ ،‬گفتنــد‪ :‬بــر )مح ـ ّ‬ ‫ه اكــثري ّ ‍‬‫ي ديگــر ك ‍‬ ‫ت‪ .‬بــرخ ‍‬ ‫اس ‍‬
‫هها‬ ‫ســم ‍‬ ‫ن مج ّ‬ ‫ل ساخت ‍‬ ‫ن ـ مث ‍‬ ‫ه بر سر قبور صالحا ‍‬ ‫ن مسجد و بارگا ‍‬ ‫ساخت ‍‬
‫هاي‍ ك ‍‬
‫ه‬ ‫ت برانگيزاننــد ‍‬ ‫ه خــاطر دلل ‍‬ ‫ن ــ ب ‍‬
‫م و يادبودشــا ‍‬ ‫ي احترا ‍‬ ‫و تمثالها برا ‍‬
‫م شــد ‍‬
‫ه‬ ‫ع اعل ‍‬ ‫م و ممنــو ‍‬ ‫ً‬
‫هها و تنديســها دارنــد‪ ،‬شــديدا حــرا ‍‬ ‫سم ‍‬ ‫ن مج ّ‬ ‫همچو ‍‬
‫ي يــادآوري‍ و‬ ‫ه بــرا ‍‬‫ي را ك ‍‬ ‫م نــوح؛ ســنگهاي ‍‬ ‫ن قو ‍‬ ‫ت؛ زيرا انسانها ـ همچو ‍‬ ‫اس ‍‬
‫م مــورد‬ ‫مك ‍‬ ‫ه بودنــد و ك ‍‬ ‫ه و تراشــيد ‍‬ ‫ح ســاخت ‍‬ ‫ن و افــراد صــال ‍‬ ‫م بزرگــا ‍‬ ‫تعظي ‍‬
‫ه بر قبور صــالحان‍‬ ‫ي را ك ‍‬ ‫يدادند ـ مساجد و بناهاي ‍‬ ‫ش قرار م ‍‬ ‫ش خوي ‍‬ ‫پرست ‍‬
‫ن‪،‬‬
‫س قــرار دادنــد و بــا در و ديــوار آ ‍‬ ‫ج مورد تقــدي ‍‬ ‫ه تدري ‍‬‫ه بودند‪ ،‬ب ‍‬ ‫برپا كرد ‍‬
‫﴿‪﴾82‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫يكردنــد‪ ،‬عمل‍‬ ‫ن رفتار م ‍‬ ‫ن با آ ‍‬ ‫ه مشركا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ههاي ‍‬ ‫سم ‍‬ ‫ل بتها و مج ّ‬ ‫ت مث ‍‬ ‫درس ‍‬


‫كو‬ ‫ن دو مظهــر از مظــاهر شــر ‍‬ ‫م آمــد‪ ،‬بــا اي ‍‬ ‫ه اســل ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫نمودنــد‪.‬زمــان ‍‬
‫هك ‍‬
‫ه‬ ‫ل مســخر ‍‬ ‫ن اعمــا ‍‬ ‫ي اي ‍‬ ‫ت جنگيــد و در محــو و نــابود ‍‬ ‫ه شـد ّ ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫تپرست ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ه طــوري‍ ك ‍‬
‫ه‬ ‫ج داد‪ .‬ب ‍‬ ‫ه خــر ‍‬ ‫لب ‍‬ ‫ت عم ‍‬ ‫يانجامــد‪ ،‬ش ـد ّ ‍‬ ‫كم ‍‬ ‫ه شــر ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫ســرانجا ‍‬
‫ل خدا –صلي الله عليه وسلم‪ -‬علي‍ ب ‍‬
‫ن‬ ‫ه رسو ‍‬ ‫ه‪ ،‬چگون ‍‬ ‫ح مك ّ ‍‬ ‫ه در فت ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫ديدي ‍‬
‫ه بــر‬ ‫ي را ك ‍‬ ‫ة بناهــاي ‍‬ ‫ي امــر كــرد همـ ‍‬ ‫هو ‍‬ ‫توب ‍‬ ‫بس را مأمور ســاخ ‍‬ ‫يطال ‍‬ ‫اب ‍‬
‫هها را‬ ‫ســم ‍‬ ‫م بتهــا و مج ّ‬ ‫ن ســازد و تمــا ‍‬ ‫ن يكســا ‍‬ ‫هاند‪ ،‬با زمي ‍‬ ‫ي قبور ساخت ‍‬ ‫رو ‍‬
‫ه علـــي –رضـــي اللـــه عنـــه‪ -‬خـــود‬ ‫بشـــكند و نـــابود ســـازد‪ .‬چنـــانچ ‍‬
‫ى هششد ‌‬
‫م‬ ‫ةف ‌‬ ‫هص إلششى المدينشش ‌‬ ‫ل الل ‌‬ ‫ي رسششو ‌‬ ‫يگويــد‪»:‬بعثن ‌‬ ‫م ‍‬
‫ي خــرا ‍‬
‫ب‬ ‫ه شهر بـرا ‍‬ ‫ل خدا ص مرا ب ‍‬ ‫القبور وكسر الصور«‪» .‬رسو ‍‬
‫هها و بتهــا فرســتاد«‪» .‬ابوالهيــا ‍‬
‫ج‬ ‫ســم ‍‬ ‫ن مج ّ‬ ‫ههــا و شكســت ‍‬ ‫ن مقبر ‍‬ ‫كــرد ‍‬
‫ىطششالب‌‪ :‬أل‬ ‫ل لششى علششى بن‌ أب ‌‬ ‫يگويــد‪» :‬قششا ‌‬ ‫ي« نيــز م ‍‬ ‫الســد ‍‬
‫ن ل أد ‌‬
‫ع‬ ‫هصأ ‌‬ ‫ه رسششول‌ الل ‌‬ ‫ك علششى مششا بعثنششى علي ‌‬ ‫أبعث ‌‬
‫ي بن‍‬ ‫ه«‪» .‬عل ‍‬ ‫ه ول قبرا مشششرفا إل سششويت ‌‬ ‫تمثال إل طمست ‌‬
‫ل خــداص‬ ‫ه رسو ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫ي نفرست ‍‬ ‫ي كار ‍‬ ‫ن فرمود‪ :‬آيا تو را برا ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫يطالبس ب ‍‬ ‫اب ‍‬
‫ك نكن ‍‬
‫م‬ ‫ي را تـر ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫سـم ‍‬ ‫ل و مج ّ‬ ‫چ تمثـا ‍‬ ‫ه هي ‍‬ ‫ن اينك ‍‬ ‫ن كار فرستاد؟! و آ ‍‬ ‫مرا بدا ‍‬
‫چ قــبر بلنــد و مشــرفي‍ را‬ ‫م‪ ،‬و هي ‍‬ ‫ن را محــو و نــابود ســاز ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫مگــر اينك ‍‬
‫ه رسـو ‍‬
‫ل‬ ‫مك ‍‬ ‫يبيني ‍‬ ‫م« ‪.‬م ‍‬ ‫ن نمـاي ‍‬ ‫ك يكسـا ‍‬ ‫ن را بـا خـا ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫م مگـر اينك ‍‬ ‫وانگـذار ‍‬
‫هها ‍‬
‫ي‬ ‫ســم ‍‬ ‫ي بلند قبور‪ ،‬و بتهــا و مج ّ‬ ‫ن‪ ،‬ضريحها ‍‬ ‫ه ساخت ‍‬ ‫خداص از نظر گمرا ‍‬
‫ي هــر دو‪،‬‬ ‫ه ويــران ‍‬ ‫ن قرار داد و ب ‍‬ ‫ت و يكسا ‍‬ ‫م برابر دانس ‍‬ ‫ه را با ه ‍‬ ‫ب شد ‍‬ ‫نص ‍‬
‫متهــاي‍‬ ‫تا ّ‬ ‫ن ســفاه ‍‬ ‫ش‪ ،‬در بيــا ‍‬ ‫ل از رحلت ‍‬ ‫م دســتور داد‪.‬پيــامبرص قب ‍‬ ‫بــا ه ‍‬
‫ه خــود‬ ‫ي را مســجد و پرستشــگا ‍‬ ‫ة اله ‍‬ ‫ه قبور انبياء و افراد برگزيد ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫گذشت ‍‬
‫نم ‌‬
‫ن‬ ‫ن فرمــود‪»:‬إ ‌‬ ‫ن‪ ،‬چني ‍‬ ‫يشــا ‍‬ ‫يدادنــد و پرهيــز از تقليــد و پيرو ‍‬ ‫قرار م ‍‬
‫م مسششاجد أل فل‬ ‫ن قبور أنبيائه ‌‬ ‫م كانوا يتخذو ‌‬
‫ن قبلك ‌‬
‫كا ‌‬
‫ك«‪» .‬هــا ‍‬
‫ن!‬ ‫م عن‌ ذل ‌‬‫ي أنهششاك ‌‬
‫تتخششذوا القبششور مسششاجد إن ‌‬
‫ت مسـاجد و‬ ‫ه صور ‍‬ ‫ن را ب ‍‬ ‫هاند‪ ،‬قبور پيامبرانشا ‍‬ ‫ل از شما بود ‍‬ ‫ه قب ‍‬
‫يك ‍‬‫كسان ‍‬
‫ت مســاجد و‬ ‫ه صــور ‍‬ ‫ه قبــور را ب ‍‬‫ن! هوشــيار باشــيد ك ‍‬ ‫معابد درآوردنــد‪ .‬هــا ‍‬
‫م«‪ .‬و هــم‬ ‫يكن ‍‬ ‫يم ‍‬
‫ن كار نه ‍‬ ‫ه تأكيد شما را از اي ‍‬ ‫نب ‍‬
‫عبادتگاهها درنياوريد‪ .‬م ‍‬
‫ش كشــيد ‍‬
‫ه‬ ‫ه بــر روي ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫م احتضــار ـ ـ روانــداز ‍‬ ‫ه هنگا ‍‬ ‫شـب ‍‬ ‫ي رحلت ‍‬ ‫در بيمار ‍‬
‫ن بار تكرار فرمــود‪.‬‬ ‫ن دعا را چندي ‍‬ ‫ت و اي ‍‬ ‫يداش ‍‬ ‫ي خود برم ‍‬ ‫ه بود‪ ،‬از رو ِ‬ ‫شد ‍‬
‫س كرد ‍‬
‫ه‬ ‫يكرد‪ ،‬احسا ‍‬ ‫م را تهديد م ‍‬ ‫ه‪ ،‬عقايد مرد ‍‬ ‫ن را ‍‬‫ه از اي ‍‬ ‫ي را ك ‍‬ ‫انگار شّر ‍‬
‫ن ــــ عرضـــ ‍‬
‫ه‬ ‫ه خداونـــد ــــ ســـبحا ‍‬ ‫ه درگـــا ‍‬ ‫ي را ب ‍‬ ‫ن دعـــاي ‍‬ ‫بـــود! لـــذا چني ‍‬
‫ب الل ‌‬
‫ه‬ ‫ى وثنا يعبد‪ ،‬اشتد غض ‌‬ ‫ل قبر ‌‬ ‫م ل تجع ‌‬ ‫ت‪»:‬الله ‌‬ ‫داش ‍‬
‫م مساجد«‪» .‬پروردگارا! قبر ‍‬
‫م‬ ‫م اتخذوا قبور أنبيائه ‌‬ ‫ى قو ‌‬ ‫عل ‌‬
‫بو‬ ‫ش قــرار گيــرد‪ .‬همانــا غض ـ ‍‬ ‫ت و پرســت ‍‬ ‫ه مورد عباد ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ي قرار مد ‍‬ ‫را بت ‍‬
‫ن را مســجد قــرار دادنــد‪ ،‬بســيار‬ ‫ه قبــور پيامبرانشــا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫م خدا بر قوم ‍‬ ‫خش ‍‬
‫يكنـــد ك ‍‬
‫ه‬ ‫تم ‍‬ ‫ل خـــدا ص رواي ‍‬ ‫ةس از رســـو ‍‬ ‫ت!«‪.‬ابـــوهرير ‍‬ ‫شـــديد اســـ ‍‬
‫ى عيششدا‬ ‫م قبششورا ول تجعلششوا قششبر ‌‬ ‫فرمود‪»:‬ل تجعلوا بيوتك ‌‬
‫﴿‪﴾83‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ههايتان‍‬ ‫م«‪» .‬خان ‍‬ ‫ث كنت ‌‬ ‫ى حي ‌‬ ‫م تبلغن ‌‬ ‫ن صلتك ‌‬ ‫ي فإ ‌‬ ‫وصلوا عل ‌‬


‫تو‬ ‫ل رف ‍‬ ‫م برگـزار نكنيــد و محـ ّ‬ ‫م عيد و مراس ‍‬ ‫ن نكنيد‪ ،‬و بر قبر ‍‬ ‫را قبرستا ‍‬
‫ت بفرستيد‪ ،‬همانا درود و صلواتتا ‍‬
‫ن‬ ‫ن درود و صلوا ‍‬ ‫آمد قرار ندهيد‪ ،‬و بر م ‍‬
‫م بياييد و در‬ ‫ت قبر ‍‬ ‫ه زيار ‍‬ ‫م نيست‍ ب ‍‬ ‫يرسد )و لز ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ه باشيد‪ ،‬ب ‍‬ ‫هر جا ك ‍‬
‫ف برگــزار كنيــد و در آنجــا بمانيــد و صــلوا ‍‬
‫ت‬ ‫م عيــد و اعتكــا ‍‬ ‫آنجــا مراس ـ ‍‬
‫ه او‬ ‫تك ‍‬ ‫ه اس ـ ‍‬ ‫ت كــرد ‍‬ ‫ن حســينبرواي ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ي« نيــز از عل ‍‬ ‫بفرستيد!(« »ابــويعل ‍‬
‫يكــرد‪ .‬نــزد‬ ‫ع مشكلتش‍ دعا م ‍‬ ‫ي رف ‍‬ ‫ي را ديد در كنار قبر پيامبرص برا ‍‬ ‫مرد ‍‬
‫ي ســخني‍ را‬ ‫ت‪ :‬آيا حاضــر هســت ‍‬ ‫ي نمود و گف ‍‬ ‫ن كار نه ‍‬ ‫ت و او را از اي ‍‬ ‫او رف ‍‬
‫ي؟‬ ‫ت‪ ،‬بشــنو ‍‬ ‫ه اســ ‍‬ ‫ل خــداص شــنيد ‍‬ ‫م از رســو ‍‬ ‫م‪ ،‬و او ه ‍‬ ‫م از جــد ّ ‍‬ ‫ه پــدر ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ى عيشدا و ل بيشوتك ‌‬
‫م‬ ‫ن فرمــود‪» :‬ل تتخذوا قشبر ‌‬ ‫پيــامبرص چني ‍‬
‫م عيــد‬ ‫م«‪» .‬بــر قــبر ‍‬ ‫ث كنت ‌‬ ‫ي حي ‌‬ ‫م يبلغن ‌‬ ‫ن تسششليمك ‌‬ ‫قبورا فإ ‌‬
‫ن را قبرســتا ‍‬
‫ن‬ ‫ههايتــا ‍‬ ‫ت و آمــد قــرار ندهيــد‪ ،‬و خان ‍‬ ‫ل رف ‍‬ ‫برگزار نكنيد و مح ّ‬
‫ه باشيد‪ ،‬ب ‍‬
‫ه‬ ‫م شما هر كجا ك ‍‬ ‫م و درود بفرستيد‪ .‬سل ‍‬ ‫ن سل ‍‬ ‫س بر م ‍‬ ‫نكنيد‪ .‬پ ‍‬
‫ل اللهص ع ‌‬
‫ن‬ ‫ى رسو ‌‬ ‫ت شد‍ه ك‍ه‪»:‬نه ‌‬ ‫يرسد«‪.‬از جابرس رواي ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫م ‍‬
‫ه بنششاء«‪.‬‬ ‫ى علي ‌‬ ‫ن يبن ‌‬ ‫هوأ ‌‬ ‫ن يقعششد علي ‌‬ ‫ص القبر و أ ‌‬ ‫تجصي ‌‬
‫ن بنــا و‬ ‫ن و ســاخت ‍‬ ‫ن بــر آ ‍‬ ‫ن قبــور‪ ،‬و نشســت ‍‬ ‫ي و تــزيي ‍‬ ‫»پيامبر ص از گچكار ‍‬
‫م جعفـر صـادق ؛ نيـز چني ‍‬
‫ن‬ ‫ت«‪.‬از امـا ‍‬ ‫ه اسـ ‍‬ ‫ي فرمود ‍‬ ‫ن نه ‍‬ ‫يآ ‍‬ ‫ه بر رو ‍‬ ‫بارگا ‍‬
‫ى القششبر‬ ‫ى عل ‌‬ ‫ن يصششل ‌‬ ‫ل اللهص أ ‌‬ ‫ت‪»:‬نهى رسو ‌‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ل شد ‍‬ ‫نق ‍‬
‫ي نمــاز‬ ‫ه بــر قــبر ‍‬ ‫ه«‪» .‬پيامبرص ـاز اينك ‍‬ ‫ى علي ‌‬ ‫ه أو يبن ‌‬ ‫أو يقعد علي ‌‬
‫ي فرمــود ‍‬
‫ه‬ ‫ح بســازند‪ ،‬نه ‍‬ ‫ن بنــا و ضــري ‍‬ ‫ن بنشينند و يــا بــر آ ‍‬ ‫بگزارند‪ ،‬يا بر آ ‍‬
‫ت‪:‬‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ه چني ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ي آمد ‍‬ ‫ن جعفر‪ -‬رحمه الله‪ -‬نيز روايت ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ت«‪ .‬از موس ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ى القششبر والجلششوس‌‬ ‫ن البنششاء عل ‌‬
‫نع ‌‬ ‫ت أبششا الحس ش ‌‬
‫»سششأل ‌‬
‫س‬
‫ه ول الجلششو ‌‬ ‫ح البناء علي ‌‬
‫ح؟ قال‌‪ :‬ل يصل ‌‬ ‫ل يصل ‌‬ ‫هه ‌‬ ‫علي ‌‬
‫ن جعفر –رحمه اللــه‪-‬‬ ‫ه«‪» .‬برادر موس ‍‬
‫يب ‍‬ ‫ه ول تطيين ‌‬ ‫ول تجصيص ‌‬
‫ه آيــا اين‍‬ ‫ن پرســيد ك ‍‬ ‫يآ ‍‬ ‫ن بــر رو ‍‬ ‫ي بــر قبــور و نشســت ‍‬ ‫از او در مــورد بنــا ‍‬
‫ت‪ .‬بنــاء و‬ ‫ح نيسـ ‍‬ ‫ت؟ فرمــود‪ :‬خيــر! ســزاوار و صــحي ‍‬ ‫ت و سزاوار اس ‍‬ ‫درس ‍‬
‫ن درسـ ‍‬
‫ت‬ ‫نآ ‍‬ ‫ي و تــزيي ‍‬ ‫ي و گلكــار ‍‬ ‫ن و گچكار ‍‬ ‫ن بر آ ‍‬‫ح بر قبور و نشست ‍‬ ‫ضري ‍‬
‫م بـراي‍‬ ‫ه اسـل ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ي‪ ،‬با وجـود دليل‍ فـراوان ‍‬ ‫ن امروز ‍‬ ‫ما مسلمانا ‍‬ ‫ت«‪ .‬ا ّ‬ ‫نيس ‍‬
‫ه ما تنهــا‬ ‫تـك ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ه و ذكر كرد ‍‬ ‫ن داشت ‍‬ ‫ن محظور بيا ‍‬ ‫ن در اي ‍‬ ‫ع نشدنشا ‍‬ ‫واق ‍‬
‫ل را‬ ‫ن دلي ‍‬ ‫م اي ‍‬
‫م ـ تمــا ‍‬ ‫ه كردي ‍‬ ‫هاند‪ ،‬بسند ‍‬ ‫ن مورد آمد ‍‬ ‫ه در اي ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ه چند رواي ‍‬ ‫ب ‍‬
‫هاند و در‬ ‫ي ســاخت ‍‬ ‫ن‪ ،‬مســاجد ‍‬ ‫ن دي ‍‬ ‫ن و بزرگا ‍‬ ‫ه و بر قبور صالحا ‍‬ ‫ه گرفت ‍‬ ‫ناديد ‍‬
‫هو‬ ‫ل و باشــكو ‍‬ ‫ّ‬
‫ي مجل ‍‬ ‫ح و آرامگاههــا ‍‬ ‫ن بناهــا و ضــراي ‍‬ ‫ن و ســاخت ‍‬ ‫برافراشــت ‍‬
‫ت و پيشـي‍‬ ‫ه و از همــديگر ســبق ‍‬ ‫ه برخاســت ‍‬ ‫ع و مســابق ‍‬ ‫ه نــزا ‍‬ ‫مب ‍‬‫ن‪ ،‬با ه ‍‬ ‫مزي ّ ‍‬
‫ه! ـ ـ نيــز‬ ‫ي دورافتــاد ‍‬ ‫ي ـ در جاها ‍‬ ‫م ‍‬ ‫يمس ّ‬ ‫يب ‍‬ ‫ه بر اسمها ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫يگيرند تا جاي ‍‬ ‫م ‍‬
‫ت نيــز‬ ‫ة حيوانــا ‍‬ ‫ن و جث ّـ ‍‬ ‫ي چــوبي ‍‬ ‫ي بــر لوحهــا ‍‬ ‫ه و حت ّ ‍‬ ‫ه شــد ‍‬ ‫ي ساخت ‍‬ ‫ضريحهاي ‍‬
‫م از‬ ‫ن اســل ‍‬ ‫ي كــرد ‍‬ ‫ت نه ‍‬ ‫ه حكم ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي نيس ـ ‍‬ ‫هاند!ش ـك ّ ‍‬ ‫ه شد ‍‬ ‫ه و پرداخت ‍‬ ‫ساخت ‍‬
‫ي شــر ‍‬
‫ك‬ ‫ه ســو ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫م برداشــت ‍‬ ‫ي از گــا ‍‬ ‫م قبــور‪ ،‬جلــوگير ‍‬ ‫ت و تعظي ‍‬ ‫بزرگداش ـ ‍‬
‫ن آنهــا‪،‬‬ ‫يشــود‪ ،‬غل ـوّ در صــالحي ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ح؛ مشــاهد ‍‬ ‫م نــو ‍‬ ‫ه در قــو ‍‬ ‫نك ‍‬ ‫ت‪ .‬چنا ‍‬ ‫اس ‍‬
‫﴿‪﴾84‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ت پيــامبرص در‬ ‫ن جه ‍‬ ‫ه همي ‍‬ ‫يشــدند‪ .‬ب ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ه عبــاد ‍‬ ‫ي شــد ك ‍‬ ‫ه اصــنام ‍‬ ‫لب ‍‬ ‫تبدي ‍‬
‫م ل تجع ‌‬
‫ل‬ ‫يفرمــود‪» :‬الله ‌‬ ‫يكــرد و م ‍‬ ‫ب دعــا م ‍‬ ‫ل احتضــار‪ ،‬مــرت ّ ‍‬ ‫حــا ‍‬
‫ل خــداص‬ ‫ه رســو ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ت آنچ ‍‬ ‫ف اسـ ‍‬ ‫ي تأس ‍‬ ‫ي جا ‍‬ ‫ى وثنا يعبد!«‪ .‬بس ‍‬ ‫قبر ‌‬
‫ه اســل ‍‬
‫م‬ ‫ي شديدا ً خود را معتقد و پايبنــد ب ‍‬ ‫ه حت ّ ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ه‪ ،‬مسلمانان ‍‬ ‫ي فرمود ‍‬ ‫نه ‍‬
‫ح خــدا‪،‬‬ ‫ي از افــراد صــال ‍‬ ‫يشوند و بر قبــور بعضـ ‍‬ ‫بم ‍‬ ‫يدهند‪ ،‬مرتك ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫نشا ‍‬
‫ينشــينند‪ ،‬بــر آنهــا‬ ‫فم ‍‬ ‫ه اعتكــا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫يكننــد و در كنــار آ ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫م برگــزار ‍‬ ‫مراس ‍‬
‫يدهنـد‪ ،‬بـر آنهـا‬ ‫نم ‍‬ ‫ن و زينتشا ‍‬ ‫يسازند‪ ،‬تزيي ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ه و بارگا ‍‬ ‫ح و بنا و قب ‍‬ ‫ضراي ‍‬
‫ع روشـن‍‬ ‫غ و شـم ‍‬ ‫يسازند‪ ،‬چرا ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ب شد ‍‬ ‫ي و تذهي ‍‬ ‫ي طلي ‍‬ ‫مسجد و گنبدهاي ‍‬
‫يخواننــد و نــذر‬ ‫ً‬
‫ه و احيانـا نمــاز م ‍‬ ‫ه ايســتاد ‍‬ ‫ن خاضــعان ‍‬ ‫يكنند‪ ،‬در برابرشا ‍‬ ‫م ‍‬
‫يكننــد‪،‬‬ ‫ن واريــز م ‍‬ ‫ب ضرايحشا ‍‬ ‫ه حسا ‍‬ ‫ت خود را ب ‍‬ ‫يكنند‪ ،‬انفاقها و صدقا ‍‬ ‫م ‍‬
‫ق‬ ‫ّ‬
‫ن تعل ‍‬ ‫ي از انفاقها و صدقاتشا ‍‬ ‫ن ـ فقير و ندار ـ چيز ‍‬ ‫ه زندگا ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫در حال ‍‬
‫ن دس ـ ‍‬
‫ت‬ ‫يكننــد‪ ،‬بــر آ ‍‬ ‫فم ‍‬ ‫ن طــوا ‍‬ ‫نآ ‍‬ ‫ه پيرامــو ‍‬ ‫ن كعب ‍‬ ‫يگيرد‪ ،‬و يا همچــو ‍‬ ‫نم ‍‬
‫ه‪،‬‬ ‫ه و نيازمنـــدان ‍‬ ‫ن خاشـــعان ‍‬ ‫ي در برابرشـــا ‍‬ ‫يبوســـند‪ ،‬و حت ّ ‍‬ ‫يكشـــند و م ‍‬ ‫م ‍‬
‫ي مــريض‍‬ ‫ن و گشايش‍ سختيها و شفا ‍‬ ‫ي ديو ‍‬ ‫ه و ادا ‍‬ ‫ه نمود ‍‬ ‫ه و استغاث ‍‬ ‫ايستاد ‍‬
‫يه ‍‬
‫م‬ ‫يخواهنــد‪ ،‬و بــرخ ‍‬ ‫ن و‪...‬را م ‍‬ ‫ي بــر دشــمنا ‍‬ ‫ب فرزنــد و پيــروز ‍‬ ‫و طل ‍‬
‫ي‪،‬‬ ‫ت شـفاه ‍‬ ‫ه صـور ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ب قـبر‪ ،‬ن ‍‬ ‫ي صـاح ‍‬ ‫ش را برا ‍‬ ‫ت خوي ‍‬ ‫هها و حاجا ‍‬ ‫خواست ‍‬
‫ن دچــار شــر ‍‬
‫ك‬ ‫ن چني ‍‬ ‫ينويسند و اي ‍‬ ‫ي كاغذ م ‍‬ ‫ه!! رو ‍‬ ‫ت نام ‍‬ ‫ه صور ‍‬ ‫ه كتبا ً ب ‍‬ ‫بلك ‍‬
‫يشوند!‬ ‫م ‍‬

‫ت است‍‬ ‫ف‪ ،‬عباد ‍‬ ‫ف و اعتكا ‍‬ ‫ي و نذر و طوا ‍‬ ‫قربان ‍‬


‫ت محسو ‍‬
‫ب‬ ‫ق عباد ‍‬ ‫ل فو ‍‬‫م اعما ‍‬ ‫م‪ ،‬تما ‍‬
‫ه كردي ‍‬ ‫ً‬
‫ه قبل نيز اشار ‍‬ ‫نك ‍‬
‫همچنا ‍‬
‫ت‬
‫ن حقيق ‍‬ ‫ه مسلمانان‍ از اي ‍‬ ‫م گيرد ك ‍‬ ‫ي خدا انجا ‍‬ ‫يشوند و بايد تنها برا ‍‬ ‫م ‍‬
‫ج منحصر‬ ‫هوح ‍‬ ‫ت و روز ‍‬ ‫ط در نماز و زكا ‍‬ ‫ت را فق ‍‬ ‫هاند و عباد ‍‬ ‫ل ماند ‍‬ ‫غاف ‍‬
‫م كه‍ قرباني‍ و‬ ‫يفهمي ‍‬ ‫م‪ ،‬م ‍‬ ‫ه كني ‍‬ ‫ن مراجع ‍‬ ‫ه قرآ ‍‬‫ه اگر ب ‍‬ ‫يك ‍‬‫يدانند‪ ،‬در حال ‍‬ ‫م ‍‬
‫ع قرار‬ ‫ه و ركو ‍‬‫ف نماز و سجد ‍‬ ‫ف نيز در ردي ‍‬ ‫ف و اعتكا ‍‬‫نذر و طوا ‍‬
‫هاند‪:‬‬
‫گرفت ‍‬
‫﴿ ‪    ‬‬
‫‪        ‬‬
‫‪) ﴾      ‬النعام‪/‬‬
‫ه(‬
‫م‪) ،‬و بــالخر ‍‬
‫ت و مناســك ‍‬
‫ت و طاعا ‍‬
‫م‪ ،‬عبادا ‍‬
‫‪ ] (163-162‬بگو‪ :‬همانا نماز ‍‬
‫ت‪ .‬هي ‍‬
‫چ‬ ‫ن اس ـ ‍‬
‫ه پروردگــار جهانيــا ‍‬ ‫سك ‍‬
‫توب ‍‬ ‫ي خداس ـ ‍‬‫م بــرا ‍‬
‫ي و مــرگ ‍‬‫زندگ ‍‬
‫م[‬ ‫ها ‍‬
‫ه شد ‍‬
‫ن امر‪ ،‬دستور داد ‍‬
‫ه همي ‍‬‫ي ندارد و ب ‍‬‫شريك ‍‬
‫‪)﴾     ‬الكــوثر‪(2/‬‬ ‫﴿‬
‫ن[‬
‫يك ‍‬
‫ن و قربان ‍‬
‫ت نماز بخوا ‍‬
‫ي پروردگار ‍‬
‫س تنها برا ‍‬
‫]پ ‍‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪    ‬‬
‫يكنيد‪ ،‬يا هر نـذري‍‬
‫قم ‍‬ ‫‪) ﴾‬البقرة‪ ] (270/‬هر چيز ‍‬
‫ي را انفا ‍‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫ه بــرا ‍‬
‫ي‬ ‫يدانــد ك ‍‬
‫ت )و م ‍‬
‫ه اس ـ ‍‬
‫ن آگــا ‍‬
‫هآ ‍‬
‫ن خداونــد ب ‍‬
‫يدهيــد‪ ،‬بيگمــا ‍‬
‫هم ‍‬
‫را ك ‍‬
‫﴿‪﴾85‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه ظل ‍‬
‫م‬ ‫ه بــا شــرك‍ ك ‍‬
‫يك ‍‬
‫ن كســان ‍‬‫ن )هما ‍‬
‫ت؟!( و ظالما ‍‬‫ي چيس ‍‬‫ت و برا ‍‬
‫كيس ‍‬
‫ت[‬‫ي نيس ‍‬ ‫چ يار و ياور ‍‬
‫هاند( را هي ‍‬
‫م كرد ‍‬
‫ت‪ ،‬بر خود ست ‍‬
‫ي اس ‍‬ ‫بزرگ ‍‬
‫﴿‪   ‬‬
‫‪﴾       ‬‬
‫م[‬ ‫ه بگير ‍‬
‫ه روز ‍‬
‫مك ‍‬‫ها ‍‬
‫ن نذر كرد ‍‬ ‫ي مهربا ‍‬‫ي خدا ‍‬ ‫ن برا ‍‬
‫)مريم‪ ] (26/‬همانا م ‍‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‪‬‬
‫ي( را‬
‫ي و گــرام ‍‬‫ة قــديم ‍‬
‫ة خــدا )خان ـ ‍‬
‫ه تنها خان ‍‬
‫‪ )﴾   ‬الحج‪] (29/‬و بايد ك ‍‬
‫ف كنند[‬
‫طوا ‍‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫م و اســـماعي ‍‬
‫ل‬ ‫ه ابـــراهي ‍‬
‫‪) ﴾     ‬البقـــرة‪] (125/‬و ب ‍‬
‫م را )از هــر گــونه‍‬ ‫ها ‍‬‫ه خــان ‍‬
‫م( ك ‍‬
‫ن گذاشــتي ‍‬
‫ة ايشا ‍‬
‫م )و بر عهد ‍‬ ‫ش كردي ‍‬‫سفار ‍‬
‫فكننــدگا ‍‬
‫ن‬ ‫ه( طوا ‍‬ ‫ن و از جمل ‍‬ ‫تكننــدگا ‍‬
‫ي )عباد ‍‬
‫ي( برا ‍‬ ‫ي وآلودگ ‍‬ ‫ك وپليد ‍‬
‫شر ‍‬
‫ك و پــاكيز ‍‬
‫ه‬ ‫ن( پــا ‍‬
‫ن )نمــازگزارا ‍‬ ‫ع و ســجودبرندگا ‍‬ ‫ن و ركــو ‍‬
‫فكنندگا ‍‬‫و اعتكا ‍‬
‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‪‬‬
‫‪      ‬‬
‫م را بــراي‍‬
‫ها ‍‬
‫ن و خــان ‍‬
‫ك مگــردا ‍‬
‫ي را شــري ‍‬
‫چ چيــز ‍‬
‫م هي ‍‬
‫﴾ )الحــج‪ ] (26/‬و بــراي ‍‬
‫ن پا ‍‬
‫ك‬ ‫ن و سجود برندگا ‍‬ ‫عكنندگا ‍‬‫ن نماز و ركو ‍‬
‫ن و به ‍پادارندگا ‍‬
‫فكنندگا ‍‬‫طوا ‍‬
‫ن[‪.‬‬‫گردا ‍‬
‫ن ذب ‌‬
‫ح‬ ‫هم ‌‬ ‫ت شد‍ه ك‍ه پيامبرص فرمود‪»:‬لعن‌ الل ‌‬ ‫يس رواي ‍‬ ‫از عل ‍‬
‫ي كند!«‪.‬از‬‫ي غير خدا قربان ‍‬ ‫ه برا ‍‬
‫يك ‍‬
‫ت خدا بر كس ‍‬ ‫ه«‪» .‬لعن ‍‬ ‫لغير الل ‌‬
‫ف‬
‫ت‪» :‬ل تط ‌‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ت شد ‍‬
‫ق ‪-‬رضي الله عنه‪ -‬نيز رواي ‍‬ ‫م جعفر صاد ‍‬ ‫اما ‍‬
‫بقبر«‪.‬‬

‫غلوّ در افراد صال ‍‬


‫ح‬
‫م‪ ،‬غلـوّ در هــر چيــزي‍ را‬ ‫ت! اســل ‍‬ ‫ه خاطر غلوّ اس ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ت‪ ،‬هم ‍‬ ‫ن مشكل ‍‬ ‫اي ‍‬
‫ي كردنــد تـا‬ ‫هرو ‍‬ ‫ي غلـوّ و زيـاد ‍‬ ‫م عيسـ ‍‬ ‫ي در مقــا ‍‬
‫ها ‍‬ ‫ت‪ .‬عـد ّ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي فرمود ‍‬ ‫نه ‍‬
‫ن خــدا ناميدنـد‪.‬‬ ‫ه تــا‪ ،‬و يــا همـا ‍‬ ‫ي از سـ ‍‬ ‫ه او را فرزنــد خـدا‪ ،‬يـا يك ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫جـاي ‍‬
‫و‬
‫ن ـ ـ غل ـ ّ‬
‫ن ـ ـ أحبــار و رهبــا ‍‬ ‫يشا ‍‬ ‫ن دين ‍‬
‫ن و پيشوايا ‍‬ ‫م روحانّيو ‍‬ ‫ي در مقا ‍‬ ‫ها ‍‬‫عد ّ ‍‬
‫ن دليل‍‬ ‫ه همي ‍‬ ‫خب ‍‬‫ي‪...‬ال ‍‬‫ها ‍‬
‫ب خــود قــرار دادنــد و ع ـد ّ ‍‬ ‫ه و آنهــا را اربــا ‍‬ ‫كــرد ‍‬
‫ن ـــ را از‬ ‫ب ـ و ديگرا ‍‬ ‫ل كتا ‍‬ ‫ه و اه ‍‬ ‫ت و ناروا دانست ‍‬ ‫ي زش ‍‬ ‫خداوند غلوّ را امر ‍‬
‫ت‪   ﴿ :‬‬ ‫ه اســـــ ‍‬ ‫ن برحـــــذر داشـــــت ‍‬ ‫آ ‍‬
‫‪     ‬‬
‫ن خود غلـوّ نكنيــد‬‫ب! در دي ‍‬‫ل كتا ‍‬ ‫‪) ﴾   ‬النساء‪ ](171/‬ا ‍‬
‫ي اه ‍‬
‫ق نگوييــد [ ﴿‪   ‬‬ ‫ة خدا جز ح ‍‬‫و دربار ‍‬
‫‪       ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪     ‬‬
‫ه ناح ‍‬
‫ق‬ ‫ب! ب ‍‬
‫ل كتا ‍‬
‫ي اه ‍‬‫‪)﴾  ‬النساء‪ ] (77/‬بگو‪ :‬ا ‍‬
‫﴿‪﴾86‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه پيش‍‬ ‫يك ‍‬
‫ل گروه ‍‬ ‫ط مكنيد و از اهواء و اميا ‍‬ ‫ي و افرا ‍‬
‫هرو ‍‬ ‫ن خود زياد ‍‬ ‫در دي ‍‬
‫ه اعــراض‍‬ ‫هانــد و از را ‍‬
‫ه كرد ‍‬‫ي را گمــرا ‍‬‫هاند و بســيار ‍‬ ‫ه شــد ‍‬ ‫ن گمــرا ‍‬
‫از اي ‍‬
‫و‬
‫ل خــداص از غل ـ ّ‬ ‫ت‪ ،‬رســو ‍‬‫ن جه ‍‬ ‫ه همي ‍‬‫ي نكنيد [‪...‬ب ‍‬‫هاند‪ ،‬پيرو ‍‬ ‫ف گشت ‍‬
‫منحر ‍‬
‫ت‪»:‬ل‬ ‫ه اســــ ‍‬ ‫ي فرمــــود ‍‬ ‫ش نه ‍‬
‫ح و تعظيم ‍‬ ‫ي در مــــد ‍‬‫هرو ‍‬‫در او و زيــــاد ‍‬
‫م إنما أنششا‬ ‫ى ابن‌ مري ‌‬ ‫ى عيس ‌‬ ‫ت النصار ‌‬
‫ى كما أطر ‌‬ ‫تطرون ‌‬
‫ن غلــوّ و‬
‫ن چنــا ‍‬ ‫ه«‪» .‬در حــقّ م ‍‬
‫نآ ‍‬ ‫ه ورسششول ‌‬‫عبد فقولوا عبدالل ‌‬
‫و‬
‫م غل ـ ّ‬
‫ي پســر مــري ‍‬ ‫ن در مورد عيس ‍‬ ‫ه مسيحيا ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ي نكنيد‪ ،‬همانگون ‍‬ ‫هرو ‍‬‫زياد ‍‬
‫ة خــدا و‬‫س بگوييــد‪ :‬بنــد ‍‬‫م‪ ،‬پ ‍‬ ‫ه هســت ‍‬ ‫ك عبــد و بنــد ‍‬ ‫ن تنهــا ي ‍‬‫كردنــد‪ .‬همانــا م ‍‬
‫ي بــالترين‍‬ ‫ه دارا ‍‬ ‫ل خــداص را‪ -‬ك ‍‬ ‫م نيــز‪ ،‬رســو ‍‬ ‫ن كــري ‍‬ ‫ش«‪ .‬قــرآ ‍‬ ‫ها ‍‬‫فرســتاد ‍‬
‫ن مــورد‬‫ت و در اي ‍‬ ‫ه اسـ ‍‬‫ه عبــد و بشــر يـاد كــرد ‍‬ ‫ت ــ ب ‍‬ ‫ت نــزد خداسـ ‍‬ ‫درجـا ‍‬
‫يكند ك‍ه‪»:‬ولما قششا ‌‬
‫ل‬ ‫تم ‍‬ ‫ي« رواي ‍‬ ‫ت‪».‬نسائ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي آورد ‍‬ ‫ت فراوان ‍‬ ‫تأكيدا ‍‬
‫ه نششدا مششا‬ ‫ى لل ‌‬
‫ل‪ :‬أجعلتن ‌‬ ‫ت قششا ‌‬‫ه وشئ ‌‬ ‫ل‪ :‬ما شاء الل ‌‬‫ه رج ‌‬‫ل ‌‬
‫ت‪ :‬اگــر خــدا و تــو‬
‫ه او گف ‍‬
‫يب ‍‬
‫ه مــرد ‍‬ ‫ه؟« و هنگــام ‍‬
‫يك ‍‬ ‫ه وحد ‌‬
‫شاء الل ‌‬
‫ي؟! )بگو‪ (:‬اگر خدا‬ ‫يگردان ‍‬ ‫ي خدا م ‍‬ ‫ك و همتا ‍‬ ‫بخواهيد! فرمود‪ :‬آيا مرا شري ‍‬
‫ي پيــامبرص‬ ‫ه بــرا ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي خواسـ ‍‬ ‫ن فارسـ ‍‬ ‫م‪ ،‬ســلما ‍‬ ‫ك بـار ه ‍‬ ‫تنهــا بخواهــد«‪.‬ي ‍‬
‫ي كرد و فرمود‪» :‬فل‬ ‫ن كار نه ‍‬ ‫ل خداص او را از اي ‍‬ ‫ما رسو ‍‬ ‫ه نمايد‪ ،‬ا ّ‬ ‫سجد ‍‬
‫ي من‍‬ ‫ت«‪» .‬هــر گــز بــرا ‍‬ ‫ي ل يمو ‌‬ ‫ي الذ ‌‬ ‫ى واسجد للح ‌‬ ‫تسجد ل ‌‬
‫تو‬ ‫ي اسـ ‍‬ ‫ه و بـاق ‍‬ ‫ه زند ‍‬ ‫ه هميش ‍‬ ‫نك ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ي سجد ‍‬ ‫ي كس ‍‬ ‫ه برا ‍‬ ‫ن‪ ،‬بلك ‍‬ ‫ه نك ‍‬ ‫سجد ‍‬
‫مو‬ ‫ن گفــتي ‍‬ ‫ن سخ ‍‬ ‫ل از آ ‍‬ ‫ل او ّ ‍‬‫ه در فص ‍‬ ‫ح؛ ك ‍‬ ‫م نو ‍‬ ‫ك قو ‍‬ ‫يميرد!«‪ .‬شر ‍‬ ‫هرگز نم ‍‬
‫ن قــرار بــود‪ :‬بتهــاي‍‬ ‫ي از اي ‍‬ ‫ه حــاك ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫ل كردي ‍‬ ‫س«ب نق ‍‬ ‫ن عبا ‍‬ ‫ي از »اب ‍‬ ‫روايت ‍‬
‫ن مــرد ‍‬
‫م‬ ‫ن‪ ،‬شيطا ‍‬ ‫ه بعد از مرگشا ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ي بود ‍‬ ‫ن صالح ‍‬ ‫ي مردا ‍‬ ‫م نوح؛ اسام ‍‬ ‫قو ‍‬
‫ن را بسيار ياد‬ ‫يشا ‍‬ ‫ي از آنها بتراشند و اسام ‍‬ ‫ههاي ‍‬ ‫سم ‍‬ ‫ه كرد تا مج ّ‬ ‫را وسوس ‍‬
‫م آنهــا‬ ‫مك ‍‬ ‫ي آمد و ك ‍‬ ‫ل بعد ‍‬ ‫ه نس ‍‬ ‫يكردند تا اينك ‍‬ ‫ش نم ‍‬ ‫ي آنها را پرست ‍‬ ‫كنند‪ ،‬ول ‍‬
‫هاند‪ :‬وقتي‍‬ ‫ن گفت ‍‬‫سري ‍‬ ‫ه بعضي‍ از مف ّ‬ ‫ت نيز نمودند و چنانچ ‍‬ ‫م و عباد ‍‬ ‫را تعظي ‍‬
‫ت كردنــد و‬ ‫ه درس ـ ‍‬ ‫ن رفتنــد و گنبــد و بارگــا ‍‬ ‫آنها درگذشتند‪ ،‬بر سر قبورشا ‍‬
‫ت و تقــدي ‍‬
‫س‬ ‫ي‪ ،‬آنهــا را عبــاد ‍‬ ‫دت ‍‬ ‫س از م ـ ّ‬ ‫ن را تراشيدند و پ ‍‬ ‫س صورتشا ‍‬ ‫سپ ‍‬
‫ه ناشـي‍‬ ‫ش از انــداز ‍‬ ‫ت بي ‍‬ ‫و« از محب ّ ‍‬ ‫ه »غلـ ّ‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اسـ ‍‬ ‫ت اي ‍‬‫م كردند! حقيق ‍‬ ‫ه ‍‬
‫‪ ‬‬ ‫يفرمايــد‪  ﴿ :‬‬ ‫مم ‍‬ ‫ن كــري ‍‬ ‫ه قــرآ ‍‬ ‫نك ‍‬ ‫يشود‪ .‬چنــا ‍‬ ‫م ‍‬
‫‪    ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪) ﴾    ‬البقــرة‪] (165/‬بــرخ ‍‬
‫ي از مــرد ‍‬
‫م‬
‫ن خــدا‬
‫ن را همچــو ‍‬ ‫يگزيننــد و آنــا ‍‬ ‫ي برم ‍‬ ‫ههاي ‍‬ ‫ه غير از خدا‪ ،‬خداگون ‍‬ ‫هستند ك ‍‬
‫ن بــرا ‍‬
‫ي‬ ‫ة محّبتشــا ‍‬ ‫هانــد‪ ،‬هم ـ ‍‬
‫ن آورد ‍‬ ‫ه ايمــا ‍‬
‫يك ‍‬ ‫يدارنــد‪ ،‬و كســان ‍‬‫تم ‍‬ ‫دوس ـ ‍‬
‫يدارند([‬ ‫تم ‍‬ ‫ن خدا را دوس ‍‬ ‫ي او‪ ،‬دوستا ‍‬ ‫ه خاطر او و برا ‍‬ ‫ت )و ب ‍‬ ‫خداس ‍‬
‫ن اس ‌‬
‫ت‬ ‫يشود اي ‌‬ ‫هم ‌‬ ‫ه ديد ‌‬ ‫ن آي ‌‬
‫ه در اي ‌‬ ‫يك ‌‬ ‫م و جالب ‌‬ ‫ة مه ‌‬ ‫‪ ...‬نكت ‌‬
‫يدارنششد؛‬ ‫تم ‌‬ ‫ن خدا دوسشش ‌‬ ‫ن را همچو ‌‬ ‫ن افراد‪ ،‬همتاهايشا ‌‬ ‫ه‪ :‬اي ‌‬‫ك ‌‬
‫ن افششراد‬ ‫ي چششو ‌‬ ‫ت دارنشد‪ ،‬ول ‌‬ ‫ه آنها خدا را شديدا ً دوسش ‌‬ ‫ي اينك ‌‬ ‫يعن ‌‬
‫هانششد و در‬ ‫ك كرد ‌‬ ‫ت بششا خششدا شششري ‌‬ ‫ن محب ّ ‌‬ ‫ي را نيششز در اي ‌‬ ‫ديگششر ‌‬
‫ه خششدا‬‫هك ‌‬ ‫ه همششانگون ‌‬ ‫ث شد ‌‬ ‫ه باع ‌‬ ‫هاند ك ‌‬ ‫و نمود ‌‬ ‫ن غل ّ‬
‫ن چنا ‌‬ ‫محّبتشا ‌‬
‫﴿‪﴾87‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه عنششوان‌‬
‫ت بدارنششد‪ ،‬ب ‌‬
‫يدارنششد‪ ،‬آنهششا را نيششز دوسشش ‌‬‫تم ‌‬‫را دوسشش ‌‬
‫ه همتاهششا‬‫يك ‌‬‫ه افراد ‌‬ ‫ه رسد ب ‌‬
‫سچ ‌‬‫هاند‪ .‬پ ‌‬ ‫ه نشد ‌‬‫ن پذيرفت ‌‬
‫مسلما ‌‬
‫ت بدارند؟!‬‫را از خدا بيشتر دوس ‌‬

‫ن صالح‬ ‫ن بندگا ‍‬ ‫ه قرار داد ‍‬ ‫ل و واسط ‍‬ ‫س ‍‬ ‫تو ّ‬


‫تك ‍‬
‫ه‬ ‫ي اس ـ ‍‬ ‫ع ديگــر ‍‬ ‫ه غير خدا‪ ،‬موضو ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ن شد ‍‬ ‫ه دام ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫ل و دس ‍‬ ‫س ‍‬ ‫متو ّ‬
‫ن خــدا‪،‬‬ ‫ي همچــو ‍‬ ‫چ موجــود ديگــر ‍‬ ‫ت؛ زيرا هي ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ك دانست ‍‬ ‫ن را شر ‍‬ ‫مآ ‍‬ ‫اسل ‍‬
‫ه جــا‬ ‫ه بتواند هم ‍‬ ‫ي ندارد ك ‍‬ ‫ي غيب ‍‬ ‫ت‪ ،‬و قدرت ‍‬ ‫ن نيس ‍‬ ‫ن و مكا ‍‬ ‫ج از قيد زما ‍‬ ‫خار ‍‬
‫م ـ در هــر مكــا ‍‬
‫ن‬ ‫ه مرد ‍‬ ‫ه چيز باشد ك ‍‬ ‫ط بر هم ‍‬ ‫حاضر و ناظر و قاهر و محي ‍‬
‫ل شــوند!‬ ‫سـ ‍‬ ‫ه و هــر وقت‍ بخواهنــد متو ّ‬ ‫ي داشــت ‍‬ ‫ه او دسترسـ ‍‬ ‫ي ــ ب ‍‬ ‫و زمــان ‍‬
‫ع همتــاي‍‬ ‫ي باشــد‪ ،‬در واق ‍‬ ‫ن صــفات ‍‬ ‫ي چني ‍‬ ‫ن دارا ‍‬ ‫ي در جهــا ‍‬ ‫ه موجود ‍‬ ‫اگرچنانچ ‍‬
‫ت و كفر و شــر ‍‬
‫ك‬ ‫ح نيس ‍‬ ‫م ـ صحي ‍‬ ‫ط اسل ‍‬ ‫م ـ و فق ‍‬ ‫ن در اسل ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫خدا بود ‍‬
‫ه مقي ّــد ب ‍‬
‫ه‬ ‫ل شــود ك ‍‬ ‫سـ ‍‬ ‫ي متو ّ‬ ‫ه موجــود ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ن بايســت ‍‬ ‫يباشد‪.‬انسا ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫آشكار ‍‬
‫ه جا حاضر‬ ‫ه چيز‪ ،‬هم ‍‬ ‫ن و هم ‍‬ ‫ن و زما ‍‬ ‫ق مكا ‍‬ ‫ن نباشد و خود خال ‍‬ ‫ن و زما ‍‬ ‫مكا ‍‬
‫عو‬ ‫ك نف ‍‬ ‫ت او‪ ،‬و مــال ‍‬ ‫ه چيــز در دس ـ ‍‬ ‫ة كارها و امور‪ ،‬هم ‍‬ ‫ه هم ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫و ناظر‪ ،‬آگا ‍‬
‫س‪ ،‬و اگــر‬ ‫توب ‍‬ ‫ن ـ ـ اس ـ ‍‬ ‫ي ـ سبحا ‍‬ ‫ص خدا ‍‬ ‫م‪ ،‬تنها مخت ّ‬ ‫نه ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫ن باشد ك ‍‬ ‫زيا ‍‬
‫تو‬ ‫ك اسـ ‍‬ ‫ت دهـد‪ ،‬مشـر ‍‬ ‫ي غير از خدا نسب ‍‬ ‫ه موجود ‍‬ ‫ت را ب ‍‬ ‫ن صفا ‍‬ ‫ي اي ‍‬ ‫كس ‍‬
‫ن ــ‬‫ي ندانســت ‍‬ ‫ه و يــا از رو ‍‬ ‫ه غير خــدا ـ ـ آگاهــان ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ت ديگر‪ ،‬كس ‍‬ ‫ه عبار ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ه غير‬ ‫لب ‍‬ ‫س ‍‬ ‫ه تو ّ‬ ‫يكند ك ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ن بيا ‍‬ ‫ت! قرآ ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ك شد ‍‬ ‫ل شود‪ ،‬دچار شر ‍‬ ‫س ‍‬ ‫متو ّ‬
‫كب ‍‬
‫ه‬ ‫م‪ ،‬و شــر ‍‬ ‫ط مســتقي ‍‬ ‫ي از صــرا ‍‬ ‫ي و فكــر ‍‬ ‫ف عقيــدت ‍‬ ‫ع انحــرا ‍‬ ‫ك نو ‍‬ ‫خدا‪ ،‬ي ‍‬
‫يفرمايــــد‪﴿ :‬‬ ‫هم ‍‬ ‫يباشــــد‪ .‬چنــــانچ ‍‬ ‫ل ـــــ م ‍‬ ‫خداونــــد ـــــ متعــــا ‍‬
‫‪     ‬‬
‫‪) ﴾ ‬آل عمـــران‪ ] (101/‬و هــر كس‍ )در تمــا ‍‬
‫م‬
‫م رهنمــود‬
‫ت و مســتقي ‍‬
‫ه راسـ ‍‬
‫ه را ‍‬
‫نب ‍‬
‫سـل‍ شــود‪ ،‬بيگمــا ‍‬
‫ه خــدا متو ّ‬
‫كارها( ب ‍‬
‫ت[‬‫ه اس ‍‬ ‫شد ‍‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‬
‫‪    ‬‬
‫‪) ﴾  ‬النساء‪(146 /‬‬
‫ش بپردازنـد و به‍‬‫ح خــوي ‍‬ ‫ه اصـل ‍‬ ‫ه كننـد و برگردنـد و ب ‍‬‫ه توب ‍‬
‫يك ‍‬
‫] مگر كسان ‍‬
‫طو‬ ‫ن خــدا كننــد )و فق ‍‬
‫ه از آ ِ‬
‫ش را خالصــان ‍‬‫ن خــوي ‍‬
‫ل شــوند و آيي ‍‬‫س ‍‬
‫خدا متو ّ‬
‫ن خواهنــد‬
‫ة مؤمنا ‍‬ ‫ن از زمر ‍‬‫س آنا ‍‬‫ه فرياد خوانند(‪ ،‬پ ‍‬‫ط او را بپرستند و ب ‍‬‫فق ‍‬
‫بود [‬
‫﴿ ‪    ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪) ﴾   ‬النســاء‪(175/‬‬
‫ن را به‍‬
‫ل شــوند‪ ،‬ايشــا ‍‬
‫سـ ‍‬ ‫ه او متو ّ‬
‫ن بياورنــد و ب ‍‬
‫ه خــدا ايمــا ‍‬
‫هب ‍‬
‫يك ‍‬
‫]كســان ‍‬
‫ت و مســتقيمي‍‬ ‫ه راس ـ ‍‬‫ت‪ ،‬و در را ‍‬
‫م وارد خواهد ســاخ ‍‬ ‫ل عظي ‍‬ ‫ت و فض ‍‬‫رحم ‍‬
‫ن خواهد كرد[‪.‬‬ ‫ي خود رهنمودشا ‍‬ ‫ه سو ‍‬‫ب ‍‬
‫﴿‪﴾88‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ت و درست‍‬ ‫ه راس ‍‬ ‫يخواهد را ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫سك ‍‬ ‫ق‪ ،‬هر ك ‍‬ ‫ن حقاي ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫هب ‍‬‫ج ‍‬‫س با تو ّ‬‫پ ‍‬
‫ص گرداند و تنها او را عبــادت‍ كنــد‬ ‫ي خدا خال ‍‬ ‫ن خود را برا ‍‬ ‫ي كند و دي ‍‬ ‫را ط ‍‬
‫ي و ياور خود بداند‪ ،‬بايد ك ‍‬
‫ه‬ ‫ش نمايد و خدا را مول ‍‬ ‫ل در رحمت ‍‬ ‫و خود را داخ ‍‬
‫ت‪ ،‬از راه‍‬ ‫ن صــور ‍‬ ‫ل ببرد! در غيــر اي ‍‬ ‫ل شود و از غير او د ‍‬ ‫س ‍‬ ‫ه او متو ّ‬ ‫طب ‍‬ ‫فق ‍‬
‫ن ــ‬‫ي خداونــد ـ ـ ســبحا ‍‬ ‫ي بــرا ‍‬
‫ه و همتــاي ‍‬ ‫ف شــد ‍‬ ‫م منحــر ‍‬ ‫ت و مســتقي ‍‬ ‫راس ـ ‍‬
‫ه« بــرا ‍‬
‫ي‬ ‫ن »وســيل ‍‬ ‫جســت ‍‬‫مــا در مــورد ُ‬ ‫ت‪.‬و ا ّ‬‫ه اس ـ ‍‬ ‫ك گشــت ‍‬ ‫ه و مشر ‍‬ ‫تراشيد ‍‬
‫يفرمايـــد‪﴿ :‬‬ ‫نم ‍‬ ‫م چني ‍‬ ‫ن كـــري ‍‬‫ه خـــدا‪ ،‬قـــرآ ‍‬ ‫يب ‍‬
‫نـــزديك ‍‬
‫‪     ‬‬
‫‪   ‬‬
‫] اي‍‬ ‫‪) ﴾   ‬المــــــائدة‪(35/‬‬
‫ه بجوييــد و در راه‍‬ ‫ه خــدا‪ ،‬وســيل ‍‬ ‫بب ‍‬ ‫ي تقّر ‍‬ ‫ه سازيد و برا ‍‬ ‫ن! تقوا پيش ‍‬ ‫مؤمني ‍‬
‫ن ــ‬ ‫ي از مســلمانا ‍‬ ‫ق( رستگار شــويد[ ‪ ...‬بــرخ ‍‬ ‫ن طري ‍‬ ‫او جهاد كنيد تا )از اي ‍‬
‫ن و خــدا‬ ‫ن انســا ‍‬ ‫ت« بي ‍‬ ‫ه »وســاط ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ن آي ‍‬‫ه« را در اي ‍‬ ‫ة »وسيل ‍‬ ‫ي ـ كلم ‍‬ ‫امروز ‍‬
‫ه خــدا‪ ،‬نــاگزير‬ ‫نب ‍‬ ‫ب جســت ‍‬ ‫ي تقّر ‍‬ ‫ن برا ‍‬ ‫ي مؤمنا ‍‬ ‫هاند؛ يعن ‍‬ ‫تعبير و تفسير كرد ‍‬
‫ه قــرار‬ ‫ن ــ را واسـط ‍‬ ‫ن انبياء و اولياء و صالحا ‍‬ ‫ش ـ همچو ‍‬ ‫ص ‍‬ ‫ن خا ّ‬ ‫بايد بندگا ‍‬
‫حو‬ ‫ه خداونــد و صــل ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ي نــزديك ‍‬ ‫ل بــرا ‍‬ ‫ن عم ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫دهنــد‪ .‬آنهــا معتقدنــد ك ‍‬
‫ه زعم‍‬ ‫ه« ـ ـ ب ‍‬ ‫ي »وســيل ‍‬ ‫ي از معنا ‍‬ ‫ن تعبير ‍‬ ‫ما چني ‍‬ ‫يكند! ا ّ‬ ‫تم ‍‬ ‫ي‪ ،‬كفاي ‍‬ ‫رستگار ‍‬
‫ق‪ ،‬آيــا ‍‬
‫ت‬ ‫ة فــو ‍‬ ‫ح آي ـ ‍‬ ‫ت دارد‪.‬در توضــي ‍‬ ‫م مغاير ‍‬ ‫ص ـ با اسل ‍‬ ‫ه اشخا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫سلي ‍‬ ‫متو ّ‬
‫ن به‍ او و‬ ‫ه خداونــد‪ ،‬جــز بــا ايمــا ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫يدهــد نــزديك ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ه نشا ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ي آمد ‍‬ ‫ديگر ‍‬
‫يگــردد ــ‬ ‫ب بدو م ‍‬ ‫ت خدا و تقّر ‍‬ ‫ب رضاي ‍‬ ‫ه موج ‍‬ ‫هـك ‍‬ ‫ه و پسنديد ‍‬ ‫ل پاكيز ‍‬ ‫اعما ‍‬
‫ه خــدا‬‫يوب ‍‬ ‫م مّتق ‍‬ ‫هه ‍‬ ‫س ــ هــر انــداز ‍‬ ‫چك ‍‬ ‫ت هي ‍‬‫يآيــد و وســاط ‍‬ ‫ت نم ‍‬ ‫ه دسـ ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ت ندارد‪﴿ :‬‬ ‫ي دخال ‍‬ ‫تو ‍‬ ‫ي و فلح ‍‬ ‫ه خدا و رستگار ‍‬ ‫بب ‍‬ ‫ك باشد ـ در تقّر ‍‬ ‫نزدي ‍‬
‫‪   ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪) ﴾    ‬الحج‪] (77/‬‬
‫ع و ســجده‍‬ ‫ش( ركــو ‍‬‫ق خــوي ‍‬ ‫ي خــال ‍‬‫هايد! )تنها برا ‍‬ ‫ن آورد ‍‬‫ه ايما ‍‬‫يك ‍‬ ‫ي كسان ‍‬ ‫ا ‍‬
‫ش را )به‍‬‫ك افتيــد( و پروردگــار خــوي ‍‬ ‫ه خــا ‍‬ ‫ش بريد و ب ‍‬ ‫م و كرن ‍‬ ‫كنيد )و تعظي ‍‬
‫م دهيد تــا رســتگار شــويد‪ ،‬و در‬ ‫ك انجا ‍‬ ‫ي ني ‍‬‫ش نماييد و كارها ‍‬ ‫ي( پرست ‍‬ ‫تنهاي ‍‬
‫ه خدا جهاد كنيد [‬ ‫را ‍‬
‫﴿‪) ﴾﴾﴾   ‬العلــق‪ ] (19/‬و )در‬
‫ك شــو![ پ ‍‬
‫س‬ ‫ه او( نــزدي ‍‬‫هب ‍‬
‫ن وســيل ‍‬ ‫ه بــبر و )بــدي ‍‬ ‫ت ســجد ‍‬‫برابــر پروردگــار ‍‬
‫م اعمــا ‍‬
‫ل‬ ‫ت و انجــا ‍‬‫ه خــدا و روز آخــر ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ه خداونــد‪ ،‬جــز بــا ايمــا ‍‬ ‫يب ‍‬‫نــزديك ‍‬
‫يتوانــد‬
‫ه خــدا‪ ،‬نم ‍‬‫بب ‍‬‫ي در تق ـّر ‍‬‫ت كس ـ ‍‬ ‫يآيد و وساط ‍‬ ‫ت نم ‍‬ ‫ه دس ‍‬ ‫هب ‍‬‫شايست ‍‬
‫مــــــــؤثر باشــــــــد﴿‪   ‬‬
‫‪   ‬‬
‫نو‬ ‫‪) ﴾   ‬طــه‪ ] (75/‬و هــر ك ‍‬
‫س بــا ايمــا ‍‬
‫ي داراي‍‬
‫ن كســان ‍‬ ‫ش بــرود‪ ،‬چني ‍‬
‫ش پروردگــار ‍‬ ‫ه پي ‍‬‫هب ‍‬
‫ل نيكــو و شايســت ‍‬‫عم ‍‬
‫ي اعرا ‍‬
‫ب‬ ‫تپرست ‍‬ ‫كوب ‍‬ ‫م با شر ‍‬‫ي هستند[ ‪...‬اسل ‍‬ ‫ت والي ‍‬ ‫ب بال و درجا ‍‬
‫مرات ‍‬
‫ن بــردارد و‬
‫ش را از ميــا ‍‬‫ن خدا و بنــدگان ‍‬
‫ت بي ‍‬‫ن وساط ‍‬ ‫ي جنگيد تا همي ‍‬‫جاهل ‍‬
‫﴿‪﴾89‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ة افــراد‬
‫ه گردانــد‪ ،‬و همـ ‍‬
‫ج ‍‬
‫ه خــدا متــو ّ‬
‫هـب ‍‬
‫ن واسط ‍‬‫م را مستقيما ً ـ بدو ‍‬ ‫مرد ‍‬
‫ن برابر بداند‪.‬‬
‫ط با خالقشا ‍‬ ‫بشر را در ارتبا ‍‬

‫ه هستند‬ ‫ل وسيل ‍‬‫هها‪ ،‬خود دنبا ‍‬‫واسط ‍‬


‫يفرمايـــد‪ ﴿ :‬‬
‫‪‬‬ ‫هم ‍‬
‫ه ــــ ك ‍‬
‫ن آي ‍‬
‫ه در اي ‍‬
‫ن‪ ،‬وســـيل ‍‬
‫بنـــابراي ‍‬
‫‪     ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪) ﴾   ‬المــائدة‪ (35/‬ـــ عبــار ‍‬
‫ت‬
‫ن بــر‬ ‫ه كــرد ‍‬ ‫ن و تكي ‍‬ ‫ه قرار داد ‍‬ ‫ه واسط ‍‬ ‫ه؛ ن ‍‬ ‫ل شايست ‍‬ ‫ن و اعما ‍‬ ‫ت از‪ :‬ايما ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ه ــ‬ ‫ل شايســت ‍‬ ‫ن و اعما ‍‬ ‫ه! تقوا ـ ايما ‍‬ ‫ي الل ّ ‍‬ ‫ب ال ‍‬ ‫ق قر ‍‬ ‫ي در طري ‍‬ ‫ي يا چيز ‍‬ ‫كس ‍‬
‫ه خداونــد در‬ ‫تك ‍‬ ‫ي اسـ ‍‬ ‫ه رســتگار ‍‬ ‫ه‪ ،‬تنهــا را ‍‬ ‫ه ذكــر شــد ‍‬ ‫ه در آي ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫وســيل ‍‬
‫ة آن‍‬ ‫ه وســيل ‍‬ ‫ه تا بتواند خود را ب ‍‬ ‫س او گذاشت ‍‬ ‫ي در دستر ‍‬ ‫ن و حت ّ ‍‬ ‫اختيار انسا ‍‬
‫ه وجــود دارد‪ ،‬اين‍‬ ‫ن آي ‍‬ ‫ه در اي ‍‬ ‫ه ديگــر ك ‍‬ ‫ج ‍‬ ‫ل تو ّ‬ ‫ة قاب ‍‬ ‫ك گرداند‪.‬نكت ‍‬ ‫ه خدا نزدي ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ه را‬ ‫ه »وســيل ‍‬ ‫نك ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫ه را بجوييــد!«؛ ن ‍‬ ‫يفرمايــد‪» :‬وســيل ‍‬ ‫ه خداوند م ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ور‬ ‫ي تصـ ّ‬ ‫ه برخ ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ن گون ‍‬ ‫ت‪ ،‬آ ‍‬ ‫ي نيس ‌‬ ‫ه خواندن ‍‬ ‫بك ‍‬ ‫ة تقّر ‍‬ ‫بخوانيد!!«؛ زيرا وسيل ‍‬
‫ه خــدا‬ ‫ه فريــاد بخوانــد تــا او را ب ‍‬ ‫ي را ب ‍‬ ‫ن موجود ‍‬ ‫ه انسا ‍‬ ‫هاند! اگر چنانچ ‍‬ ‫كرد ‍‬
‫ه انســان‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ت‪ .‬در صــورت ‍‬ ‫ه اس ـ ‍‬ ‫ن موجود همانند خدا شــد ‍‬ ‫ك گرداند‪ ،‬آ ‍‬ ‫نزدي ‍‬
‫قو‬ ‫ه جــا باشــد و مشــر ‍‬ ‫ه در هم ‍‬ ‫ن ـ ـ را ك ‍‬ ‫ي ـ سبحا ‍‬ ‫ي جز خدا ‍‬ ‫هرگز موجود ‍‬
‫ه باشــــد‬ ‫ه داشــــت ‍‬ ‫ه چيــــز احــــاط ‍‬ ‫ن او باشــــد‪ ،‬بــــر هم ‍‬ ‫ب از آ ِ‬ ‫مغــــر ‍‬
‫نك ‍‬
‫س‬ ‫يشــوند و آ ‍‬ ‫لم ‍‬ ‫س ‍‬ ‫ه غير خدا متو ّ‬ ‫هب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ت‪ .‬غالبا ً كسان ‍‬ ‫و‪...‬نخواهدياف ‍‬
‫ه او‬ ‫ف اينك ‍‬ ‫ه صــر ‍‬ ‫يكننــد ب ‍‬ ‫لم ‍‬ ‫يدهند‪ ،‬خيــا ‍‬ ‫ن خود و خدا قرار م ‍‬ ‫ة بي ‍‬ ‫را وسيل ‍‬
‫يتواند او نيز ماننــد‬ ‫سم ‍‬ ‫ت‪ ،‬پ ‍‬ ‫ب و آبرومند اس ‍‬ ‫ي مقّر ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ه خدا‪ ،‬بند ‍‬ ‫در پيشگا ‍‬
‫ي و آشـكار باشـد‪،‬‬ ‫ة امـور غيـب ‍‬ ‫ه همـ ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫ه جا حاضـر و نـاظر و آگـا ‍‬ ‫خدا‪ ،‬هم ‍‬
‫س دسـ ‍‬
‫ت‬ ‫يگوينـد‪ :‬پ ‍‬ ‫ة خود را بدهـد‪ ،‬و م ‍‬ ‫ب خوانند ‍‬ ‫ه شود‪ ،‬جوا ِ‬ ‫ي خواند ‍‬ ‫وقت ‍‬
‫هآ ‍‬
‫ن‬ ‫نك ‍‬ ‫لآ ‍‬ ‫ي نــدارد! و حــا ‍‬ ‫چ ايــراد ‍‬ ‫ت و هي ‍‬ ‫ح اســ ‍‬ ‫ن او مبــا ‍‬ ‫ن شــد ‍‬ ‫ه دام ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ش انجــا ‍‬
‫م‬ ‫ي را بــراي ‍‬ ‫يشنود تا كــار ‍‬ ‫ة خود را نم ‍‬ ‫ي خوانند ‍‬ ‫موجود‪ ،‬هرگز صدا ‍‬
‫ص پيامبر –صلي اللــه عليــه وســلم‪-‬‬ ‫ن ـ از شخ ‍‬ ‫ة مؤمنا ‍‬ ‫ه‪ ،‬هم ‍‬ ‫ن آي ‍‬ ‫دهد‪.‬در اي ‍‬
‫ة خدا ـ‬ ‫ح و برگزيد ‍‬ ‫ن صال ‍‬ ‫م اولياء و بندگا ‍‬ ‫ه تا تما ‍‬ ‫ن بود ‍‬ ‫ن مؤم ‍‬ ‫ه اّولي ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫گرفت ‍‬
‫ه زعم‍‬ ‫ه ــ ب ‍‬ ‫ه وســيل ‍‬ ‫ه اگر چنانچ ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫يدهد‪ .‬در صورت ‍‬ ‫ب قرار م ‍‬ ‫را مورد خطا ‍‬
‫ي و پرهيزگـار‬ ‫ص خدا و افـراد مّتق ‍‬ ‫ن خا ّ‬ ‫ن بندگا ‍‬ ‫ص ـ همي ‍‬ ‫ه اشخا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫سلي ‍‬ ‫متو ّ‬
‫ن آنها نيز‬ ‫ه باشند؛ چو ‍‬ ‫ل واسط ‍‬ ‫ه دنبا ‍‬ ‫هـب ‍‬ ‫ق آي ‍‬ ‫باشند‪ ،‬آنها خود نيز بايد ـ طب ‍‬
‫ب‪ ،‬وســيل ‍‬
‫ه‬ ‫ن تــرتي ‍‬ ‫ي را بجوينــد! بــدي ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ه خــدا وســيل ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫ي نــزديك ‍‬ ‫بايــد بــرا ‍‬
‫ه را بجويند‪ .‬چنانچ ‍‬
‫ه‬ ‫ن نيز بايد وسيل ‍‬ ‫ه آنا ‍‬ ‫ن باشد؛ چرا ك ‍‬ ‫يتواند خود ايشا ‍‬ ‫نم ‍‬
‫يفرمايــد‪  ﴿ :‬‬ ‫هم ‍‬ ‫ن آي ‍‬ ‫م در تفسير همي ‍‬ ‫ن كري ‍‬ ‫قرآ ‍‬
‫‪   ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪﴾  ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫ه جــز خــدا‬
‫هب ‍‬
‫ي را ك ‍‬
‫ن( بگو‪ :‬كســان ‍‬
‫ه مشركا ‍‬
‫ي پيامبر! ب ‍‬
‫)السراء‪) ](57-56/‬ا ‍‬
‫﴿‪﴾90‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫نو‬‫ع زيا ‍‬‫ي دف ‍‬


‫ه تواناي ‍‬ ‫ه( ن ‍‬‫يخوانيد‪) ،‬خواهيد ديد ك ‍‬ ‫ه فرياد م ‍‬‫م بل( ب ‍‬
‫ه هنگا ‍‬ ‫)ب ‍‬
‫ن سازند )و ناخوشــيها‬ ‫ن را دگرگو ‍‬ ‫يتوانند آ ‍‬‫هم ‍‬ ‫ع بل از شما را دارند و ن ‍‬ ‫رف ‍‬
‫يخوانند‪،‬‬‫ه فرياد م ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ن كسان ‍‬‫ل كنند(‪ .‬آ ‍‬ ‫س‪...‬تبدي ‍‬ ‫ه خوشيها و برعك ‍‬ ‫را ب ‍‬
‫ت‪ ،‬خــود بـراي‍‬ ‫ه خــدا( نزديكـتر اسـ ‍‬ ‫ه درگــا ‍‬ ‫ه )ب ‍‬
‫ه از هم ‍‬ ‫نك ‍‬
‫م از آنـا ‍‬‫هر كـدا ‍‬
‫م به‍‬‫ل( آنهــا ه ‍‬‫ن حــا ‍‬‫يجوينــد و )بــا اي ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ن‪ ،‬وســيل ‍‬ ‫ه پروردگارشــا ‍‬ ‫بب ‍‬‫تقــّر ‍‬
‫ك هستند [‬ ‫ب او هراسنا ‍‬ ‫ت خدا اميدوار و از عذا ‍‬ ‫رحم ‍‬
‫‪      ‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫ه به‍ غير‬
‫ي را ك ‍‬
‫‪)﴾ ‬العراف‪] (194/‬همانا كسان ‍‬
‫س آنهــا را‬
‫ن هســتند‪ .‬پ ‍‬‫ل خودتــا ‍‬
‫ي مث ‍‬
‫يخوانيــد‪ ،‬بنــدگان ‍‬
‫ه فريــاد م ‍‬
‫از خــدا ب ‍‬
‫ه شما پاسخ‍ دهند![‬ ‫يگوييد بايد ب ‍‬‫تم ‍‬ ‫بخوانيد‪ ،‬اگر راس ‍‬
‫ى أسألك‌ بششأن ‌‬
‫ك‬ ‫م إن ‌‬ ‫ت‪» :‬الله ‌‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ل خداص آمد ‍‬ ‫ث رسو ‍‬ ‫در حدي ‍‬
‫م يلششد‬
‫ه إل هو الحششد الصششمد الششذى ل ‌‬ ‫ي ل إل ‌‬
‫ه الذ ‌‬
‫ت الل ‌‬‫أن ‌‬
‫ه كفوا أحد«‪» .‬پروردگــارا! از تــو مســئل ‍‬
‫ت‬ ‫نل ‌‬‫م يك ‌‬‫م يولد ول ‌‬‫ول ‌‬
‫ه يگانه‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ي جز تو نيس ‍‬ ‫چ معبود ‍‬ ‫ه هي ‍‬‫يك ‍‬‫ي هست ‍‬ ‫ه تو خداي ‍‬ ‫ه حقّ اينك ‍‬ ‫مب ‍‬ ‫دار ‍‬
‫ي و زاده‍‬ ‫ها ‍‬‫ي‪ .‬نــزاد ‍‬‫ت و نيازها هست ‍‬ ‫ة حاجا ‍‬ ‫ي برآورند ‍‬ ‫ينياز و سرورِ وال ِ‬ ‫وب ‍‬
‫ل« در‬ ‫سـ ‍‬ ‫ت »تو ّ‬ ‫ن اس ـ ‍‬ ‫ت«‪.‬اي ‍‬ ‫س با تو همتــا و برابــر نيس ـ ‍‬ ‫چك ‍‬ ‫ي و هي ‍‬ ‫ها ‍‬‫نشد ‍‬
‫ي ديگــر‬‫ه در حــديث ‍‬ ‫ت‪ .‬چنــانچ ‍‬ ‫ه اسـ ‍‬‫م داد ‍‬
‫ل خــداص انجــا ‍‬ ‫ه رســو ‍‬ ‫ن خــدا ك ‍‬ ‫دي ‍‬
‫ل صــالح‍‬ ‫ه عم ‍‬ ‫لب ‍‬‫سـ ‍‬ ‫ه بودنــد‪ ،‬تو ّ‬
‫ي مانــد ‍‬
‫ه در غار ‍‬ ‫يك ‍‬‫ه نفر ‍‬ ‫نس ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫طب ‍‬ ‫مربو ‍‬
‫يفرمايد‪»:‬إ ‌‬
‫ن‬ ‫هم ‍‬ ‫يطالبس نيز‪ ،‬در مورد وسيل ‍‬ ‫ن اب ‍‬
‫يب ‍‬‫ت‪ .‬عل ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫نيز آمد ‍‬
‫ه سششبحانه‌‬ ‫ن إلششى الل ‌‬ ‫ه المتوسششلو ‌‬ ‫لب ‌‬‫ل مششا توسشش ‌‬ ‫أفضشش ‌‬
‫ه والجهشششششاد في‌‬ ‫ه وبرسشششششول ‌‬ ‫نب ‌‬ ‫ى‪ :‬اليمشششششا ‌‬ ‫وتعشششششال ‌‬
‫م شششهر‬ ‫ة‪...‬وصششو ‌‬ ‫ة‪...‬وإيتاء الزكششو ‌‬ ‫م الصلو ‌‬ ‫ه‪...‬وإقا ‌‬ ‫سبيل ‌‬
‫ه‪ ...‬وصششششششل ‌‬
‫ة‬ ‫ت واعتمششششششار ‌‬ ‫ج الششششششبي ‌‬ ‫ن‪ ...‬وح ‌‬ ‫رمضششششششا ‌‬
‫ة‪ ...‬وصششنائ ‌‬
‫ع‬ ‫ة العلني ش ‌‬ ‫ة السششر‪ ...‬وصششدق ‌‬ ‫م‪...‬وصششدق ‌‬ ‫الرح ‌‬
‫ن و متعا ‍‬
‫ل‬ ‫ي خداوند ـ سبحا ‍‬ ‫ه سو ‍‬‫بب ‍‬‫ة تقّر ‍‬
‫ن وسيل ‍‬ ‫ف«‪» .‬برتري ‍‬ ‫المعرو ‌‬
‫ش‪...‬جهــــاد در‬ ‫ه رســــول ‍‬ ‫ه او و ب ‍‬ ‫نب ‍‬‫ه او‪ ،‬ايمــــا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫ســــلي ‍‬ ‫ي متو ّ‬ ‫ـــــ بــــرا ‍‬
‫ج و عمــر ‍‬
‫ة‬ ‫ن‪...‬ح ‍‬ ‫ه رمضــا ‍‬ ‫ة مــا ‍‬ ‫ت‪...‬روز ‍‬ ‫ن زكا ‍‬ ‫ن نماز‪...‬داد ‍‬ ‫ش‪...‬برپاداشت ‍‬ ‫راه ‍‬
‫نب ‍‬
‫ه‬ ‫ه داد ‍‬‫ن‪...‬صــدق ‍‬ ‫ت پنهــا ‍‬‫ه صــور ‍‬ ‫نب ‍‬‫ه داد ‍‬‫م‪...‬صــدق ‍‬ ‫ة رح ‍‬ ‫ة خــدا‪...‬صــل ‍‬ ‫خانـ ‍‬
‫سو‬ ‫چك ‍‬ ‫ت«‪ .‬هي ‍‬ ‫ه اســ ‍‬ ‫ك و شايست ‍‬ ‫ي ني ‍‬ ‫م ديگر كارها ‍‬ ‫ت آشكار‪...‬و انجا ‍‬ ‫صور ‍‬
‫ت و خوشــنودي‍‬ ‫ي رضــاي ‍‬ ‫ه بــرا ‍‬ ‫ل شايســت ‍‬ ‫ه خدا و اعما ‍‬ ‫نب ‍‬
‫چ چيز‪ ،‬جز ايما ‍‬ ‫هي ‍‬
‫يشود‪.‬‬ ‫ش نم ‍‬‫يا ‍‬ ‫ث رستگار ‍‬ ‫يسازد و باع ‍‬ ‫ك نم ‍‬ ‫ه او نزدي ‍‬ ‫ن را ب ‍‬
‫خدا‪ ،‬انسا ‍‬

‫دعا و استغاث‌ه‬
‫ن از‬
‫ت كرد ‍‬‫ب نجا ‍‬
‫ن و طل ‍‬‫ه برد ‍‬
‫ن‪ ،‬پنا ‍‬
‫ي خواست ‍‬‫ن‪ ،‬يار ‍‬
‫ه فرياد خواند ‍‬‫ب ‍‬
‫ت‪ ،‬مثل‍‬‫ح و مقاما ‍‬
‫ن ضراي ‍‬
‫ن و صاحبا ‍‬ ‫ن مردگا ‍‬
‫ي غير از خدا‪ ،‬همچو ‍‬ ‫هر كس ‍‬
‫ت‪،‬‬
‫ن مشكل ‍‬ ‫ي فرزند‪ ،‬گشود ‍‬ ‫ض‪ ،‬اعطا ‍‬ ‫ن مري ‍‬
‫ت‪ ،‬شفا داد ‍‬ ‫ن حاجا ‍‬‫برآورد ‍‬
‫﴿‪﴾91‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ت‬
‫ي اس ‍‬ ‫ي ديگر ‍‬ ‫ه شركها ‍‬ ‫ن و‪ ...‬از جمل ‍‬ ‫ي بر دشم ‍‬ ‫ب پيروز ‍‬ ‫ن‪ ،‬طل ‍‬ ‫ه برد ‍‬ ‫پنا ‍‬
‫ن نو ‍‬
‫ع‬ ‫ه اي ‍‬ ‫يك ‍‬‫ه طور ‍‬ ‫ت‪ .‬ب ‍‬‫ه اس ‍‬ ‫ه ماند ‍‬ ‫ي پوشيد ‍‬ ‫م امروز ‍‬ ‫ي مرد ‍‬ ‫هها ‍‬ ‫ه بر تود ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ه‪:‬‬‫تك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ن اي ‍‬ ‫لآ ‍‬ ‫ت!دلي ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫ن كنون ‍‬ ‫ك در جها ‍‬ ‫ن شر ‍‬ ‫يتري ‍‬ ‫ك‪ ،‬عموم ‍‬ ‫شر ‍‬
‫هو‬ ‫ت ندانست ‍‬ ‫ه را عباد ‍‬ ‫ه و استعاذ ‍‬ ‫ه دعا و استغاث ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫ن مرد ‍‬ ‫ف گما ‍‬ ‫برخل ‍‬
‫يدانند‪ ،‬در‬ ‫ج و‪...‬منحصر م ‍‬ ‫هوح ‍‬ ‫ت و روز ‍‬ ‫ت را در نماز و زكا ‍‬ ‫ط عباد ‍‬ ‫فق ‍‬
‫ت ـ البت ‍‬
‫ه‬ ‫ي عباد ‍‬ ‫م و معن ‍‬ ‫يآيد ـ مفهو ‍‬ ‫ن برم ‍‬ ‫ت قرآ ‍‬ ‫ه از آيا ‍‬ ‫ه ـ چنانچ ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫حال ‍‬
‫ل خداص‬ ‫ق را دربردارد ‪.‬رسو ‍‬ ‫ي فو ‍‬ ‫ل و نّيتها ‍‬ ‫ة اعما ‍‬ ‫ن ـ هم ‍‬ ‫ي از آ ‍‬ ‫بخش ‍‬
‫ة«‪.‬‬ ‫ة«‪»...‬الدعاء هو العباد ‌‬ ‫خ العباد ‌‬ ‫يفرمايد‪»:‬الدعاء م ‌‬ ‫م ‍‬
‫ت«‪.‬پس‍ خواند ‍‬
‫ن‬ ‫ت اس ‍‬ ‫ن عباد ‍‬ ‫ت«‪»...‬دعا هما ‍‬ ‫ت اس ‍‬ ‫ح عباد ‍‬ ‫»دعا مغز و رو ‍‬
‫ه فرياد‬ ‫ل ـ را ب ‍‬ ‫ي ـ متعا ‍‬ ‫ه غير از خدا ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ت و كس ‍‬ ‫ك اس ‍‬ ‫غير خدا شر ‍‬
‫ه و عبادتش‍ نمود ‍‬
‫ه‬ ‫ي گرفت ‍‬ ‫ه خداي ‍‬ ‫يشود؛ زيرا او را نيز ب ‍‬ ‫كم ‍‬ ‫بخواند‪ ،‬مشر ‍‬
‫ن‪،‬‬
‫م و تمد ّ ‍‬ ‫ي عل ‍‬ ‫م با وجود پيشرفتها ‍‬ ‫ي مرد ‍‬ ‫هها ‍‬ ‫ل حاضر‪ ،‬تود ‍‬ ‫ت‪.‬در حا ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ن و مكان ‍‬
‫ي‬ ‫ي نيز همانند خدا در هر زما ‍‬ ‫ه افراد ديگر ‍‬ ‫يكنند ك ‍‬ ‫لم ‍‬ ‫هنوز خيا ‍‬
‫ن كه‍‬ ‫لآ ‍‬ ‫ت را بشنوند! و حا ‍‬ ‫ة اصوا ‍‬ ‫ن هم ‍‬ ‫ه طور يكسا ‍‬ ‫يتوانند ب ‍‬ ‫حاضرند و م ‍‬
‫همند هستند!‬ ‫ن نيز بهر ‍‬ ‫مآ ‍‬ ‫ي و تعالي ‍‬ ‫ب آسمان ‍‬ ‫ن از كتا ‍‬ ‫اكثرشا ‍‬
‫ن نيست‬ ‫م و گما ‌‬ ‫ي از وه ‌‬ ‫ي جز پيرو ‌‬ ‫ن غير خدا‪ ،‬چيز ‌‬ ‫خواند ‌‬
‫ه غيــر از خــدا‬ ‫نب ‍‬‫ه مشــركي ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ن كسـان ‍‬ ‫يدهنـد آ ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ن‪ ،‬نشـا ‍‬ ‫ت قـرآ ‍‬ ‫آيا ‍‬
‫يخواننــد ــ‬ ‫ه فريـاد م ‍‬ ‫نب ‍‬‫ت و نيازهايشا ‍‬ ‫ي حاجا ‍‬ ‫ت و برآور ‍‬ ‫ع مشكل ‍‬ ‫ي رف ‍‬ ‫برا ‍‬
‫ن قبــور ـ ـ اص ـل ً‬ ‫ت و صــاحبا ‍‬ ‫ه اموا ‍‬ ‫ي باشند و چ ‍‬ ‫ت سنگ ‍‬ ‫بب ‍‬ ‫ه در قال ‍‬ ‫لچ ‍‬ ‫حا ‍‬
‫ن ــ‬ ‫ه گمانشـا ‍‬ ‫ل ــ ب ‍‬‫ه فــرض‍ محــا ‍‬ ‫يشــنوند و اگــر ب ‍‬ ‫ن را نم ‍‬ ‫ي آنا ‍‬ ‫صدا و دعا ‍‬
‫ن را‬ ‫ي بديشــا ‍‬‫ت و پاســخگوي ‍‬ ‫ت اجــاب ‍‬ ‫م بشنوند‪ ،‬هرگــز قــدر ‍‬ ‫ن را ه ‍‬ ‫صدايشا ‍‬
‫ت‪.‬‬
‫ك اس ‍‬ ‫يشري ‍‬ ‫هوب ‍‬ ‫ص خداوند يگان ‍‬ ‫ت تنها و تنها مخت ّ‬ ‫ن صفا ‍‬ ‫ندارند؛ زيرا اي ‍‬
‫نو‬ ‫ط از گما ‍‬ ‫ي ندارند و فق ‍‬ ‫چ دليل ‍‬ ‫ن هي ‍‬ ‫ن كارشا ‍‬ ‫ي اي ‍‬‫يگويد‪ :‬آنها برا ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫قرآ ‍‬
‫هو‬ ‫ه ســاخت ‍‬ ‫ي هســتند ك ‍‬ ‫ن چيزهــاي ‍‬ ‫ن معبــودا ‍‬ ‫يكننــد و اي ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ن پيرو ‍‬ ‫خيالتشا ‍‬
‫ت‪    ﴿:‬‬ ‫ن اســـــ ‍‬ ‫هماتشـــــا ‍‬ ‫ة تو ّ‬‫پرداختـــــ ‍‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪   ‬‬
‫ه فريــاد‬
‫ي را ب ‍‬
‫س بــا خــدا‪ ،‬معبــود ديگــر ‍‬‫‪) ﴾‬المومنــون‪] (117/‬هــر ك ‍‬
‫ن ندارد[‬
‫ي بر آ ‍‬ ‫بخواند‪ ،‬مسّلما ً هي ‍‬
‫چ دليل ‍‬
‫﴿‪      ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪     ‬‬
‫ه در‬
‫ه باشــيد هــر آنچــه ك ‍‬
‫ن! آگــا ‍‬
‫‪) ﴾﴾﴾ ‬يــونس‪] (66/‬هــا ‍‬
‫ي را‬‫ه جــز خــدا‪ ،‬معبــودان ‍‬‫ت‪ .‬كساني‍ ك ‍‬
‫ن خداس ‍‬ ‫ت‪ ،‬از آ ِ‬
‫ن اس ‍‬‫آسمانها و زمي ‍‬
‫ه دنبــال‍‬
‫ن جــز ب ‍‬‫يكنند مگر از گمانها‪ ،‬و ايشا ‍‬
‫ي نم ‍‬‫يخوانند‪ ،‬پيرو ‍‬‫ه فرياد م ‍‬‫ب ‍‬
‫ت[‬‫ن نيس ‍‬ ‫غبست ‍‬‫ن و درو ‍‬‫نزد ‍‬
‫ن جز تخمي ‍‬
‫يروند و كارشا ‍‬ ‫ل نم ‍‬ ‫م و خيا ‍‬
‫وه ‍‬
‫﴿‪    ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪        ‬‬
‫‪     ‬‬
‫﴿‪﴾92‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬


‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫يپرستيد غير از خــدا‬
‫‪) ﴾ ‬يوسف‪] (40/‬شما نم ‍‬
‫هايد‪ ،‬در‬‫ن بر آنهـا گذاشــت ‍‬‫ن و پدرانتا ‍‬ ‫ه خودتا ‍‬ ‫يك ‍‬‫م ‍‬‫يمس ّ‬ ‫يب ‍‬‫را‪ ،‬مگر اسمهاي ‍‬
‫ت[ ‪ ...‬و ب ‍‬
‫ه‬ ‫ه اس ـ ‍‬‫ي بــر آنهــا نفرســتاد ‍‬
‫ل و برهــان ‍‬‫چ دلي ‍‬
‫ه خداونــد هي ‍‬ ‫يك ‍‬
‫حــال ‍‬
‫ه‪ ﴿:‬‬ ‫يكنـــــــد ك ‍‬
‫ن گوشـــــــزد م ‍‬ ‫ن بنـــــــدگا ‍‬
‫ه اي ‍‬
‫ت‪ ،‬ب ‍‬
‫ن جه ‍‬‫همي ‍‬
‫‪     ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪    ‬‬
‫‪   ‬‬
‫ن يكســا ‍‬
‫ن‬ ‫‪) ﴾  ‬العــراف‪ ] (194-193/‬برايتــا ‍‬
‫ش باشيد و نخوانيد؛ زيرا كســاني‍‬‫ه خامو ‍‬ ‫ه آنها را بخوانيد و خوا ‍‬
‫ت‪ ،‬خوا ‍‬‫اس ‍‬
‫ن هستند‪ .‬پ ‍‬
‫س‬ ‫ل خودتا ‍‬‫ي مث ‍‬
‫يخوانيد‪ ،‬بندگان ‍‬ ‫ه فرياد م ‍‬‫ه غير از خدا ب ‍‬
‫هب ‍‬
‫را ك ‍‬
‫خ دهند! [‬
‫ه شما پاس ‍‬ ‫يگوييد بايد ب ‍‬
‫تم ‍‬‫آنها را بخوانيد‪ ،‬اگر راس ‍‬
‫﴿‪     ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫ي گمراهــتر از آ ‍‬
‫ن‬ ‫ه كســ ‍‬
‫‪) ﴾ ‬الحقــاف‪ ] (5/‬و چ ‍‬
‫ن را‬
‫م ايشا ‍‬ ‫ت )ه ‍‬ ‫ه )اگر( تا روز قيام ‍‬ ‫ه فرياد بخواند ك ‍‬ ‫ي را ب ‍‬‫ه افراد ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ه ســخنانش‍‬ ‫يدهنــد‪ ،‬بلك ‍‬ ‫ب نم ‍‬ ‫ه تنها جوا ‍‬ ‫يگويند )و ن ‍‬ ‫ش نم ‍‬ ‫صدا بزند( پاسخ ‍‬
‫م‪،‬‬
‫ن كري ‍‬
‫يخبرند! [ ‪ ...‬قرآ ‍‬ ‫لوب ‍‬ ‫ن غاف ‍‬ ‫ً‬
‫يشنوند( و اصل از دعايشا ‍‬ ‫م نم ‍‬ ‫را ه ‍‬
‫ه غيــر از‬ ‫يك ‍‬ ‫ت‪ :‬كســان ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ي از اي ‍‬ ‫ه حاك ‍‬ ‫يآورد ك ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ل جالب ‍‬ ‫ه مث ‍‬‫نبار ‍‬ ‫در اي ‍‬
‫ة دعاهـا‬‫تكننــد ‍‬ ‫ه آنهــا اجاب ‍‬ ‫يكننــد ك ‍‬ ‫لم ‍‬ ‫يخواننــد و خيـا ‍‬ ‫ه فريــاد م ‍‬ ‫خــدا را ب ‍‬
‫ه سراب ‍‬
‫ي‬ ‫يمانند ك ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫هلب ‍‬ ‫ه مانند تشن ‍‬ ‫ن مورد ندارند‪ ،‬ب ‍‬ ‫ي در اي ‍‬ ‫هستند و دليل ‍‬
‫ه تــا از آن‍‬ ‫ي! دراز كــرد ‍‬ ‫ب خيــال ‍‬ ‫فآ ِ‬ ‫ه طــر ‍‬ ‫ش را ب ‍‬‫يبيند و دســت ‍‬ ‫را از دور م ‍‬
‫ما هرگــز‬ ‫ف سازد‪ ،‬ا ّ‬ ‫ت ـ برطر ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫ه تشنگ ‍‬ ‫ش را ـ ك ‍‬‫ي برگيرد و حاجت ‍‬ ‫مشت ‍‬ ‫ُ‬
‫يرســد! ﴿‪‬‬ ‫ش نم ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫ي خشــكيد ‍‬ ‫ه لبها ‍‬ ‫بب ‍‬ ‫يشود و آ ‍‬ ‫ه نم ‍‬‫ش برآورد ‍‬ ‫حاجت ‍‬
‫‪       ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫ة دعــا و نيــاي ‍‬
‫ش‬ ‫ه شايســت ‍‬ ‫‪ ) ﴾ ‬الرعد‪ ] (14/‬خداســ ‍‬
‫تك ‍‬
‫ن را‬‫يخواننــد‪ ،‬هرگــز دعاهايشــا ‍‬ ‫ه فريــاد م ‍‬ ‫ه جــز او را ب ‍‬‫يك ‍‬‫ت‪ ،‬و كســان ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ه كسـي‍‬ ‫نب ‍‬‫يســازند‪ .‬آنـا ‍‬‫ه نم ‍‬‫ن را برآورد ‍‬ ‫ن نيازشا ‍‬ ‫يكنند و كمتري ‍‬ ‫ت نم ‍‬ ‫اجاب ‍‬
‫ي دور از دســتر ‍‬
‫س‬ ‫ي را از دور ببينــد و يــا بــر كنــار آب ‍‬ ‫ه )ســراب ‍‬ ‫يماننــد ك ‍‬ ‫م ‍‬
‫ه باشــد تــا‬
‫ب دراز كــرد ‍‬ ‫يآ ‍‬ ‫ه سو ‍‬ ‫ش را باز و ب ‍‬ ‫ف دستهاي ‍‬ ‫ه باشد و( ك ‍‬ ‫نشست ‍‬
‫ش نرسد![‬ ‫ه دهان ‍‬ ‫بب ‍‬‫ش برسد‪ ،‬و هرگز آ ‍‬ ‫ه دهان ‍‬ ‫بب ‍‬‫آ ‍‬
‫هرگز ما را نخواند‌هايد‬
‫ه چنين‍‬ ‫يك ‍‬ ‫يرود تــا جــاي ‍‬‫شم ‍‬ ‫ي پي ‍‬ ‫ن معن ‍‬ ‫ي اي ‍‬
‫م بــر رو ‍‬
‫م باز ه ‍‬ ‫ن كري ‍‬
‫قرآ ‍‬
‫ه خدايي‍‬ ‫ن دنيا ب ‍‬
‫ي را در اي ‍‬ ‫ه غير از خدا‪ ،‬معبودان ‍‬ ‫يك ‍‬‫يكند‪ :‬بندگان ‍‬ ‫گوشزد م ‍‬
‫ي خــود‬
‫ل و گمانهــا ‍‬ ‫يخواندنــد‪ ،‬تنهــا از خيــا ‍‬‫ه فريــاد م ‍‬ ‫هانــد و آنهــا را ب ‍‬
‫گرفت ‍‬
‫﴿‪﴾93‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫يخبرنــد‪ ،‬و فــرداي‍‬ ‫لوب ‍‬‫ن غــاف ‍‬ ‫ن از دعايشــا ‍‬ ‫ن معبــودا ‍‬ ‫يكننــد و اي ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫پيرو ‍‬
‫ه شــما‬ ‫يگوينــد‪ :‬مــا ب ‍‬ ‫ن را انكــار خواهنــد كــرد و م ‍‬ ‫ي شركشــا ‍‬ ‫ّ‬
‫ه كل ‍‬ ‫تب ‍‬‫قيام ‍‬
‫ه ــ‬‫ك و من ـّز ‍‬ ‫ه ما را با پروردگار ـ پــا ‍‬ ‫مك ‍‬‫ه بودي ‍‬‫ه و نخواست ‍‬ ‫ي نگفت ‍‬ ‫ن چيز ‍‬ ‫چني ‍‬
‫ه از‬‫ن هســتيد ك ‍‬ ‫ن خودتــا ‍‬ ‫م و اي ‍‬
‫ل نــداري ‍‬‫ن قرار دهيد‪ .‬مــا قبــو ‍‬ ‫برابر و يكسا ‍‬
‫هو‬‫تكنند ‍‬ ‫ن خود ـ ما را شنوا و اجاب ‍‬ ‫ه گما ‍‬ ‫هايد و ـ ب ‍‬ ‫ي كرد ‍‬‫ت خود پيرو ‍‬ ‫خيال ‍‬
‫ت! بيخــود‬ ‫ي نيس ـ ‍‬ ‫چ ارتباط ‍‬ ‫هايد‪ ،‬ما را با شما هي ‍‬ ‫يدانست ‍‬ ‫ه و‪...‬م ‍‬ ‫ك و آگا ‍‬ ‫نزدي ‍‬
‫ن هسـتي ‍‬
‫م‬ ‫ه ما دشـمنانتا ‍‬ ‫س از ما دور شويد ك ‍‬ ‫هايد! پ ‍‬ ‫يداشت ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ما را دوس ‍‬
‫م‪    ﴿ :‬‬ ‫و از شــــــــما كــــــــامل ً بيــــــــزاري ‍‬
‫‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪) ﴾   ‬فــــــــــاطر‪(14/‬‬
‫يشنوند و )به‍‬‫ي شما را نم ‍‬ ‫ه فرياد بخوانيد‪ ،‬هرگز دعا و صدا ‍‬ ‫] اگر آنها را ب ‍‬
‫ه شــما را ندارنــد! و‬
‫تب ‍‬
‫ي و اجــاب ‍‬‫ت پاسخگوي ‍‬ ‫م بشنوند‪ ،‬قدر ‍‬ ‫ض( اگر ه ‍‬ ‫فر ‍‬
‫س همچــو ‍‬
‫ن‬ ‫چك ‍‬ ‫يكننــد‪ ،‬و هي ‍‬‫ي شــما را انكــار م ‍‬‫كورز ‍‬
‫ت‪ ،‬شــر ‍‬‫در روز قيام ‍‬
‫يسازد [‬‫ه‪ ،‬تو را باخبر نم ‍‬
‫خداوندِ آگا ‍‬
‫﴿‪     ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪   ‬‬ ‫‪  ‬‬
‫‪   ‬‬ ‫‪‬‬
‫ي گمراهـــتر از آ ‍‬
‫ن‬ ‫ه كســـ ‍‬
‫‪) ﴾ ‬الحقـــاف‪ ] (5/‬و چ ‍‬
‫ن را‬
‫م ايشا ‍‬‫ت )ه ‍‬‫ه )اگر( تا روز قيام ‍‬ ‫ه فرياد بخواند ك ‍‬ ‫ي را ب ‍‬
‫ه افراد ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ه ســخنانش‍‬ ‫يدهنــد‪ ،‬بلك ‍‬ ‫ب نم ‍‬‫ه تنها جوا ‍‬ ‫يگويند )و ن ‍‬ ‫ش نم ‍‬ ‫صدا بزند( پاسخ ‍‬
‫يخبرنــد! و هنگــامي‍ كه‍‬ ‫ن غــافل‍ و ب ‍‬ ‫ً‬
‫يشنوند( و اص ـل از دعايشــا ‍‬ ‫م نم ‍‬ ‫را ه ‍‬
‫ن‪،‬‬
‫هشــدگا ‍‬
‫ه فريادخواست ‍‬ ‫نب ‍‬
‫يشــوند‪ ،‬همي ‍‬ ‫عم ‍‬ ‫ت( جم ‍‬ ‫م )در روز قيــام ‍‬ ‫مــرد ‍‬
‫يجوينــد( و‬‫يم ‍‬ ‫ن بيــزار ‍‬‫يشــوند )و از آنــا ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ه فريادخواهنــدگا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫دشــمنا ‍‬
‫يكنند [‬‫ن را انكار م ‍‬ ‫عبادتشا ‍‬
‫﴿‪    ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪      ‬‬
‫ة مرد ‍‬
‫م‬ ‫ي هم ‍‬
‫‪) ﴾  ‬يونس‪ ] (28/‬ما روز ‍‬
‫م‪ :‬شما و‬ ‫يگويي ‍‬ ‫هاند م ‍‬‫ك ورزيد ‍‬
‫ه شر ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ه كسان ‍‬ ‫سب ‍‬
‫م و سپ ‍‬ ‫يآروي ‍‬
‫را گرد م ‍‬
‫مو‬ ‫يســازي ‍‬‫م جــدا م ‍‬‫ه آنهــا را از ه ‍‬‫ي خــود بايســتيد‪ .‬آنگــا ‍‬ ‫ن در جــا ‍‬ ‫معبودانتا ‍‬
‫ي نفسـان ‍‬
‫ي‬ ‫ت و هواهـا ‍‬‫ل خيـال ‍‬ ‫ه دنبـا ‍‬ ‫يگويند‪ :‬شــما )تنهــا ب ‍‬‫نم ‍‬ ‫معبودهايشا ‍‬
‫هايد! [‬‫ت نكرد ‍‬ ‫ل( ما را عباد ‍‬‫ن رفتيد و اص ً‬ ‫خودتا ‍‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‪‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪  ‬‬ ‫‪  ‬‬
‫﴿‪﴾94‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫‪     ‬‬


‫يك ‍‬
‫ه‬ ‫‪) ﴾  ‬النحــل‪ ] (87-86/‬و هنگــام ‍‬
‫ل خـــود‬ ‫ه خيـــا ‍‬
‫ه در دنيـــا ب ‍‬ ‫يبيننـــد )ك ‍‬ ‫ن خـــود را م ‍‬ ‫ن‪ ،‬معبـــودا ‍‬ ‫مشـــركا ‍‬
‫ه غير از‬ ‫هب ‍‬
‫ن ما هستند ك ‍‬ ‫ن معبودا ‍‬ ‫يگويند‪ :‬پروردگارا! اينا ‍‬ ‫يپرستيدند( م ‍‬ ‫م ‍‬
‫ن شما دروغگوييد! )ك ِ ‍‬
‫ي‬ ‫يگويند‪ :‬بيگما ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫م‪ .‬معبودا ‍‬ ‫يخواندي ‍‬ ‫ه فرياد م ‍‬ ‫تو ب ‍‬
‫ن روز‬ ‫ه فرياد بخوانيد و بپرســتيد؟!(‪ .‬در آ ‍‬ ‫ه ما را ب ‍‬‫مك ‍‬ ‫هاي ‍‬ ‫ما از شما خواست ‍‬
‫هه ‍‬
‫م‬ ‫هب ‍‬‫يآورنــد و آنچ ‍‬ ‫م فــرود م ‍‬ ‫ه خداونــد ســر تســلي ‍‬ ‫ي در پيشــگا ‍‬ ‫همگ ‍‬
‫ن‪،‬‬
‫ه معبودانشــا ‍‬ ‫يفهمنــد ك ‍‬ ‫يشــود )و م ‍‬ ‫م و ناپيــدا م ‍‬ ‫نگ ‍‬ ‫يبافتنــد‪ ،‬از آنــا ‍‬‫م ‍‬
‫هاند ـ ندارند( [‬ ‫يكرد ‍‬ ‫ور م ‍‬ ‫ه تص ّ‬‫هك ‍‬ ‫ن گون ‍‬ ‫يـآ ‍‬ ‫ت خداي ‍‬
‫صفا ‍‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫﴿‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬‫‪‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪     ‬‬
‫ه همــرا ‍‬
‫ه‬ ‫ن را ب ‍‬
‫ة مشــركا ‍‬
‫ه خداوند هم ـ ‍‬
‫ي را ك ‍‬
‫‪) ﴾‬الفرقــان‪ ] (18-17/‬روز ‍‬
‫ه پرســتش‍‬ ‫يآورد و )ب ‍‬‫يپرســتيدند‪ ،‬گــرد م ‍‬ ‫ه جز خدا را م ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يك ‍‬
‫م كسان ‍‬ ‫تما ‍‬
‫هايــد )و بديشــان‍‬
‫ه كرد ‍‬‫ن را گمــرا ‍‬ ‫ن بنــدگا ‍‬‫يگويــد‪ :‬آيــا شــما اي ‍‬‫ن( م ‍‬ ‫شــدگا ‍‬
‫نو‬ ‫ن‪ ،‬آنا ‍‬
‫م( و ليك ‍‬‫م )و بپرستي ‍‬ ‫ي خود برگزيني ‍‬ ‫ه شما را برا ‍‬ ‫هايد ك ‍‬
‫دستور داد ‍‬
‫ه يــاد و ذكــر )تــو و‬
‫ي‪ ،‬تــا آنجــا ك ‍‬‫ها ‍‬‫ن را )از نعمتها( برخوردار نمود ‍‬ ‫پدرانشا ‍‬
‫هاند!‬ ‫ك گشت ‍‬ ‫هاند و هل ‍‬ ‫ش كرد ‍‬
‫ت( را فرامو ‍‬ ‫عبادت ‍‬
‫﴿‪    ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪   ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪﴾     ‬‬
‫يآورد و ســپس‍ ب ‍‬
‫ه‬ ‫ة آنهــا را گــرد م ‍‬
‫ك روز خداوند همـ ‍‬
‫)ســباء‪] (41-40/‬در ي ‍‬
‫ن( پرســـتش‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ه جـــا ‍‬ ‫ن شـــما را )ب ‍‬ ‫يفرمايـــد‪ :‬آيـــا اينـــا ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫فرشـــتگا ‍‬
‫ن گــروه‍‬ ‫ه بــا اي ‍‬ ‫چ وج ‍‬ ‫ه هي ‍‬ ‫ي‪) .‬مــا ب ‍‬ ‫ك و منـّزه ‍‬ ‫يگويند‪ :‬تو پــا ‍‬ ‫هاند؟! م ‍‬ ‫يكرد ‍‬ ‫م ‍‬
‫هاي‍‬ ‫ن! [ ‪ ...‬نكت ‍‬ ‫ه آنــا ‍‬‫ي؛ ن ‍‬ ‫ها ‍‬‫م( و تنها تو يار و ياور مــا بــود ‍‬ ‫هاي ‍‬ ‫ط نداشت ‍‬ ‫ارتبا ‍‬
‫ت ــ و‬ ‫ن آيــا ‍‬‫ن اي ‍‬ ‫ة بيا ‍‬‫ه از شيو ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ن اس ‍‬ ‫ت‪ ،‬اي ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫ل يادآور ‍‬ ‫ه در اينجا قاب ‍‬ ‫ك ‍‬
‫نو‬ ‫ن فرشتگا ‍‬ ‫ف از معبودها‪ ،‬هما ‍‬ ‫ه هد ‍‬ ‫يشود ك ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ن ـ روش ‍‬ ‫ت قرآ ‍‬ ‫ديگر آيا ‍‬
‫ن‪،‬‬ ‫يباشــند و اگــر مشــركا ‍‬ ‫ل انبيــاء و اوليــاء خــدا م ‍‬ ‫ح از قــبي ‍‬ ‫افــراد صــال ‍‬
‫ن بــراي‍‬ ‫هاند‪ ،‬عبادتشا ‍‬ ‫يكرد ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ن درس ‍‬ ‫ي يادبودشا ‍‬ ‫ن برا ‍‬ ‫ي از آنا ‍‬ ‫هاي ‍‬ ‫سم ‍‬‫مج ّ‬
‫ه براي‍‬ ‫ه‪ ،‬بلك ‍‬ ‫يتراشيدند ـ نبود ‍‬ ‫هاند ـ و خود م ‍‬ ‫گ بود ‍‬ ‫ب سن ‍‬ ‫ه در قال ‍‬ ‫ن بتها ك ‍‬ ‫آ ‍‬
‫ههاي‍‬ ‫ن معبودهــا‪ ،‬واســط ‍‬ ‫ه معتقد بودنــد اي ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ب خدا بود ‍‬ ‫ن مقّر ‍‬ ‫ن بندگا ‍‬ ‫همي ‍‬
‫ه آنهــا را ب ‍‬
‫ه‬ ‫يكننــد ك ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ن خــاطر آنهــا را عبــاد ‍‬ ‫ه اي ‍‬ ‫ن خدا و ايشانند‪ ،‬و ب ‍‬ ‫بي ‍‬
‫ك گرداننــــــــد‪    ﴿:‬‬ ‫خــــــــدا نــــــــزدي ‍‬
‫‪) ﴾   ‬الزمــر‪] (3/‬كســاني‍ ك ‍‬
‫ه‬
‫يجوينــد‪،‬‬ ‫لم ‍‬ ‫س ‍‬ ‫ب و تو ّ‬ ‫ن تقّر ‍‬ ‫يگيرند )و بدانا ‍‬ ‫ي را بر م ‍‬ ‫جز خدا‪ ،‬يار و ياوران ‍‬
‫﴿‪﴾95‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه خــدا‬
‫ه مــا را ب ‍‬
‫ن خــاطر ك ‍‬
‫م‪ ،‬مگر بدا ‍‬
‫يكني ‍‬
‫ت نم ‍‬
‫ن را عباد ‍‬
‫يگويند‪ (:‬ما آنا ‍‬‫م ‍‬
‫ك گردانند[‬‫نزدي ‍‬

‫ي است‬
‫م پشيمان ‌‬
‫سرانجا ‌‬
‫ت! زيــرا‬ ‫ي اس ‍‬ ‫م پشيمان ‍‬ ‫ه‪ :‬سرانجا ‍‬ ‫يكند ك ‍‬‫هم ‍‬ ‫ن اشار ‍‬ ‫م همچني ‍‬ ‫ن كري ‍‬‫قرآ ‍‬
‫ه آنــا ‍‬
‫ن‬ ‫يگفتنــد ك ‍‬‫ن داشــتند و م ‍‬ ‫ه در مــورد معبودانشــا ‍‬ ‫يك ‍‬‫م خيــالت ‍‬ ‫تمــا ‍‬
‫يســازند و از آتش‍ دوزخ‍‬ ‫ه او نــزديك‍ م ‍‬ ‫ي ما نزد خدايند و ما را ب ‍‬ ‫هها ‍‬‫واسط ‍‬
‫يفهمنــد‬ ‫هم ‍‬‫ه كار از كار گذشت ‍‬ ‫س از اينك ‍‬‫يروند و پ ‍‬ ‫يدهند‪ ،‬برباد م ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫نجا ‍‬
‫ه و تنهــا يــار و‬‫م بــود ‍‬
‫ل و وه ‍‬‫ه داشــتند‪ ،‬خيــا ‍‬ ‫هاند و هر چ ‍‬ ‫ن بود ‍‬‫ه از گمراها ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ن‪ ،‬تنهــا‬
‫ث المســتغثي ‍‬ ‫س و غيــا ‍‬‫ه‪ ،‬تنهــا فريــادر ‍‬ ‫هدهنــد ‍‬‫ي و پنا ‍‬‫يــاور‪ ،‬تنهــا منج ‍‬
‫س‪  ﴿ :‬‬ ‫توب ‍‬ ‫ق‪ ،‬خداس ‍‬ ‫معبود برح ‍‬
‫‪   ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪) ﴾  ‬القصـــــــــــــــــــــص‪) ] (64/‬ب ‍‬
‫ه‬
‫ه فريــاد‬
‫ن خــود را ب ‍‬
‫يشــود‪ :‬معبــودا ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ه( گفت ‍‬
‫لخــورد ‍‬ ‫ن گو ‍‬‫شكنندگا ‍‬ ‫پرســت ‍‬
‫يخواننــد‪ ،‬ولي‍‬ ‫ه فريــاد م ‍‬‫س آنهــا را ب ‍‬
‫ي كننــد(‪ .‬پ ‍‬ ‫خوانيــد )تــا شــما را يــار ‍‬
‫يبيننــد و )آرزو‬ ‫ب را م ‍‬‫م( عــذا ‍‬ ‫ن هنگــا ‍‬‫يدهنــد‪) .‬در اي ‍‬ ‫ن نم ‍‬‫ي بــدانا ‍‬
‫پاســخ ‍‬
‫يبودند [‬ ‫بم ‍‬ ‫ه و راهيا ‍‬‫تيافت ‍‬‫ش! هداي ‍‬ ‫يكنند( كا ‍‬ ‫م ‍‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪) ﴾   ‬العراف‪ ] (37/‬تا آنگا ‍‬
‫ه‬
‫يآينــد تــا‬
‫نم ‍‬ ‫ه سراغشــا ‍‬ ‫ح( ب ‍‬ ‫ض اروا ‍‬ ‫ن قب ‍‬
‫ي فرشتگا ‍‬ ‫ن ما )يعن ‍‬
‫ه فرستادگا ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ن معبودهايي‍ را‬ ‫يشود‪ :‬آ ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ن( گفت ‍‬ ‫م بديشا ‍‬ ‫ن هنگا ‍‬
‫ن را بگيرند‪) .‬بدي ‍‬ ‫جانشا ‍‬
‫م!( همگي‍‬ ‫يداني ‍‬‫يگوينــد‪) :‬نم ‍‬ ‫يخوانديد‪ ،‬كجاينــد؟! م ‍‬ ‫ه فرياد م ‍‬‫ه جز خدا ب ‍‬ ‫ك ‍‬
‫ه( آنــا ‍‬
‫ن‬ ‫تك ‍‬ ‫هاند‪) .‬در اينجاســ ‍‬ ‫ك ما گفت ‍‬
‫ه تر ‍‬‫هاند و ب ‍‬
‫ن و ناپيدا شد ‍‬ ‫از ما پنها ‍‬
‫هاند [‬ ‫ه كافر بود ‍‬ ‫يكنند ك ‍‬ ‫فم ‍‬ ‫يدهند و اعترا ‍‬ ‫يم ‍‬‫ه خود گواه ‍‬ ‫علي ‍‬
‫﴿‪   ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪) ﴾   ‬النعام‪) ] (94/‬روز قيام ‍‬
‫ت‬
‫ه ســوي‍ مــا‬ ‫ك و تنهــا ب ‍‬‫ن( شــما ت ‍‬‫يفرمايــد‪ :‬اكنــو ‍‬ ‫مم ‍‬ ‫ه مــرد ‍‬
‫پروردگــار ب ‍‬
‫ه شــما‬ ‫هب ‍‬‫م و هــر چ ‍‬ ‫ت شــما را آفريــدي ‍‬‫ه روز نخسـ ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫هايد‪ ،‬همانگون ‍‬ ‫برگشت ‍‬
‫هايــد( و‬‫ي اينجــا آمد ‍‬‫ت خــال ‍‬‫هايد )و دس ـ ‍‬ ‫ي گذاشــت ‍‬‫ه جا ‍‬‫م‪ ،‬از خود ب ‍‬ ‫ه بودي ‍‬ ‫داد ‍‬
‫يبرديــد )در نــزد خــدا ب ‍‬
‫ه‬ ‫ه گمــان‍ م ‍‬
‫مك ‍‬ ‫يبيني ‍‬‫ي را بــا شــما نم ‍‬‫هگران ‍‬ ‫واســط ‍‬
‫ك هستند! ديگر پيونــد و‬ ‫ت( شما شري ‍‬ ‫ن در )عباد ‍‬ ‫يشتابند و( آنا ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫فريادتا ‍‬
‫﴿‪﴾96‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ي از آنهــا‬
‫يبرديــد )كــار ‍‬
‫ه گمــان‍ م ‍‬
‫يك ‍‬ ‫ت و چيزهاي ‍‬
‫ه اس ‍‬ ‫ط شما گسيخت ‍‬‫ارتبا ‍‬
‫ت[‬
‫ه اس ‍‬ ‫م و ناپديد گشت ‍‬‫ت( از شما گ ‍‬
‫ه اس ‍‬
‫ساخت ‍‬
‫‪ ‬‬ ‫﴿ ‪      ‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪  ‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪     ‬‬
‫ه غير از خدا‪،‬‬
‫م هستند ك ‍‬ ‫ي از مرد ‍‬
‫‪) ﴾ ‬البقرة‪ ] (167-165/‬برخ ‍‬ ‫‪  ‬‬
‫يدارنــد‪ ،‬و‬ ‫تم ‍‬ ‫ن را همچــون‍ خــدا دوس ـ ‍‬ ‫يگزيننــد و آنــا ‍‬ ‫ي برم ‍‬ ‫ههاي ‍‬ ‫خــداگون ‍‬
‫ن كه‍ )بــا‬ ‫ت‪ .‬آنــا ‍‬ ‫ي خداسـ ‍‬ ‫ن بــرا ‍‬ ‫ة محّبتشــا ‍‬ ‫هانــد‪ ،‬همـ ‍‬ ‫ن آورد ‍‬ ‫ه ايما ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫كسان ‍‬
‫ي را مشــاهد ‍‬
‫ه‬ ‫يشد عــذاب ‍‬ ‫شم ‍‬ ‫يكنند‪ ،‬كا ‍‬ ‫مم ‍‬ ‫ه خود( ست ‍‬ ‫ن‪ ،‬ب ‍‬ ‫ك ورزيد ‍‬ ‫شر ‍‬
‫ه از‬ ‫ت‪ ،‬هم ‍‬ ‫ت و ســلطن ‍‬ ‫ت و عظم ‍‬ ‫يبيننــد‪ ،‬قــدر ‍‬ ‫م )رستاخيز( م ‍‬ ‫ه هنگا ‍‬ ‫كنند ك ‍‬
‫ه )رســتاخيز‬ ‫مك ‍‬ ‫ن هنگــا ‍‬ ‫ت! در آ ‍‬ ‫ي اس ‍‬ ‫ب سخت ‍‬ ‫ي عذا ‍‬ ‫ت و خدا دارا ‍‬ ‫ن خداس ‍‬ ‫آ ِ‬
‫يخواهنــد كه‍‬ ‫هم ‍‬ ‫هكننــد ‍‬ ‫ن گمرا ‍‬ ‫ه از پيــروا ‍‬ ‫هشــد ‍‬ ‫ن گمرا ‍‬ ‫يرسد و پيــروا ‍‬ ‫فرا م ‍‬
‫يجوينــد )و‬ ‫يم ‍‬ ‫ن خــود بيــزار ‍‬ ‫ن از پيــروا ‍‬ ‫س( رهــبرا ‍‬ ‫ن دهنــد و ســپ ‍‬ ‫نجاتشــا ‍‬
‫ط )و‬‫يكنند‪ ،‬و رواب ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫ب را مشاهد ‍‬ ‫يكنند( و عذا ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ن بيگانگ ‍‬ ‫ه آنا ‍‬ ‫تب ‍‬ ‫نسب ‍‬
‫يگــردد )و‬ ‫هم ‍‬ ‫ه در دنيــا داشــتند( گســيخت ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ت و اطــاعت ‍‬ ‫ي محب ّ ‍‬ ‫پيونــدها ‍‬
‫يشــود و در‬ ‫هم ‍‬ ‫ي كوتــا ‍‬ ‫ها ‍‬‫س‪ ،‬و از هر واسط ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ه جا و هم ‍‬ ‫ن از هم ‍‬ ‫دستشا ‍‬
‫يداشتي ‍‬
‫م‬ ‫ه دنيا( م ‍‬ ‫ي )ب ‍‬‫ش! بازگشت ‍‬ ‫يگويند‪ :‬كا ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ه( پيروا ‍‬ ‫تك ‍‬ ‫ع اس ‍‬ ‫ن موق ‍‬ ‫آ ‍‬
‫ي جســتند!‬ ‫ن )امروز( از ما بيــزار ‍‬ ‫ه آنا ‍‬‫هك ‍‬ ‫م‪ ،‬همانگون ‍‬ ‫ي جويي ‍‬ ‫ن بيزار ‍‬ ‫تا از آنا ‍‬
‫ي نشــان‍‬ ‫تزا و انــدوهباز ‍‬ ‫ة حســر ‍‬ ‫ه گون ‍‬ ‫ن را ب ‍‬ ‫ن خداوند كردارهايشا ‍‬ ‫ن چني ‍‬ ‫اي ‍‬
‫ن نخواهند آمد‬ ‫خ( بيرو ‍‬ ‫ش )دوز ‍‬ ‫ن هرگز از آت ‍‬ ‫ه( آنا ‍‬ ‫يدهد‪ ،‬و )بالخر ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ايشا ‍‬
‫[‬
‫﴿ ‪    ‬‬
‫‪        ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪﴾        ‬‬
‫يپرســتيدند(‬
‫ن را در دنيــا م ‍‬
‫ي دروغي ‍‬
‫ه معبودها ‍‬
‫ن )ك ‍‬
‫)الشعراء‪ ] (102-96/‬آنا ‍‬
‫يگوينــد‪:‬‬‫يپردازنــد و م ‍‬ ‫يم ‍‬ ‫ش و دشمن ‍‬ ‫ه كشمك ‍‬ ‫ن خود( ب ‍‬ ‫در آنجا )با معبودا ‍‬
‫ه شــما را بــا‬‫نك ‍‬‫ن زمــا ‍‬‫م‪ .‬آ ‍‬
‫هاي ‍‬
‫ي بــود ‍‬
‫ي آشكار ‍‬‫ه خدا سوگند! ما در گمراه ‍‬ ‫ب ‍‬
‫ش( برابــر‬‫ي و پرســت ‍‬ ‫ت و فرمانبردار ‍‬ ‫ت و اطاع ‍‬‫ن )در عباد ‍‬ ‫پروردگار جهانيا ‍‬
‫ن و يــاورا ‍‬
‫ن‬ ‫ن )و رؤســا و بزرگــا ‍‬ ‫ه مــا را جــز گناهكــارا ‍‬
‫م‪ ،‬و البت ‍‬
‫يدانســتي ‍‬
‫م ‍‬
‫﴿‪﴾97‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫هگران‍‬‫ي بر ما! امروز( ما اصل ً واسط ‍‬ ‫ي وا ‍‬ ‫هاند‪) .‬ا ‍‬ ‫ه نكراد ‍‬ ‫ن( گمرا ‍‬ ‫شياطي ‍‬
‫ت!( و هيچ‍‬ ‫ه اسـ ‍‬ ‫ن بــود ‍‬
‫ل و گمــا ‍‬ ‫ً‬
‫م )و تمامـا خيــا ‍‬ ‫ي نــداري ‍‬
‫تكنندگان ‍‬‫و شــفاع ‍‬
‫هاي‍ ســر‬ ‫ي ما گري ‍‬ ‫م‪ ،‬برا ‍‬‫تك ‍‬‫م )تا دس ‍‬ ‫م نداري ‍‬ ‫يه ‍‬ ‫ي و دلسوز ‍‬ ‫ت صميم ‍‬ ‫دوس ‍‬
‫ة مؤمنــا ‍‬
‫ن‬ ‫م از زمــر ‍‬‫م تــا مــا ه ‍‬
‫ي داشــتي ‍‬ ‫ه دنيــا( برگشــت ‍‬ ‫ش! )ب ‍‬‫دهــد!(‪ .‬كــا ‍‬
‫م( [‬ ‫يپرستيدي ‍‬‫م )و تنها خدا را م ‍‬ ‫يشدي ‍‬‫م ‍‬

‫ت و ب‌ه واسط‌ه نياز ندارد‬


‫ك و شنواس ‌‬
‫خداوند‪ ،‬نزدي ‌‬
‫هاش‍‬‫ه بنــد ‍‬
‫يباشــد ك ‍‬
‫ن نم ‍‬‫ن و مكــا ‍‬
‫ه زما ‍‬ ‫ت و محدود ب ‍‬‫خداوند‪ ،‬دور نيس ‍‬
‫ه او‬
‫هب ‍‬ ‫ه از خود بنــد ‍‬‫ه فرياد بخواند‪ ،‬بلك ‍‬ ‫ي او را ب ‍‬
‫ن و مكان ‍‬
‫نتواند در هر زما ‍‬
‫ه او آگــاهتر‬ ‫يب ‍‬
‫ت و از هر كس ‍‬ ‫ش‪ ،‬هموس ‍‬ ‫ق و مالك ‍‬ ‫ت؛ زيرا خال ‍‬
‫نزديكتر اس ‍‬
‫ت‪      ﴿ :‬‬ ‫اســـــــــــــ ‍‬
‫ه خلق‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ن! كســ ‍‬‫‪) ﴾  ‬الملك‪] (14/‬ها ‍‬
‫ت[‬
‫ه اس ‍‬‫ق و آگا ‍‬
‫ن و دقي ‍‬ ‫يداند و او ريزبي ‍‬
‫يكند‪ ،‬م ‍‬ ‫م ‍‬
‫﴿‪﴾      ‬‬
‫هايم‍ [ ‪...‬‬
‫ل نبــود ‍‬
‫يخبر و غاف ‍‬
‫هها‪ ،‬ب ‍‬
‫ل آفريد ‍‬
‫)المومنون‪] (17/‬و ما هرگز از حا ‍‬
‫يداند[‬
‫ت‪ ،‬م ‍‬
‫ن اس ‍‬
‫هها پنها ‍‬
‫ه را در سين ‍‬
‫ت چشمها و آنچ ‍‬
‫] خيان ‍‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‬
‫ي خداي ‍‬
‫ي‬ ‫ه راست ‍‬
‫‪) ﴾   ‬غافر‪ (١٩ :‬آيا ب ‍‬
‫ت و از ر ‍‬
‫گ‬ ‫ل و ني ّــاتش‍ بــاخبر اس ـ ‍‬
‫ة احــوا ‍‬
‫ت و از هم ـ ‍‬
‫ن اس ـ ‍‬
‫ق انســا ‍‬
‫ه خال ‍‬‫ك ‍‬
‫ه دارد؟!‬ ‫ه واسط ‍‬ ‫يب ‍‬‫ت‪ ،‬نياز ‍‬
‫ه او نزديكتر اس ‍‬ ‫نب ‍‬
‫گرد ‍‬
‫﴿‪   ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪    ‬‬
‫ه خاطرش‍ چ ‍‬
‫ه‬ ‫هب ‍‬
‫مك ‍‬
‫يداني ‍‬
‫موم ‍‬
‫هاي ‍‬
‫‪) ﴾‬ق‪] (16/‬ما انسانها را آفريد ‍‬
‫ه او‬
‫نب ‍‬
‫گ گــرد ‍‬
‫ي در ســر دارد‪ ،‬و مــا از شــاهر ‍‬
‫ها ‍‬
‫ه انديشــ ‍‬
‫يگــذرد و چ ‍‬
‫م ‍‬
‫نزديكتريم[‪.‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫﴿‬
‫ه او از‬
‫‪) ﴾   ‬الوقعه‪ ] (85/‬ما ب ‍‬
‫يبينيد[‪.‬‬
‫ن شما نم ‍‬
‫م و ليك ‍‬
‫شما نزديكتري ‍‬
‫﴿‪     ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪    ‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪      ‬‬
‫ه در آسمانها و هر‬‫ه را ك ‍‬
‫ه خداوند هر چ ‍‬
‫يك ‍‬
‫يدان ‍‬
‫‪) ﴾ ‬المجادلة‪] (7/‬مگر نم ‍‬
‫ه بــا همــديگر‬
‫تك ‍‬‫ي نيس ‍‬ ‫ه نفر ‍‬ ‫چس ‍‬ ‫يداند؟! هي ‍‬‫ت‪ ،‬م ‍‬‫ن اس ‍‬ ‫ه در زمي ‍‬‫چيز را ك ‍‬
‫ت‪،‬‬
‫ن آنهاس ـ ‍‬‫ه خدا چهــارمي ‍‬ ‫ف بزنند‪ ،‬مگر اينك ‍‬ ‫ي حر ‍‬ ‫ي كنند و درگوش ‍‬ ‫رازگوي ‍‬
‫ه بيشـتر از‬‫ه كمـتر و ن ‍‬‫ت‪ ،‬و ن ‍‬‫ن آنهاسـ ‍‬ ‫ه او ششـمي ‍‬ ‫ي مگر اينك ‍‬‫ج نفر ‍‬ ‫ه پن ‍‬
‫ون ‍‬
‫ً‬
‫ه باشــند‪ .‬بعــدا خــدا در روز‬ ‫ت هــر كجــا ك ‍‬
‫ن اس ‍‬ ‫ه خدا با ايشا ‍‬ ‫ن‪ ،‬مگر اينك ‍‬ ‫اي ‍‬
‫﴿‪﴾98‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫ه خــدا از‬ ‫يســازد؛ چــراك ‍‬‫هم ‍‬ ‫هاند آگا ‍‬


‫يكرد ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫يك ‍‬‫ن را از چيزهاي ‍‬‫ت‪ ،‬آنا ‍‬
‫قيام ‍‬
‫ل خــدا‬‫ي نــزد رســو ‍‬ ‫ه مرد ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ت شد ‍‬
‫ت [ ‪...‬رواي ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ي با خبر و آگا ‍‬
‫هر چيز ‍‬
‫ت و نيـاي ‍‬
‫ش‬ ‫ت تـا بـا او مناجــا ‍‬‫ك اسـ ‍‬ ‫ص آمد و پرسيد‪ :‬آيا پروردگار ما نزدي ‍‬
‫ه نــازل‍‬
‫ن آي ‍‬
‫ش اي ‍‬‫خ ســؤال ‍‬ ‫م؟! در پاسـ ‍‬ ‫ش بــزني ‍‬
‫ت تــا صــداي ‍‬‫م‪ ،‬يا دور اسـ ‍‬‫كني ‍‬
‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬ ‫شــــــــــــــــــــــد‪ ﴿ :‬‬
‫‪     ‬‬ ‫‪  ‬‬
‫سم ‍‬
‫ن‬ ‫م از تــو بپرســند‪ ،‬پ ‍‬
‫ه بنــدگان ‍‬
‫‪) ﴾ ‬البقــرة‪ ] (186/‬و هرگــا ‍‬
‫ه مـــرا بخوانـــد‪ ،‬اجـــابت‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ه را هنگـــام ‍‬ ‫ي دعاكننـــد ‍‬ ‫م و دعـــا ‍‬ ‫نـــزديك ‍‬
‫ن آورده‍‬ ‫ه چني ‍‬ ‫ن آي ‍‬ ‫ب؛ در تفســــــير اي ‍‬ ‫م[ ‪ ...‬شــــــهيد ســــــيد قط ‍‬ ‫يكن ‍‬ ‫م ‍‬
‫ة خــدا‬ ‫ن واســط ‍‬ ‫ي و بدو ‍‬ ‫خ رويارو ‍‬ ‫ه خود‪ ،‬و پاس ‍‬ ‫ن عباد ب ‍‬ ‫ه كرد ‍‬ ‫ت‪» :‬اضاف ‍‬ ‫اس ‍‬
‫ه خداونـد‬ ‫م‪...‬بلك ‍‬ ‫ن نـزديك ‍‬ ‫ن بگـو‪ :‬م ‍‬ ‫ه آنـا ‍‬ ‫ه نفرمـود‪ :‬ب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ن معن ‍‬ ‫ن بدي ‍‬ ‫بديشا ‍‬
‫هدار گرديــد‬ ‫خ آنها را عهد ‍‬ ‫ن‪ ،‬پاس ‍‬ ‫ت بندگا ‍‬ ‫ه مجّرد درخواس ‍‬ ‫شب ‍‬
‫بزرگوار خود ‍‬
‫ه در پاسـ ‍‬
‫خ‬ ‫م‪...‬بلك ‍‬ ‫يشــنو ‍‬ ‫ت‪ :‬دعــا را م ‍‬ ‫م‪...‬و نگف ‍‬ ‫ك هســت ‍‬ ‫ن نزدي ‍‬ ‫و فرمود‪ :‬م ‍‬
‫ه را هنگــامي‍‬ ‫ي دعاكننــد ‍‬ ‫ه كار برد و فرمود‪ :‬دعا ‍‬ ‫بب ‍‬ ‫ه دعا و ندا شتا ‍‬ ‫نب ‍‬ ‫داد ‍‬
‫ت!‬ ‫ي اســ ‍‬ ‫تآور ‍‬ ‫ة شگف ‍‬ ‫تانگيز و آي ‍‬ ‫م‪...‬كار حير ‍‬ ‫يكن ‍‬ ‫تم ‍‬ ‫ه مرا بخواند‪ ،‬اجاب ‍‬ ‫ك ‍‬
‫هو‬ ‫حافــزا و مهــر خــوگران ‍‬ ‫ي فر ‍‬ ‫ص ايمانــدار‪ ،‬شــاداب ‍‬ ‫ل شــخ ‍‬ ‫هد ‍‬ ‫هب ‍‬ ‫يك ‍‬ ‫ها ‍‬ ‫آي ‍‬
‫ن اينهــا‪،‬‬ ‫ن با داشت ‍‬ ‫يبخشد‪...‬و مؤم ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ش و اعتماد و يقي ‍‬ ‫مبخ ‍‬ ‫ي آرا ‍‬ ‫خوشنود ‍‬
‫ن‪ ،‬و‬ ‫ن و امــا ‍‬ ‫ه ام ‍‬ ‫ط‪ ،‬و پناهگــا ‍‬ ‫ي و نشــا ‍‬ ‫ت‪ ،‬و جــوار شــاد ‍‬ ‫ن رضــاي ‍‬ ‫در آســتا ‍‬
‫م از‬ ‫ي از مــرد ‍‬ ‫ه بســيار ‍‬ ‫سفان ‍‬ ‫يكند«‪ .‬متأ ّ‬ ‫يم ‍‬ ‫م و استوار زندگ ‍‬ ‫ه محك ‍‬ ‫قرارگا ‍‬
‫ه ســو ‍‬
‫ي‬ ‫نب ‍‬ ‫ي آنــا ‍‬ ‫ن ندارنــد‪ ،‬و وقــت ‍‬ ‫هآ ‍‬ ‫يب ‍‬ ‫جه ‍‬ ‫ه و تــو ّ‬ ‫يخــبر بــود ‍‬ ‫قب ‍‬ ‫ن حقاي ‍‬ ‫اي ‍‬
‫يشــوند‪ ،‬خــدا را در يگــانگي‍ در‬ ‫تم ‍‬ ‫ينظيــر دعــو ‍‬ ‫هوب ‍‬ ‫خداوند يكتــا و يگــان ‍‬
‫س ديگــري‍ از‬ ‫ي بــا او ك ‍‬ ‫مــا وقــت ‍‬ ‫ل ندارنــد‪ ،‬ا ّ‬ ‫ن« قبــو ‍‬ ‫ه فرياد خواند ‍‬ ‫»دعا و ب ‍‬
‫ل دارنــد و‬ ‫ه خــدا را قبــو ‍‬ ‫ه شود‪ ،‬آنگا ‍‬ ‫ش همرا ‍‬ ‫ب درگاه ‍‬ ‫ص و مقّر ‍‬ ‫ن خا ‍‬ ‫بندگا ‍‬
‫ت شــد!! ﴿‪   ‬‬ ‫يگويند‪ :‬حال درس ‍‬ ‫م ‍‬
‫‪    ‬‬
‫ه شــود‪،‬‬
‫ي خوانــد ‍‬
‫ه تنهــاي ‍‬ ‫‪) ﴾ ‬غافر‪ ] (12/‬هر گا ‍‬
‫ه خداونــد ب ‍‬
‫يآوريد! [‬
‫نم ‍‬
‫ه ايما ‍‬
‫ه شود‪ ،‬آنگا ‍‬
‫ي آورد ‍‬
‫يشويد و اگر با او شريك ‍‬
‫كافر م ‍‬
‫﴿ ‪    ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪     ‬‬
‫‪) ﴾  ‬الزمر‪ ] (45/‬هنگام ‍‬
‫ي‬
‫ت ايمــان‍‬ ‫ه آخــر ‍‬ ‫هب ‍‬‫يك ‍‬ ‫ه شود‪ ،‬كسان ‍‬ ‫ي برد ‍‬‫ي و يگانگ ‍‬ ‫ه تنهاي ‍‬ ‫م خداوند ب ‍‬ ‫ه نا ‍‬ ‫ك ‍‬
‫م كســان ‍‬
‫ي‬ ‫ه نــا ‍‬‫يك ‍‬ ‫مــا هنگــام ‍‬ ‫يشــود‪ ،‬ا ّ‬ ‫يگيرد و بيزار م ‍‬ ‫نم ‍‬ ‫ندارند‪ ،‬دلهايشا ‍‬
‫ن آيــات‍‬ ‫يشــوند! [ ‪...‬اي ‍‬ ‫لم ‍‬‫ن شاد و خوشحا ‍‬ ‫يشود‪ ،‬ناگها ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫غير از او برد ‍‬
‫ه تنهــايي‍ در‬ ‫ن ندارنــد‪ ،‬خــدا را ب ‍‬ ‫ت ايما ‍‬ ‫ه خدا و قيام ‍‬ ‫هب ‍‬‫يك ‍‬ ‫يگويند‪ :‬كسان ‍‬ ‫م ‍‬
‫م بردنشــا ‍‬
‫ن‬ ‫س‪ ،‬بــا يــاد غيــر خــدا و نــا ‍‬ ‫ل ندارند و بــالعك ‍‬ ‫ن قبو ‍‬ ‫م خواند ‍‬ ‫هنگا ‍‬
‫ه افــراد‪ ،‬شــر ‍‬
‫ك‬ ‫ن گــون ‍‬‫ه در اي ‍‬ ‫ن افكــار و عقيــد ‍‬ ‫يشــوند! آيــا اي ‍‬ ‫نم ‍‬
‫شــادما ‍‬
‫ي را خوانــد ‍‬
‫ن‬ ‫ن و يــا بــا خــدا كس ـ ‍‬ ‫ه فريــاد خوانــد ‍‬‫ت؟! آيا غير از خدا ب ‍‬ ‫نيس ‍‬
‫ه خــدا كــدا ‍‬
‫م‬ ‫كب ‍‬ ‫س شــر ‍‬ ‫ت‪ ،‬پ ‍‬ ‫ك نيسـ ‍‬ ‫ن عقايــد شــر ‍‬ ‫ت؟! اگــر اي ‍‬ ‫ك نيسـ ‍‬ ‫شر ‍‬
‫ت؟!‬ ‫اس ‍‬
‫﴿‪﴾99‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫خلصه گفتار‬
‫ت‪،‬‬‫ه اس ‍‬ ‫م نكرد ‍‬ ‫ي حرا ‍‬ ‫ب جاهل ‍‬ ‫ك را تنها بر اعرا ‍‬ ‫پس بدانيد خداوند شر ‍‬
‫م زمانها و مكانها ـ حرا ‍‬
‫م‬ ‫ن خدا ـ در تما ‍‬ ‫ة بندگا ‍‬ ‫ب و هم ‍‬ ‫ي غير اعرا ‍‬ ‫ه برا ‍‬ ‫بلك ‍‬
‫ت پيش‍ از‬ ‫ل جاهلي ّ ‍‬ ‫ة اه ‍‬ ‫ت دربار ‍‬ ‫ن آيا ‍‬‫يگويند‪ :‬اي ‍‬ ‫هم ‍‬ ‫س اينك ‍‬ ‫ت‪ .‬پ ‍‬‫ه اس ‍‬ ‫نمود ‍‬
‫ن اختصاص‍‬ ‫ه ديگرا ‍‬ ‫هوب ‍‬ ‫ب بدانها بود ‍‬ ‫ت و تنها خطا ‍‬ ‫ه اس ‍‬ ‫ل شد ‍‬‫م ناز ‍‬ ‫اسل ‍‬
‫مّيت ‍‬
‫ي‬ ‫ن اه ّ‬ ‫ً‬
‫ه ما اصل بدا ‍‬ ‫هك ‍‬ ‫ت برخاست ‍‬ ‫ت و حماق ‍‬ ‫ن از جهال ‍‬ ‫ن سخ ‍‬ ‫ندارد‪ ،‬اي ‍‬
‫م بدا ‍‬
‫ن‬ ‫نه ‍‬ ‫ش از اي ‍‬ ‫م و بي ‍‬ ‫ل نيستي ‍‬ ‫م قائ ‍‬ ‫يه ‍‬ ‫ن ارزش ‍‬ ‫يآ ‍‬‫م و برا ‍‬ ‫يدهي ‍‬ ‫نم ‍‬
‫ي را روزيما ‍‬
‫ن‬ ‫هپرست ‍‬ ‫ه توحيد و يگان ‍‬ ‫مك ‍‬ ‫يخواهي ‍‬ ‫م! از خداوند م ‍‬ ‫يپردازي ‍‬ ‫نم ‍‬
‫ن همراه‍‬ ‫نآ ‍‬ ‫ن‪ ،‬با داشت ‍‬ ‫ي و مرگما ‍‬ ‫ن بميراند و زندگ ‍‬ ‫گرداند و ما را بر آ ‍‬
‫باشد‪ .‬و ما علينا إل البلغ‪...........‬‬
‫﴿‪﴾100‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫مبحث هفتم‬
‫مسح یا غسل وضو؟‬
‫دراین گفتار اندک سعی میشوددرموردوضومباحثی مطــرح گــردد‪.‬امیــد‬
‫است خداوند درک حقیقی عطا نماید‪.‬خداوند درقرآن کریم می فرماید‪:‬‬
‫‪      ‬‬ ‫‪    ‬‬ ‫‪   ‬‬ ‫﴿‪ ‬‬
‫‪      ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪    ‬‬ ‫‪   ‬‬
‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪  ‬‬ ‫‪  ‬‬
‫‪) ﴾    ‬مائده ‪(61‬‬
‫ترجمـۀ اهــل ســنت‪ :‬ای ایمانــداران وقــتی بلنــد میشــوید بــه نمــاز پــس‬
‫بشویید صورتهای خودرا ودستهای خودرا تاآرنـج ومسـح کنیـد بـر سـرهای‬
‫خود و پا ها را تا کلۀ آن)شتالنگ(بشویید و‪) ....‬معارف القرآن ج ‪(4/317‬‬
‫ترجمۀ اهل تشیع‪ :‬ای کسانیکه ایمان آورده ایــدهنگامی کــه بــرای نمــاز‬
‫برخواستیدصـــــورت ودســـــتهای خودراتاآرنـــــج بشـــــویید وســـــروپاها‬
‫راتامفصل)برآمدگی پشت پا(مسح کنیدو‪) ....‬تفسیر نمونه ج ‪(4/284‬‬
‫بحث اصلی دراین آیه درموردقسم چهارم وضو یعنی بخــش ﴿‪‬‬
‫‪ ﴾    ‬میباشد‪ .‬درعربی لفــظ‬
‫کعــب دو اطلق دارد‪ :‬یکــی بــه قسـمتی میگوینــدکه بنــد کفــش را درآنجــا‬
‫سفت می بندند ودیگری در غسل رجلین که دو اســتخوان برجســته در دو‬
‫طرف بند پاهستند که پاشنه گفته میشود‪،‬که از نظر اهل سنت شستن پــا‬
‫تا این حدود فرض میباشد‪.‬اما مسئله بــه اینجــا خــاتمه نمــی یابــد؛ درنظــر‬
‫اعراب دراین کلمه‪،‬حرف»لم«سه قرائت متفاوت دارد‪:‬‬
‫‪ (1‬رفع لم که ازحسن بصری)رحمه الله(بوده وفاقد اعتبار میباشد‪.‬‬
‫‪ (2‬نصب وجر لم که هــردو ســعه متواترنــد‪.‬قــرائت نصــب لم قــراءت‬
‫نافع‪ ،‬ابن عامر‪ ،‬حفص‪،‬کسایی یعقوب است‪ .‬قراءت جر لم‪ ،‬قــرائت ابــن‬
‫کــثیروحمزه وابوعمروعاصــم میباشــد‪.‬اختلفــی کــه درموردمســح وغســل‬
‫رجلین میباشد به خاطر اختلف همین دو قرائت است‪ .‬امام رازی )رحمه‬
‫الله( از علمه قفال شافعی نقل می کند که درتفسیر خود میگوید‪ :‬ازابــن‬
‫عباس و ابن مالک وعکرمه شعبی وامام محمد باقر)رضی الله عنهــم(کــه‬
‫واجب درپاها مسح آن است که اهل تشیع قایل به همین میباشند‪.‬صــاحب‬
‫قول المعانی تمام این قول رامردود میداند ومیگوید علمه قفال شــافعی‬
‫آنهارا بدون حجت نقل کرده اند‪.‬اهل سنت قـرائت نصــب راتوجیـح داد‪.‬آن‬
‫را عطف به ایدیکم میداند پس شستن پا را واجب ولی تشیع قــرائت جــر‬
‫را لزم وآنرا عطف به رؤوسکم ميدانند وآنرا لزم میدانند‪.‬‬
‫دلئل اهل سنت‪:‬‬
‫ازدلیل زبان عرب فقط به همبن اکتفا کرده که نصب بر غســل حکــم‬
‫می دهد وجر برمسح که درمورد مســح مــوزه مــی باشــد‪.‬دلیلــی از اهــل‬
‫سنت در اینجا آورده میشودکه خود بیان کنندۀ حقیقت است‪:‬‬
‫‪ -1‬حــدیث صــحیح ازامــام بخــاری وامــام مســلم مــی باشــدکه رســول‬
‫خــداص قــومی رادیدنــدکه بــه پشــت پایشــان آب نرســیده بــود‪ ،‬ایشــان‬
‫﴿‪﴾101‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫فرمودند هلکت باد بر پشت پایی که خشک مانــده باشــد‪ ،‬وضــو را کامــل‬
‫کنید‪) .‬بخاری کتاب الوضوء بــاب غســل العقــاب ص ‪ /165‬مســلم کتــاب‬
‫الطهاره ‪ -‬باب غسل الرجلین بکمالها ‪.(240‬‬
‫‪ -(2‬محمــدبن حســن صفارازحضــرت زیــدبن علــی وازپــدرش امــام‬
‫حسینس روایت میکندکه پدرم علی ابن ابی طــالبس فرمــود‪):‬جلست‬
‫اتوضا قبششل رسششول الله شص فلمششا غسششلت قششدمی قششال‬
‫یششاعلی خلششل اصششابع رجلیششک( یعنــی یــک مرتبــه نشســته وضــو‬
‫میگرفتــم کــه آن حضــرتص آمدنــد‪،‬وقــتی کــه پاهــایم راشســتم آنحضــرت‬
‫فرمودندای علی درمیان انگشتان پا خلل کن‪) .‬استبصار‪-‬کتــاب الطهــارة‪-‬‬
‫باب وجوب مسح علی الرجلین حدیث ‪8‬ص ‪29‬چاپ بیروت(‪.‬‬
‫‪ (3‬شریف رضی در نهج البلغه از حضرت علی حکایت وضــوی پیــامبر‬
‫را نقل میکند که درآن چنیــن آمــده کــه آن حضــرت ص پاهایشــان را مــی‬
‫شستند‪.‬‬
‫خلصۀ گفتار‬
‫درپایان بابیانی از علمه ابن بتمیه این موضوع راخاتمه میدهم‪ :‬ایشــان‬
‫میفرمایند قسم به خداکسانی که شهادت داده اندکه طبق این آیه شستن‬
‫پاواجب می شود بیشتر ازکسانی هستند که شهادت داده انــدکه ایــن آیــه‬
‫ازقرآن می باشد‪.‬و ما علینا ال البلغ ‪...‬‬

‫تمت بالخير‪.‬‬
‫التماس دعا‬
‫آذر ماه ‪88‬‬

‫منابع استفاده شده در اين رساله‪:‬‬


‫‪.1‬قرآن كريم‬
‫‪.2‬خلفت و انتخاب)عبدالرحمان سليمي(‬
‫‪.3‬بررسي نصوص امامت‪ -‬شاهراه اتحاد )استاد حيدر علي قلمداران(‬
‫‪.4‬تحفه اثناعشري )شاه ولي الله دهلوي(‬
‫‪.5‬سعاده الدارين في شرح حديث ثقلين) عبدالعزيز دهلوي(‬
‫‪.6‬فاطمه زهرا از خود دفاع ميكند) ايوب گنجي(‬
‫‪.7‬رحلت يا شهادت )جوابيه يورش به خانه وحي(‬
‫‪.8‬ديدگاه اهل سنت در مورد اصحاب )دكتر محمد بن عبدالله الوهيبي(‬
‫‪.9‬درسي از وليت و حديث ثقلين)آيت الله برقعي قمي(‬
‫‪.10‬توسل ) فائز ابراهيم محمد(‬
‫‪.11‬توسل جائز و غير جائز )عبدالعزيز بن عبدالله الجهني(‬
‫‪.12‬اهل بيت از خود دفاع ميكنند )دكتر حسين موسوي(‬
‫﴿‪﴾102‬‬ ‫انديشه نو )پیرامون اختلف مذهبی(‬

‫‪.13‬صحابه را شناختم بدون آنكه اهل بيت را از دست بدهم )مرتضي‬


‫عسكري كرماني(‬
‫‪.14‬شرح عقايد اهل سنت )عبدالملك السعدي(‬
‫‪.15‬تفسیر نمونه )مکارم شیرازی (‬
‫‪.16‬تفسیر تبیین الفرقان )علمه شهید مولنا محمد عمر سربازی(‬
‫‪.17‬استبصار‬
‫‪.18‬فروع کافی‬
‫‪.19‬اصول کافی‬
‫‪.20‬وسائل شيعه‬

You might also like